ابعاد سياسي و اجتماعي حج

مشخصات كتاب

سرشناسه : رهبر، محمدتقي، - 1314

عنوان و نام پديدآور : ابعاد سياسي و اجتماعي حج/ نويسنده محمدتقي رهبر

مشخصات نشر : [تهران]: مشعر، 1381.

مشخصات ظاهري : ص 264

شابك : 964-9293-47-67000ريال

يادداشت : چاپ دوم: 7000 :1381 ريال

يادداشت : كتابنامه: ص. [263] - 264؛ همچنين به صورت زيرنويس

موضوع : حج

رده بندي كنگره : BP188/8/ر9الف2 1381

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 82-4386

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص: 9

سرآغاز

اشاره

جَعَلَ اللَّهُ الكعبةَ البيتَ الحرامَ قِياماً لِلنَّاسِ ...

«خداوند، كعبه اين خانه محترم را وسيله قيام و پايدارى مردم قرار داد.»(1)

قال الصادق عليه السلام: «أما إنّ الناس لو تركوا حجّ هذا البيتِ نزل بِهمُ العذابُ و مَا نوظروا.»

«اگر مردم حج اين خانه را ترك كنند، بى درنگ عذاب الهى بر آنها فرود آيد.»(2)

«حج كانون معارف الهى است كه از آن محتواى سياست اسلام را در زواياى زندگى بايد جستجو كرد.

حج پيام آور ايجاد و بناى جامعه اى بدور از رذائل مادى و معنوى است.

حج تكرار همه صحنه هاى عشق آفرين زندگى يك انسان و يك جامعه متكامل در دنياست».(3)

براى آن كس كه بر منابع حج در آيات و روايات و سيره مبارك


1- مائده: 96
2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 14
3- امام خذمينى قدس سره صحيفه نور، ج 20، ص 229

ص: 10

طلايه داران توحيد مرورى داشته باشد به خوبى روشن مى گردد كه اهتمام به اين فريضه جهانشمول اسلامى، بيش از آن است كه در تصور بگنجد.

اين اهتمام حكايت از نقش حج در اسلام و كيان مسلمين و بلكه سرنوشت بشريت دارد.

براى مثال قرآن كريم كعبه را عامل قيام ناس (1) و نخستين خانه مبارك براى خلق و مشعل هدايت براى جهانيان خوانده(2) و اميرالمؤمنين عليه السلام آن را رمز «اقتدار دين»(3) و «عَلَم اسلام»(4) ناميده است و چنانكه مى دانيم «پرچم» نماد بقاى يك كشور و استقرار و پايدارى يك سپاه و فرو افتادنش نشانه سقوط است. همچنين امام صادق عليه السلام قوام دين را به قيام كعبه پيوند داده است.(5) و نيز در خطابه تاريخى حضرت زهرا عليها السلام آمده است: «والحجّ تَشْييداً للدّينِ»؛(6) «خداوند حج را پشتوانه استوارى براى تحكيم دين قرار داد» و حضرت رضا عليه السلام حج را سرچشمه سود و خير و منفعت براى جميع خلق، در شرق و غرب زمين و دريا و خشكى و همه سرزمين ها؛ از حج گزاران و غير آنها ناميده است.(7) با توجه به اين منافع حياتى است كه تعطيل حج به هيچ عنوان جايز


1- «جعلَ اللَّهُ الكعبةَ البيتَ الحرامَ قياماً للناسِ» مائده: 96
2- «انّ أوّلَ بيتٍ وُضِع للنّاسِ للّذي ببكّةَ مباركاً وهدىً للعالمينَ» آل عمران: 96
3- «والحجَّ تقوية للدينِ». نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 244
4- «والحجَّ تقوية للدينِ». نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 244
5- «لايزال الدينُ قائماً ما قامت الكعبةُ»، وسائل، ج 8، ص 14
6- دلائل طبرى، ص 113
7- وسائل الشيعه، ج 8، ص 8

ص: 11

نيست و بر حكومت اسلامى در اقامه حج مسؤوليتى مقرّر شده كه در هيچيك از فرايض بدينصورت وجود ندارد و آن اين كه: «خانه خدا را خالى نگذارد و اگر مردم از رفتن به حج تساهل كنند، الزاماً آنان را به حج اعزام كند(1) و هرگاه توان مالى نداشتند از بيت المال هزينه سفرشان را تأمين نمايد».(2) (در مورد زيارت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز چنين توصيه اى شده است).(3) و در همين راستا به آنان كه از حضور در موسم و انجام فريضه حج استنكاف ورزند هشدار داده اند كه اگر حج را ترك كنند مستوجب هلاكت و عقوبت الهى خواهند شد(4) و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تارك حج را در زمره يهود و نصارى برشمرده است؛ «مَنْ ماتَ و لم يَحِجَّ فلا عَلَيْهِ أن يَموتَ يهوديّاً أو نصرانيّاً».(5) به همين لحاظ به تكرار حج نيز توصيه شده، همانگونه كه ائمه عليهم السلام ده ها بار حج بجا مى آوردند. و در روايات آمده پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيست بار حج گزارد كه هفت بار آن قبل از بعثت بوده است.(6) افزون بر اينها، رواياتى است كه با صراحت مى گويد هيچ عملى هرچند صالح و نافع باشد، جايگزين حج نمى شود.

امام صادق عليه السلام از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آورده است كه در پاسخ به مرد اعرابى- ثروتمندى كه موفق به حج نشده بود و از آن حضرت مى خواست


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 15؛ فروع كافى، ج 1، ص 237؛ علل الشرايع، ص 396
2- وسائل، ج 8، ص 16
3- همان
4- وسائل الشيعه، در اين خصوص ده روايت آورده است، باب عدم جواز تعطيل الكعبة عن الحج، ج 8، ص 13 به بعد
5- همان، ص 21
6- همان، ص 94

ص: 12

عملى را بدو رهنمون گردد تا بدانوسيله پاداش حج ببرد- چنين فرمود:

«اگر هموزن كوه ابوقبيس طلاى سرخ داشته باشى و در راه خدا انفاق كنى، ثواب حج را نخواهى يافت!»(1)

همچنين در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است:

«ثواب خرج كردن مال در راه حج، برتر از ثواب دو هزار (و در روايت ديگر برتر از بيست هزار) در غير حج است».(2)

با تأمل در اين روايات و نظاير آن، كه در منابع حديث بيش از شمار است، چنين استفاده مى شود كه حج از يك عبادت معمولى فراتر است و در ميان عبادات نقش حياتى دارد و بقاى اسلام و حيات سياسى- اجتماعىِ امت بدان وابسته است.

و به بيان حضرت امام قدس سره:

«فريضه حج در ميان فرايض، از ويژگى خاصى برخوردار است و شايد جنبه هاى سياسى و اجتماعى آن بر جنبه هاى ديگرش غلبه داشته باشد، با آن كه جنبه عبادى اش نيز ويژگى خاصى دارد».(3)

حج با جنبه جمع الجمعى اش، ساير عبادات را نيز در درون دارد؛ از نماز و نيايش گرفته تا انفاق و ايثار، رياضت و جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، تولّى و تبرى و ... و بدين ترتيب از فلسفه و آثار آنها نيز برخوردار است و در آن، مال و تن و زبان و عمل و لفظ و معنا و حركت و وقوف و شعار و شعور و فرد و جمع مشاركت دارند.


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 81؛ بحارالانوار، ج 99، ص 8
2- وسائل، ج 8، ص 80
3- صحيفه نور، ج 15، ص 123

ص: 13

نقش حج در حيات سياسى امّت

حج از بُعد سياسى و اجتماعى نيز ويژگى خاص دارد كه درباره آن مطالبى خواهيم آورد.

بارى، كعبه معظمه، بيت عبادت و معرفت و حج كانون هدايت، دعوت، رحمت، مغفرت، بركت و مظهر عدالت، عزت، عظمت، حريت، حرمت، امنيت، قداست، قدرت، جلالت، هويت، امامت، ولايت، محبت، برائت، ديانت، سياست، مقاومت، نهضت، معيشت، آخرت، ماديت و معنويت است. و شايد بتوان همه اين مفاهيم را در واژه «قياماً» كه در آيه كريمه آمده است، يافت. از اينرو نبايد از اين واژه به سادگى گذشت.

قيام يعنى چه؟

راغب گويد:

«القِيامُ ما يَقومُ به الشي ءُ كالعماد والسنادِ لِمَا يُعمدُ به و يُسندُ إليه»(1)

«قيام چيزى را گويند كه چيز ديگرى بدان قوام گيرد و به اتكاى آن بايستد ...»

اگر به ژرفاى اين واژه و مشتقات و هم خانواده هايش در قرآن بنگريم، نتيجه خواهيم گرفت كه همه مسؤوليت ها و ارزشها در پرتو قيام است؛ «قيامٌ للَّهِ» و اين هر نوع قيامى را كه براى خدا باشد دربر مى گيرد؛ مانند قيام رسالتداران توحيد براى دعوت و هدايت؛(2) يا أيّها المُدّثِّرُ قُمْ فأنذِرْ و أنّه لمّا قامَ عبدُاللَّهِ(3)


1- المفردات فى غريب القرآن
2- مدثر: 2
3- جن: 19

ص: 14

قيام، براى «تفكر و انديشه» و رهايى از بردگى فكرى و تقليدهاى كوركورانه در پيام آسمانى قرآن: «قُلْ إنَّما أعِظُكُم بِواحدةٍ أن تَقُومُوا للَّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّروا(1) قيام، براى «قسط و عدل» كه فلسفه رسالت پيامبران خدا بوده است:

«لِيَقوم النّاسُ بِالقِسط»(2) و شاهد عدل و داد بودن: كُونُوا قَوّامين للَّه شهداءَ بالقِسْطِ(3) قيام، براى برپا داشتن نماز: رَبَّنا لِيُقيموا الصّلاة(4) قيام، براى احياى دين و پابرجا ساختن وحدت در پرتو دين و پرهيز از تفرّق و اختلاف: وأن أقيموا الدّينَ و لا تتفرّقوا فيه (5) قيام و استقامت در توحيد و يكتاپرستى: أنّما إلهُكُم الهٌ واحِدٌ فَاسْتَقيمُوا إلَيهِ (6) و قيام در مناسك حج و طواف و نماز و خضوع و پرستش: وَ طَهِّرْ بيتِيَ لِلطَّائِفينَ وَ القائِمينَ و الرُّكَّعِ السُّجُودِ(7)

آرى حج مشتمل بر همه اينها و يادآور قيام ابراهيم است؛ «فيه آياتٌ بَيِّنات مقام ابراهيم»(8) و كسى كه در مقام ابراهيم مى ايستد بايد به همه اينها


1- سبا: 46
2- حديد: 25
3- مائده: 8
4- ابراهيم: 37
5- شورى: 13
6- فصّلت: 6
7- حج: 26
8- آل عمران: 97

ص: 15

و تمام آنچه ابراهيم براى آن قيام كرد، قيام كند و پاى استوار دارد.

جالب است كه «قياماً للناس» در كعبه و حج، به طور مطلق آمده و مقتضاى آن اين است كه: قيام و مقاومت انسانها، در تمام آنچه بايد براى آن بپا خيزند و ايستادگى كنند، در پرتو قيام كعبه و برپايى حج ميسّر است.

و بالأخره قيام تا پرپايى «قيامت» استمرار دارد؛ تا آن هنگام كه همه خلايق از گورها بپاخيزند.

بارى، اين ويژگى است كه از حج چهره اى ممتاز و منحصر به فرد در ميان ديگر فرايض مى سازد و به دليل همين گستردگى مفهوم است كه حج و فلسفه اسرارآميزآن، همچنان پويا و زايا و شگفتى آفرين مى باشد، هرچند براى بسيارى ناشناخته مانده است.

برخى تحليل گران، احكام را به دو دسته «محكم» و «متشابه» تقسيم كرده اند (همانند قرآن كه آيات محكم و متشابه دارد)، براى «احكام محكم» مثال جهاد را مى آورند كه انگيزه و هدف و نتيجه آن روشن و سهل الوصول است. و براى «احكام متشابه» حج را، بدين معنا كه حج همانند قرآن بطون هفتگانه و يا هفتادگانه دارد، گنجينه اى است با زواياى بيشمار كه هركس بقدر فهم و دانش خود آن را درك مى كند و با اين همه حقايق آن تمام ناشدنى است و پابپاى حركت زمان و رشد انديشه بشر رو به شكوفايى است و هراندازه به بحث و بررسى فلسفه حج بپردازند نكات تازه ترى را خواهند يافت. روايات نيز به اين ژرفاى فناناپذير حج اشاره دارد:

زرارة بن اعين گويد: «خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم فدايت شوم! حدود چهل سال است كه مسائل حج را از شما مى پرسم و شما فتوا مى دهيد ... (و تمام نمى شود) حضرت فرمود: زراره! خانه اى كه دو هزار

ص: 16

سال پيش از آدم، فرشتگان آن را زيارت كرده و بدان حج گزارده اند، تو انتظار دارى مسائل آن طى چهل سال پايان پذيرد؟!». (زرارة قال: «قلت لأبي عبداللَّه عليه السلام: جُعِلْتُ فِداكَ، أسألك في الحجِّ منذ أربعين عاماً فتفتيني.

فقال: يا زرارة! بيتُ يُحَجُ [حجّ] إليه قبل آدم عليه السلام بِألفَيْ عام، تُريدُ أن تَفنى مسائِلُهُ في أربعينَ سنةٍ؟!).(1)

آرى خانه اى كه مطاف فرشتگان قبل از آدم، كانون جمع پيامبران از آدم عليه السلام تا خاتم صلى الله عليه و آله و از آن پس محور امامان و اولياى خدا بوده و طى قرون بيشمارى ميلياردها انسان موحّد؛ از نسل هاى مختلف و شرايع گوناگون رو به سوى آن به نماز و نيايش ايستاده اند و در طواف آن به تضرع نشسته اند و حيات و مماتشان به سوى آن است و خداوند آن را قبله گاه اهل ايمان و مركز دايره اخلاص و مايه قوام انسان ها قرار داده و محور و كانون جمع مسلمانان جهان است، مسائل و مباحث چنين آيت بزرگى نبايد با سير زمان پايان پذيرد، بويژه آن كه مسلمانان جهان على رغم گستردگى و جامعيت فريضه حج و تأثير آن در ابعاد زندگى معنوى، اخلاقى، فرهنگى، اعتقادى، فردى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى آنان كمتر درباره آن به بحث و گفتگو پرداخته اند و فرصت طلبان نخواسته و مجال نداده اند اين رود پرخروش حيات، بر بستر جامعه اسلامى و تاريخ بشرى جارى باشد و مانع آن شده اند كه حج چنانكه بايد نقش احياگر خود را ايفا كند.

به بيان حضرت امام خمينى- رضوان اللَّه عليه-: «حج عرصه نمايش و آيينه سنجش استعدادها و توان مادى و معنوى مسلمانان است، حج


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 306 باب نوادرالحج؛ وسائل، ج 8، ص 7

ص: 17

بسان قرآن است كه همه از آن بهره مند مى شوند ولى انديشمندان و غواصان و دردآشنايان امت اگر دل به درياى معارف آن بزنند و از نزديك شدن و فرورفتن در احكام و سياست هاى اجتماعى آن نترسند، از صدف اين دريا گوهر هدايت و رشد و حكمت و آزادگى را بيشتر صيد خواهند نمود و از زلال حكمت و معرفت آن تا ابد سيراب خواهند گشت و همان اندازه كه آن كتاب زندگى و كمال و جمال در حجاب هاى خودساخته ما پنهان شده است و اين گنجينه اسرارآفرينش در دل خروارها خاك كج فكرى هاى ما دفن گرديده است، حج نيز به همان سرنوشت گرفتار گشته است. سرنوشتى كه ميليون ها مسلمان هر سال به مكه مى روند و پا جاى پاى ابراهيم و اسماعيل و هاجر مى گذارند ولى هيچكس نيست از خود بپرسد ابراهيم و محمد عليهما السلام كه بودند و چه كردند؟ و چه هدفشان بود، از ما چه خواستند؟ گويى به تنها چيزى كه فكر نمى شود همين است. مسلّم حجّ بى روح و بى تحرّك و قيام، حج بى برائت، حج بى وحدت و حجى كه از آن هدم كفر و شرك برنيايد حج نيست».(1) با اين همه، نبايد نسبت به آنچه گذشته است صرفاً تأسف خورد و از آنچه بايد بشود غفلت ورزيد كه درنگ و تسامح در آن خسارت و ندامت افزون ترى را در پى خواهد داشت. و بدين ترتيب بايد اذعان كرد آنچه تا كنون محققان درباره حج و آثار آن بحث كرده اند، ما را از تحقيق و كاوش بيشتر در شناخت آثار عظيم جهانشمول آن بى نياز نمى سازد؛ زيرا اين سرچشمه زمزم حيات و عشق، بايد همواره جوشان بماند و بركاتى را بر حسب نياز بشر و تحول زمان و پيشرفت دانش و تكامل انسان


1- صحيفه نور، ج 20، ص 229

ص: 18

همراه آورد.

حج شعار جاودانه اى است كه خداوند عزّت و شوكت مسلمانان را بدان مرهون ساخته است. و بدين مقياس مى بايست مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد و آثار عرفانى و اخلاقى و اجتماعى و سياسى آن هريك جداگانه مورد مداقه و بررسى عميق واقع شود كه در هر بررسى و تحقيق، نكته هاى ناشناخته جديدى از آن رخ مى نمايد و عظمت اين فريضه متشابه را آشكارتر مى سازد؛ فريضه اى كه از بعد انسان سازى و تكامل معنوى، تجديد ذكر خدا، تذكارى از قيامت، عامل پيوند انسان ها به مبدأ و معاد، تجلى روح تعبد و تسليم است. صبر و كفّ نفس را تمرين و تعليم مى دهد و انفاق و از خودگذشتگى را مى آموزد. خضوع و تذلّل انسان را، در برابر قدرت مطلقه جهان هستى، به نمايش مى گذارد. رضوان و غفران خداوند را در پى مى آورد و از اين بابت در تربيت اخلاقى و معنوى انسان نقش سازنده دارد و در يك سخن، حج مى تواند نقطه تحولّ حج گزاران باشد كه پيمودن طريق سير و سلوك آن، رهتوشه اى براى همه عمر و سرچشمه اى زايا و پويا و همراه با بركات و نعمات الهى است و اگر حج گزار به اين سرمايه غنى معنوى دست يافت و با چنين سنگ محكى از آزمايش الهى درست بيرون آمد، مى تواند به قبولى مناسك و اعمال خود چشم اميد ببندد وگرنه چه بسيارند نغمه سرايان حج و چه اندكند حج گزاران واقعى و به فرموده امام صادق عليه السلام: «ما أكْثرَ الضَّجيجَ و أَقلَّ الحَجيجَ».(1)

همچنين از بعد سياسى و اجتماعى، حج فرصتى است بى مانند براى


1- مجمع البحرين ماده ضَجَّ، از بصائرالدرجات

ص: 19

حضور امت و همبستگى و معارفه و ارتباط مسلمانان جهان و رشته ارتباطى است با گذشته تاريخ موحدان تا اعماق تاريخ عالم؛ حركتى كه روح جمعى را در قالب آحاد امت مى دمد و قلب ها را به يك كانون توجه مى دهد و عوامل تفرّق و تشتت و تجزيه و تخريب را نفى مى كند همچنين مسلمانان را از مسائل و مشكلات جهان اسلام آگاه مى سازد تا در پى چاره جويى برآيند. چهره شرك و مشركان و الحاد و ملحدان و دشمنان توطئه گر را افشا مى كند و درس برائت از آنچه جز رنگ خدايى دارد مى آموزد. فرهنگ اجتماعى اسلام را پيش روى نمايندگان ملل مسلمان مى گشايد و تبادل افكار و انديشه ها را در جهت بهروزى و عظمت مسلمين و تشريك مساعى در ترويج و تبليغ معارف جاويدان اسلام باعث مى گردد. امت را با امامتِ حق و رهبرىِ الهى آشنا مى سازد و به مستضعفان جهان مى آموزدكه چگونه غُل و زنجيرهاى اسارت و بردگى و استضعاف را بگسلند و ابراهيم وار بر نمروديان زمان شورش و عصيان كنند و به سرسپردگان اقطاب شرك و كفر «نه» بگويند و دست رد بزنند و به هويت اسلامى و الهى خود بازگردند تا اسوه و شاهد براى ديگر امت ها باشند:

و كذلكَ جعلناكُم امّةً وَسَطاً لِتكونوا شهداءَ على الناس و يَكُونَ الرسولُ عليكم شهيداً(1) «و اين چنين شما را امتى ميانه قرار داديم تا بر مردم گواهانى باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد.»

با توجه بدانچه گفتيم، تصديق خواهيم كرد كه سخن هاى ناگفته


1- بقره: 143

ص: 20

درباره فلسفه حج، اين فريضه جهانشمول اسلامى، بسيار است و دريغ كه اين كانون معارف اسلامى رنگ ببازد وچهره ناشناخته ويا تحريف شده باقى بماند و تنها به يك حركت بى روح تبديل گردد و گنجينه هاى سرشار آن در اختيار امت اسلام و نسل هاى كاوشگر و تشنه كامان حقيقت قرار نگيرد.

اين رسالت محققان آگاه و شيفتگان معارف الهى است كه در تحليل و بررسى اين موضوع حياتى، تدبر و تلاش بيشتر كنند و امت اسلامى را با معارف گوناگون حج به ويژه ابعاد سرنوشت ساز آن در صحنه سياسى- اجتماعى جهان آشنا سازند.

به بيان حضرت امام رحمه الله:

«همه مسلمانان بايد در تجديد حيات حج و قرآن كريم و بازگرداندن اين دو به صحنه زندگى شان كوشش كنند و محققان متعهد اسلام با ارائه تفسيرهاى صحيح و واقعى از فلسفه حج، همه بافته ها و تافته هاى خرافاتى علماى دربارى را به دريا بريزند».(1)

با توجه بدانچه از نظر گذشت، هدف ما در اين مقال، بررسى يكى از ابعاد مهم و حياتى حج؛ يعنى بعد «اجتماعى- سياسى» آن است كه نسبت به ديگر ابعاد، كمتر مورد توجه قرار گرفته است و اشارتى گذرا به ابعاد فرهنگى و اقتصادى آن، و اين همان چيزى است كه دشمنان اسلام و اذناب و سرسپردگان آنها نخواسته و نمى خواهند براى مسلمانان تبيين گردد و گاه آن را متناقض و منافى با معنويت حج مى دانند! و روى اين تفكر انحرافى و القايى كه از سوى دشمنان قسم خورده و ديرين اسلام ديكته شده پافشارى كرده و تبليغ مى كنند و اين يكى از دردهاى بى درمانى است


1- صحيفه نور، ج 20، ص 229

ص: 21

كه حضرت امام- رضوان اللَّه عليه- به آن هشدار دادند:

«بزرگترين درد جوامع اسلامى اين است كه هنوز فلسفه واقعى بسيارى از احكام الهى را درك نكرده و حج با آن همه راز و عظمتى كه دارد هنوز به صورت يك عبادت خشك و يك حركت بى حاصل و بى ثمر باقى مانده است».(1) و چنانكه خواهيم ديد، ريشه هاى انديشه عبادى- سياسى بودن حج را بايد در متن مبانى و منابع اين فريضه بزرگ دانست و در هر زمينه مى توان از قرآن و سنت و سيره طلايه داران اسلام الهام گرفت و اين راهى است كه ما در اين تحقيق برگزيده ايم. عناوين و محورهايى كه در اين مباحث مورد توجه قرار گرفته عبارتند از:

«بعد اجتماعى حج، آثار سياسى اجتماعى حج، ويژگى هاى اين كنگره اسلامى، امت واحده، حج تجلى گاه توحيد و وحدت، توحيد ابراهيمى، امت و امامت در حج، ابراهيم به مثابه يك امت، حج و مسأله ولايت، استمرار ولايت در حج، دفاع از ولايت در حج، امارت حج، مسأله برائت، قطعنامه برائت، رمى جمرات نماد برائت، تأسيس امّ القراى اسلامى، مكه در جغرافياى جهان، خانه خدا و خانه مردم، قداست و امنيت حرم، جامعه توحيدى، ميقات پابرهنگان، منطقه آزاد جهان اسلام، اهداف فرهنگى، رسانه بين الملل اسلامى، تبادل انديشه ها، بيدارى امت، هويت مستقل اسلامى، اهداف اقتصادى، بازار بين الملل اسلامى و ...» و عناوين ديگرى كه به تناسب هر بحث، مطرح شده است. ما اين مباحث را گامهاى نخستين در اين راه مى دانيم كه محققان متعهد در ادامه و تكميل آن خواهند كوشيد.


1- صحيفه نور، ج 20، ص 228

ص: 22

(1) بعد اجتماعى حج

اشاره

عبادات و فرايض، افزون بر جنبه فردى و تأثيرى كه در دگرگونى روحى و فكرى اخلاقى و رفتارى افراد برجاى مى نهند، به نوعى با مسائل اجتماعى و حقوق جمعى نيز در ارتباط هستند اما حج در اين ميان، از ويژگى منحصر به فردى برخوردار است؛ زيرا حضور در جمع و روابط اجتماعى را نمى توان از جوهره حج جدا ساخت. فضاى حج و زمان و مكان و ساير ضرورت هاى اين فريضه بين المللى اسلامى، زمينه تحقّق اين ارتباط مى باشند. از آن هنگام كه زائر خانه خدا از وطن خويش آهنگ حج مى كند تا آنگاه كه به وطن بازمى گردد، رابطه اش با جمع است. نه تنها از لحاظ سير و سفر و تداركات و امكانات غذا و مسكن و مركب، بلكه از لحاظ اعمال و مناسك؛ چون طواف، حضور در عرفات و مشعر و منا و افاضه و حركت جمعى در هر يك از مشاعر حج، كه جز در فضاى جمع، آن هم يك جمع بين المللى و بى نظير، تحقق نمى پذيرد.

بنابراين روح جمعى در تار و پود حج تعبيه شده و از آن تفكيك ناپذير است. بعلاوه آن كه، آثار اجتماعى جهانشمول، در تشريع اين

ص: 23

فريضه بزرگ لحاظ گرديده و جز از رهگذر اين ميقات عظيم قابل دسترسى نيست. تشكيل چنين اجتماع ميليونى از سراسر جهان كه با هزينه خود و كوله بارى از شور و اميد در اين ميعادگاه عشق و محبت گرد مى آيند، فرصت بى مانند و مناسبى را فراهم مى سازد كه در اين جمع بى نظير، به مسائل مشترك و حياتى خود بينديشند و به منافع مادى و معنوى كه قرآن بدان اشارت كرده دست يابند: لِيَشهدوا منافعَ لهم و يَذكُروا اسمَ اللَّهِ في أَيّامٍ معلوماتٍ(1) اگر به خطاب هاى قرآن در امر به اين فريضه بنگريم، خواهيم ديد كه آيات دعوت به حج، از آغاز متضمن مفهوم اجتماعى فراگيرى است و مخاطبين آن «ناس» يعنى توده هاى انسانى اند؛ نظير آيه: وأذِّنْ في الناسِ بالحجِّ يأتوكَ رجالًا و على كلِّ ضامرٍ يأتينَ من كُلِّ فجٍّ عَميقٍ (2) كه منادى حج، حضرت ابراهيم عليه السلام، مردم را از اعماق زمين فرا مى خواند تا پياده و سواره، از همه جا و با هر وسيله و از هر طبقه رهسپار حج شوند.

و آيه: وَلِلَّهِ عَلَى النّاس حِجُّ الْبَيْتِ (3) و نظاير آن، كه حج خانه خدا را بر مردمى كه داراى استطاعت اند فرض دانسته و استطاعت در مرحله نخست، يك شرط عقلى است و محدوديت آن تابع شرايط ويژه فرد است نه چيز ديگر.

حج ادامه فلسفه جماعت و جمعه و عيد است، ونيز فراگيرترين عامل، جهت پراكندگى مسلمين از هر ملت و كشور است. بدينسان حج به


1- حج: 28
2- حج: 27
3- آل عمران: 97

ص: 24

عنوان يكى از اركان عملى اسلام، در بنيان وحدت جامعه اسلامى و حركت آن جايگاه اساسى دارد، بويژه آن كه مسلمانان همگى حج را به عنوان يك فريضه اسلامى، تا روز قيامت مى شناسند و هر روز با عظمت تر از گذشته در برگزارى آن مى كوشند. بدين ترتيب مى توان گفت: حج پرشكوهترين تجلّى قدرت جهانى اسلام است براى همه عصرها و نسل ها.

حج مناسب ترين مجال است كه افراد و گروه ها و ملت ها و دولت هاى اسلامى با تقوا و نيكوكارى، به همدلى و هميارى، تعهد و تضامن، تناصح و تعاون، مصابره و مرابطه، امر به معروف و نهى از منكر، جهاد و دعوت الى اللَّه، يارى ستمديدگان و طرد ستمكاران، اقامه عدل و اصلاح ذات بين، تأمين امنيت و تحكيم اخوت، اصلاحات فرهنگى و هدايت رسانه هاى ارتباطى بين المللى- اسلامى، تعليم و تربيت، حمايت از مظلوم و تنبيه متجاوز و رفع فتنه و مبارزه با سيطره فرهنگى، سياسى، اقتصادى و نظامى بيگانه، متحد كردن صفوف خود در برابر دشمنان و تشكيل جبهه مستضعفان در برابر مستكبران بپردازند و عزت و كرامت اسلامى را پاس دارند و اين مسؤوليتى است بر دوش عالمان و فقيهان دين، انديشمندان دلسوز مسلمان، دولتهاى اسلامى، نمايندگان و سفراى آنها و همه حج گزاران، كه هريك در توان خويش بدين مسؤوليت قيام كنند. شكوه و عظمت حج و جنبه وحدت بخش اجتماعى آن از ديد ديگران نيز پوشيده نمانده است.

دائرةالمعارف بريتانيا مى نويسد: «حج همه ساله دو ميليون تن مسلمان را به حضور در اين مراسم فرا مى خواند، اين عبادت نقش نيرومند وحدت بخشى را در اسلام ايفا مى كند و مسلمانان را از نژادها و

ص: 25

مليت هاى مختلف به اجتماع در اين همايش دينى جلب مى نمايد».(1)

ويژگى هاى كنگره حج

همايش عظيم حج يك گردهمايى معمولى نيست بلكه ويژگى هاى منحصر بفردى دارد كه با توضيح و تفصيل بيشتر مى توان بدينگونه برشمرد:

1- در اين كنگره، افراد با شرايط خاص؛ چون بلوغ و عقل، تعبد و تسليم و صفاى نفس و قدرت و استطاعت شركت دارند و از اين نظر پاك ترين افراد، زبده ترين و كارآمدترين هستند كه در اين همايش حاضر شده اند. از اينرو تنش هاى اجتماعى، كه اثر طبيعى اجتماعات است، در آن به چشم نمى خورد.

2- در اين اجتماع فرا مليتى، افراد مسلمان از سراسر جهان، بدون توجه به مشخصه هاى جغرافيايى و سنت هاى قومى و لباس و رنگ، با مساوات كامل و بدون توجه به شعارهاى پوچ و گمراه كننده، شركت دارند و نظير اين همبستگى در سراسر كره زمين بى مانند است.

3- حج گزاران در هر سال، قشرهاى جديدى هستند كه ره آورد اين سفر معنوى را در جامعه گسترش مى دهند و بركات سيال آن، به اعماق جوامع ديگر گسترش مى يابد.

4- اعمال و مناسك حج باتبعيت از زعامت و مرجعيت دينى انجام مى پذيرد و تشتت و خود محورى در آن ديده نمى شود.

5- اين اجتماع همه ساله تكرار مى شود و با تاريخ حيات مسلمين تا


1- از كتاب حقيقةالحج ص 71، وحيدالدين خان

ص: 26

قيامت پيوند خورده و آرمانهاى مطرح شده در حج جاودانه است و چشمه فيوضاتش هرگز نمى خشكد و تمرينى است براى تشكيل حكومت واحد جهانى اسلام در آينده تاريخ.

6- سادگى جامه احرام و محو هويت هاى شخصى در اين همايش، خط بطلانى است بر تفكر نظام سرمايه دارى كه از نشانه هاى آن تجمل، تفاخر، تكاثر و مصرف گرايى است.

7- فريضه حج با هزينه شخصى حج گزاران انجام مى شود و از اين بابت هزينه اى بر اموال و حقوق جامعه تحميل نمى كند و بار مالى چندان براى دولت ها ندارد.

8- فريضه حج با پرداخت وجوه شرعى و اطعام فقرا و صدقات و نفقات و كفاره و قربانى همراه است و جانب مستمندان و نيازمندان را ملحوظ داشته كه از توان مالى حاجيان جمع كثيرى بهره مند گردند.

9- شركت دادن زنان در اين جمع، همدوش با مردان، تصويرگر بينش اسلامى درباره اجتماع و اركان آن از زن و مرد در صحنه اجتماعى است.

10- مناسك و اعمال حج؛ چون طواف، سعى، رمى، وقوف، افاضه و ... همه به صورت جمعى صورت مى گيرد و روح جمعى و اخوت اسلامى را در افراد تقويت مى كند.

11- اين اجتماع در مقدس ترين امكنه و ميقات زمانى و مكانى و حول محور قبله و زادگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله تشكيل مى شود و نقطه پيوندى است با رسالتداران آسمانى و همه موحدان و خداپرستان عالم و تذكار هويت مستقل و پر افتخار اسلامى است.

12- همزمان با اين تجمع، تهذيب و تزكيه نفوس و تكامل اخلاقى

ص: 27

افراد نيز لحاظ شده و اين خود نقطه تحولى است در راه اصلاحات اجتماعى از طريق تزكيه نفوس و تربيت اخلاقى انسان ها، كه بدون آن جامعه صالحى وجود نخواهد داشت.

13- منحصر بودن اجتماع به مسلمانان و منع از ورود كفار و مشركين به مكانهاى مقدس، نشانه نگرش اسلام در اين مناسك به حفظ روحيه استقلال طلبانه مسلمين و رهايى از وابستگى به بيگانگان و دنباله روى از دشمنان اسلام است.

14- روح حاكم بر اين اجتماع، از مرز زمان و مكان فراتر رفته و رسالتداران توحيد را از آدم تا خاتم و امت هاى موحد در گذشته و حال و آينده را در بر مى گيرد و آثارى كه بر اين پيوندهاى تاريخى مترتب است از مسائل مهمى است كه نبايد از ديد تحليل گران پوشيده بماند.(1)

توحيد، بنياد وحدت

مطلب شايان توجه در اينجا ارزيابى بنيادهاى وحدت اجتماعى در حج و مقايسه آن با ساير اجتماعات است كه از اين نقطه نظر، برترى مخصوص به خود را دارد.

پابرجاترين اصل در روابط اجتماعى اسلام، عقيده به توحيد و يگانگى خداوند است. تسليم در برابر معبود واحد، تنها رشته پيوندى است كه مى تواند آحاد بشرى را در بر گيرد.

قرآن كريم با اشاره به اين حقيقت و تأكيد بر اين مطلب كه ساختار


1- نگاه كنيد به كتاب «الابعاد الاجتماعية لفريضة الحج» نوشته زهير الاعرجى. در مبحث «حج تاريخ ساز» از اين سلسله مباحث بدان خواهيم پرداخت

ص: 28

امت واحده جز در پرتو توحيد معبود ميسر نيست مى فرمايد:

وَ إنَّ هذِهِ امّتُكُمْ أُمّةً واحدةً وأنا ربُّكُم فَاتَّقونِ.(1) إنَّ هذهِ امّتُكُم امّةً واحدةً وأنا ربّكم فاعبُدونِ.(2) از اين آيات و نظاير آن چنين برمى آيد كه: وحدت خالق و يگانگى معبود، زيرساز امت واحده است و بر اينها بايد افزود وحدت كتاب و شريعت و پيامبرى و امامت و وحدت قبله و وحدت هدف و آرمان را كه هرگاه توأم با تقوا و پرهيزكارى شدند، تضمين كننده فوز و فلاح و رستگارى و سعادت هميشگى انسان ها و تشكيل جامعه برين انسانى خواهند بود. و همه اينها بر محور توحيد دور مى زند و اصل اساسى همه را اعتقاد خالص به يگانگى آفريدگار جهان تشكيل مى دهد. درست نقطه مقابل آن، شرك است با چهره هاى گوناگونش كه عامل تفرّق و تشتت در هريك از مراحل حيات انسان ها است. به قول حكيم سبزوارى:

سخن عشق يكى بود ولى آوردنداين سخن ها به ميان زمره نادانى چند

عشق صلح كل و باقى همه جنگ است و جدال عاشقان جمع و فرق جمع پريشانى چند

امت واحده

با تحليل و بررسى جامعه شناسانه قرآن، به اين نتيجه مى توان دست يافت كه جامعه انسانى، در اصل از يك ريشه و شجره و نژاد است كه


1- مؤمنون: 52
2- انبيا: 92

ص: 29

همگى به حكم فطرت اوليه، آرمان مشتركى را تعقيب مى كنند و تضادها و اختلاف ها پديده هايى هستند كه تحت تأثير عوامل جانبى و اغراض و مقاصد شخصى و گروهى و قبيله اى و يا ملى (ناسيوناليستى) و مرزبندى هاى جغرافيايى و مانند اينها، بدان گرفتار آمده اند. قرآن دراين باره مى گويد:

كانَ الناسُ امَّةً واحدةً فبعثَ اللَّهُ النبيّينَ مبشِّرينَ و منذِرينَ و أنزلَ مَعهُم الكتابَ بالحقِّ لِيَحْكُمَ بَينَ الناسِ فيما اختَلَفوا فيهِ وما اختلفَ فيه الّا الّذينَ اوتُوه مِنْ بَعْدِ مَا جاءَتْهُمُ البيّناتُ بَغياً بينَهم فَهَدَى اللَّهُ الّذينَ آمنوا لِمَا اخْتَلَفوا فيهِ مِنَ الحقّ بِأذنِهِ وَاللَّهُ يهدي مَنْ يشاءُ إلى صراطٍ مستقيمٍ (1) «مردم امت واحدى بودند و خداوند پيامبران را با تبشير و انذار برانگيخت و با آنان كتاب حق نازل كرد تا در مواردى كه دستخوش اختلاف مى گردند داورى كند. و در آن كتاب اختلاف نكردند مگر كسانى كه مخاطب آن بودند و انگيزه آنها چيزى جز سركشى و طغيان نبود سپس خداوند كسانى را كه ايمان آورده بودند با اذن و خواسته خود به شاهراه حق هدايت كرد. و خدا هركس را بخواهد به راه مستقيم رهنمون مى گردد».

از اين آيه استفاده مى شود كه:

1- جامعه بشرى، امت واحده اى است كه گرايش به وحدت، در فطرت او به وديعه نهاده شده است.

2- پيامبران آمدند تا عوامل اختلاف را بردارند و آن را حل و فصل


1- بقره: 213 فى الآية أقوال كثيرة؛ منها ما روى عن أبى جعفرالباقر انّهُ اذ قال: «كانوا قبلَ نوحٍ أمةً واحدةً على فطرةِ اللَّهِ لا مهتدينَ و لا ضُلّالًا فَبَعثَ اللَّهُ النبيّينَ». طوسى، تفسير تبيان ج 2: ص 195، مجمع البيان

ص: 30

كنند و مردم را به شاهراه توحيد واتحاد بازگردانند.

3- اختلافات مردم- حتى ديندارانشان- معلول سركشى و طغيان هواهاى نفسانى آنها است كه بايد با اين آفت درونى مبارزه كرد.

4- مؤمنان واقعى را خداوند از خطر اختلافات مصون داشته است.

5- راه راست و طريق استوار سعادت، در هدايت الهى است؛ يعنى همان «وحدت و توحيد» و تسليم شدن در برابر اوامر و نواهى حق.

در همين راستا، قرآن آحاد جامعه بشرى را به چنگ زدن بر رشته استوارى دعوت مى كند كه هرگز گسستنى نيست؛ وَاعتَصِموا بِحَبْلِ اللَّه جَميعاً و لا تَفرَّقُوا(1) و اين است شالوده وحدت انسانى كه با ديدگاه جامعه شناسان تفاوت ماهوى دارد. آنان معتقدند كه روابط انسانى و پيوندهاى اجتماعى، متأثر از عوامل جغرافيايى و اقليمى، مليّت و نژاد يا زبان و رنگ و ... است كه هيچكدام پايدار نيست و يا در وضعيتى است كه مشكلى براى آنان پيش آيد؛ مانند جنگ و بلاياى مشترك، آن هم براى حل مشكل! اما هرگاه مشكل رفع شود و مردم به راحت و رفاه و آرامش و امن برسند نه تنها انگيزه اى براى همبستگى ندارند، بلكه بر سر مطامع مادى و مال و جاه، به تنازع و رقابت روى مى آورند كه بديهى است اين پيوند دير پاى نيست و اسلام چنين چيزى را نمى پذيرد و براى آن ارزشى قائل نيست.

در اسلام اساس پيوندهاى اجتماعى ايمان و اعتقاد است؛ همان چيزى كه در «فطرت توحيدى» انسان ها تعبيه شده و ثابت و پايدار و بدور از متغيّرات زمان و مكان است و با تكيه بر آن، امت از هرگونه تنازع و تفرّق رهايى مى يابد و جامعه موحّد متّكى به الفت روحى و قلبى است و


1- آل عمران: 103

ص: 31

فراتر از اميال فردى و آرمانهاى گروهى عمل مى كند. و اين همان امّتى است كه ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام هنگام بناى كعبه براى آن دعا كردند:

«اى آفريدگار! ما را در برابر خودت تسليم گردان و از ذريه ما نيز امت مسلم پديد آور و مناسك ما را به ما بنماى»؛ ربَّنا واجعلنا مسلمَيْنِ لكَ و من ذُرِّيّتِنا امّةً مسلمةً لكَ و أرِنا مناسِكَنا(1)

حج تجلّى گاه توحيد و نفى شرك

در هر يك از مناسك حج، توحيد مبدأ و معبود و مقصد و مقصود به وضوح تجلّى دارد.

آنگاه كه حج گزار تلبيه مى گويد، تنها به خداى يگانه پاسخ مى دهد و شرك را طرد ونفى مى كند؛ «لبّيكَ اللَّهُمَّ لبّيكَ، لبّيكَ لا شريكَ لكَ لبّيكَ ...».

و چون بر محور كعبه طواف مى كند نقطه مركزى توحيد را قبله قلب خويش مى سازد و بر كعبه به عنوان سنگ نشانى براى راه يافتن به كوى دوست نظر مى كند.

و آنگاه كه به نماز مى ايستد، با تذلّل سر به آستان محبوب مى سايد. و زمانى كه در سعى صفا و مروه است، ذكر خدا را بر لب تكرار مى كند و سعى در جلب رضاى او دارد.

و چون در عرفات به تضرّع مى نشيند، به نغمه عشق ازلى مترنم است. و آن لحظه اى كه به قربانگاه مى رود، تعلّقات مادّى را به مسلخ مى كشد و محبت هاى غير خدايى را ذبح مى كند.

و در رمى جمرات، مظاهر شيطان و چهره هاى نمادين شياطين


1- بقره: 128

ص: 32

بزرگ و كوچك را از سر خشم سنگ مى زند و همه اينها حركتى است در تحكيم مبانى توحيد كه اساس وحدت جامعه انسانى است و نفى شرك كه نقطه اختلاف انسان هاست.

به بيان حضرت امام رحمه الله:

«حج، تجلى و تكرار همه صحنه هاى عشق آفرين زندگى يك انسان و يك جامعه متكامل در دنياست و مناسك حج مناسك زندگى است و از آنجا كه امت اسلامى؛ از هر نژاد و ملّتى بايد ابراهيمى شود تا به خيل امّت محمّد صلى الله عليه و آله پيوند بخورد و يكى گردد و يد واحده شود، حج تنظيم و تمرين و تشكيل اين زندگى توحيدى است»(1).(2)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ضمن خطابه اى كه در مسجد خيف ايراد كرد، بر وحدت و اخوّت اسلامى تكيه نمود و فرمود:

«... المؤمنونَ اخْوةٌ تَتَكافأُ دِماؤهُمْ وهم يدٌ عَلى مَنْ سِواهم ...»(3)

«مؤمنان برادرند، خونهايشان با يكديگر برابرى مى كند و آنها يك دست و متّحد در برابر ديگرانند».

شرك، نقطه تقابل انسان ها

خرافه شرك نخستين نقطه اختلافى است كه انسان ها را از ديرباز رو در روى يكديگر قرار داده و جامعه شناسى شرك، شكاف طبقاتى و


1- صحيفه نور، پيام ذيحجّه 1408
2- و شگفتا كه گروهى زير لواى توحيد، توسل به اولياى خدا و اظهار تألم و اندوه بر مصايب آنان را كه برخاسته از عشق به خدا و اولياى اوست، شرك و عمل حرام تلقى مى كنند و سلطه كافران بر مسلمانان و در دست گرفتن مقدّرات آنها و سيطره بر سرزمين هاى اسلام و تسليم و سرسپردگى در برابر آنان كه يكى از مصاديق شرك است، منافى با توحيد و عزّت اسلامى نمى دانند!
3- اصول كافى، ج 1، ص 403

ص: 33

تبعيض و ستم را در همه ادوار حيات انسان ها بازگو مى كند. انسان هاى جاهل در حمايت از خدايان موهوم و خودساخته، نيروها و استعدادهاى انسانى را به هدر داده و اقطاب كفر و طغيان به اين اعتقاد سخيف دامن زده اند؛ چرا كه آنها تفرق و تشتت انسان ها را فرصت و فضاى مناسبى براى اجراى مقاصد خويش؛ يعنى استعمار و استثمار و سلطه و سيطره جابرانه خود تشخيص داده اند. چنانكه قرآن كريم در داستان هاى نمرود و فرعون و ساير اقطاب كفر و شرك، به تقرير آن پرداخته است. و بت پرستان و رباخواران مكه در عصر ظهور رسالت محمّد صلى الله عليه و آله تمام توان خويش را مصروف دفاع از معبودهاى خرافى كرده و حاضر نبودند به سادگى از بت هاى بى جان و مرده دست بردارند، همه اينها بدين جهت بود كه سيادت و سلطه خويش را در سايه اين بت ها مى دانستند.

نقطه تلاقى و تصادم پيام آوران توحيد در خط مقدّم مصاف حق و باطل، همين جا بوده است. ابراهيم عليه السلام به شكستن بت هاى بى جان و مرده دست مى زند و وجدان خفته مردم را بيدار مى كند و چهره ناميمون خدايان متحرّك را افشا مى سازد و صولت و ابّهت نمرود و نمروديان را در نظر جمع مى شكند. همچنين ساير پيامبران تا ختم رسولان كه قبله موحدان تاريخ، كعبه معظمه را از لوث بت ها مى زدايد و خانه توحيد را براى خداپرستان شستشو و پاكسازى مى كند.(1) و امروزه نيز هرچند، شرك بدانگونه كه در جاهليت پيشين مطرح بوده جلوه و ظهور ندارد اما انديشه


1- قبل از اسلام 360 بت در خانه كعبه وجود داشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را شكست و به آتش كشيد و اين آيه را مى خواند: «جاء الحَقّ و زَهَقَ الباطِل إنَّ الباطل كان زهوقاً» ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 252

ص: 34

شرك در قالبهاى ديگر و بت هاى مدرن با آب و رنگ هاى گوناگون رخ نموده است و اگر رهپويان راه ابراهيم در اجتماع حج و در هرجاى ديگر كه ممكن باشد به افشاى هويت آنان نپردازند، چه كسى بايد نقاب از چهره آنها بردارد؟

فريضه حج مناسب ترين مجال براى اين مقصود است تا حج ابراهيمى و محمّدى صلى الله عليه و آله قوام گيرد. به بيان حضرت امام رحمه الله: «در فريضه حج كه لبيك به حق و هجرت به سوى حق تعالى به بركت ابراهيم و محمد است، مقام «نه» بر همه بت ها و طاغوت هاست و شيطان ها و شيطان زاده ها ...».(1) بارى، اساس كعبه بر توحيد نهاده شده و حج كانون پرستش موحدان و تبّرى از مشركان است و طهارت كعبه و حرم به مفهوم پاكسازى آن از شرك و مشركان و مظاهر استكبار ابليسى است. چنانكه در روايت آمده، خانه خدا را از آن جهت «بيت اللَّه الحرام» ناميدند كه وارد شدن مشركين در آن حرام گرديده است؛ «و سُمّى البيت اللَّه الحرام لأنّه حرم على المشركين أن يدخلوه».(2) آرى حتّى وارد شدن مشركين، تا چه رسد به سلطه آنان!

رسالت حج گزاران امروز و آينده، الهام گرفتن از آيين حنيف ابراهيم و سيره مباركه و شريعت جاودانه سيدالمرسلين صلى الله عليه و آله است.

حضرت امام، در تقرير اين معنا خطاب به حجّاج سراسر جهان فرمود:

«در لبّيك لبّيك»، «نه» بر همه بت ها گوييد و فرياد «لا» بر همه طاغوت ها و طاغوتچه ها كشيد و در طواف حرم خدا كه نشانه عشق به


1- صحيفه نور، ج 20، ص 18
2- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 124

ص: 35

حق است دل از ديگران تهى كنيد و جان را از خوف غير حق پاك سازيد و به موازات عشق به حق از بت هاى بزرگ و كوچك و طاغوت ها و وابستگانشان برائت جوييد كه خداى تعالى و دوستان او از آنان برائت جسته و همه آزادگان جهان از آنها برى هستند».(1)


1- صحيفه نور، ج 20، ص 18. پيام به حجّاج در سال 1365

ص: 36

(2) امت و امامت در حج

اشاره

«امت» و «امامت» واژه هايى هستند كه قرآن كريم درباره حضرت ابراهيم عليه السلام، بنيانگذار حج، به كار برده است. اين دو واژه، افزون بر بار معنوى عميقى كه دارند و نقشى كه در حج ايفا مى كنند، با مسائل اجتماعى و سياسى نيز رابطه دارند. لذا بى تناسب نيست در اينجا به اختصار مورد بحث قرار گيرند.

1- ابراهيم به مثابه يك امت

قرآن از ابراهيم خليل به عنوان يك امّت ياد كرده است:(1) إنَّ إِبراهيمَ كان امّةً قانتاً للَّهِ حنيفاً و لم يَكُ من المُشْركينَ شاكِراً لأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ الى صراطٍ مستقيم. وآتيناه في الدنيا حسنةً وَ إِنَّهُ في الآخرةِ لَمِن الصّالحينَ ثُمّ أوحينا إِلَيكَ انِ اتَّبِعْ مِلّةَ إبراهيمَ حنيفاً و ما كانَ مِنَ المُشْرِكِينَ(2)


1- اين تنها موردى است كه «امت» در مورد فرد به كار برده مى شود
2- آيات 120 تا 124 از سوره نحل

ص: 37

«ابراهيم امت فرمانبردار خدا، در طريق معتدل و مستقيم قرار داشت و از مشركان نبود. سپاسگزار نعمت هاى خدا بود و برگزيده اى كه به راه راست هدايتش كرد. در دنيا به او نيكى عطا كرديم و در آخرت در زمره صالحان قرار گيرد. آنگاه به تو وحى كرديم كه آيين حنيف ابراهيم را كه از مشركان نبود پيروى كنى».

«امت» مأخوذ از «امَّ» و «امَمَ» به معناى قصد كردن و آهنگ حركت به سويى نمودن است. و بدين لحاظ بر جماعتى اطلاق مى شود كه مقصد واحدى را دنبال كنند.

در معجم الوسيط آمده:

«و الأُمّةُ جماعةٌ مِنَ الناسِ أكثرُهم من أصلٍ واحدٍ و تجمّعُهُم صفاتٌ موروثَةٌ و مصالحُ واماني واحدةٌ أو يجمعُهم أمرٌ واحدٌ من دينٍ أو مكانٍ أو زمانٍ».(1)

«امت گروهى از مردم را گويند كه بيشتر آنها از يك تبارند و صفات موروثى و آرمان و مصالح واحدى آنها را متشكل مى سازد يا امر واحدى چون دين يا مكان يا زمان آنها را در بر مى گيرد».

كاربرد امت در قرآن بدين معنا، فراوان است. و نيز امت به كسى گفته مى شود كه دين حق را از ميان اديان برگزيده است.

ابن منظور گويد: «و كلّ مَن كانَ عَلى دينِ الحقِّ مخالفاً لسائر الأديانِ فهو امّةٌ واحدةٌ و منه قوله عزَّ و جلّ: إنَّ إبراهيمَ كانَ امَّةً قانتاً للَّهِ (2) و از فراء نيز نقل كرده كه گفت:

إنّ إبراهيمَ كان امّةً أي: معلّماً للخير».


1- المعجم الوسيط، مادّه أمَ
2- لسان العرب، ماده أمّ

ص: 38

«ابراهيم امت بود؛ يعنى معلّم خير و نيكى بود.»

راغب در معناى آيه گويد:

«أي كان قائماً مقامَ جماعة في عبادة اللَّهِ، وقيل امّةً منحصرةً في واحدٍ مُدّةً من الزمانِ لم يكُ على الأرضِ موحّدٌ يوحّدُهُ»(1)

«ابراهيم فردى بود قائم مقام گروه در عبادت خدا و برخى گفته اند: در برهه اى از زمان كه موحدى در زمين وجود نداشت، ابراهيم امت منحصر به فرد بود».

و هرگاه «امّ» به باب افتعال برود؛ مانند «ائتَمَّ» به معناى اقتدا كردن و پذيرش امامت كسى مى آيد. و «امام» از همينجا اخذ شده است. «و الإمامَ مَنْ يأتَمُّ به الناسُ من رئيسٍ أو غيرِه».(2)

نظاير اين مفاهيم و معانى را مفسّران نيز در كتب تفسير آورده اند.

تبيان طوسى، از ابن مسعود آورده: «امّةً، أي معلِّمَ الخيرِ» و عن قتادة «إمام هدىً»(3) ابن مسعود امت را به معناى «معلم خير و نيكى» و قتاده به معناى «رهبر هدايت» گرفته اند.

طبرسى در مجمع البيان گويد: «امّةً، قيل: قُدْوَةً و معلِّماً للخيرِ» و ابن أعرابى گويد: «يقال للرجلِ العالِمِ امّة» و قيل: «إمام هدًى» «گفته اند كه امت پيشوا و معلّم خير است. ابن اعرابى گويد به مرد عالم نيز امّت گفته مى شود، و نيز به امام هدايت».

«و قيل سمّاه امةً لأنّ قِوامَ الأمّةِ كان به و قيل: لأنّه قامَ بعملِ امّتِهِ. و


1- المفردات فى غريب القرآن، ماده أمّ
2- المعجم الوسيط، ماده أمّ
3- تفسير تبيان، ذيل آيه كريمه

ص: 39

قيل: لأنّه انفرد في دِهرِهِ بالتوحيدِ فكانَ مؤمناً وحدَهُ و النّاسُ كفارٌ»(1) برخى گفته اند: «ابراهيم از آن جهت امت ناميده شده كه قوام امّت به او بوده است». و به قول ديگرى: «از آن جهت كه يك تنه به كارى كه امت مى بايست انجام دهد قيام كرد» و به قولى: «از آن جهت كه در روزگار خود تنها موحد بود كه در برابر دنياى كفر ايستاد». فخر رازى نيز همين معانى را در تفسير خود آورده و به اين بيت نيز استناد كرده است:

ليسَ على اللَّهِ بمستنكَرٍأنْ يجمَعَ العالَمَ في واحدِ

«از خداوند شگفت نيست كه جهان را در يك فرد خلاصه كند.»

و هم او گويد: «امّة» بر وزن «فُعلة» به معناى مفعول است و بنابراين، امت كسى را گويند كه به او اقتدا شود و امام و رهبر جماعتى گردد. «فالأمّة هو الّذي يُؤتَمُّ به» وى اضافه مى كند: «ناميدن ابراهيم به امت، از باب تسميه سبب به اسم مسبّب است؛ يعنى ابراهيم بنيانگذار امّت موحد بود».(2)

لغت دانان و مفسّران براى «امت» معانى ديگرى نيز آورده اند و در قرآن نيز موارد ديگرى از استعمال اين واژه وجود دارد كه از موضوع بحث ما خارج است.

از مجموع آنچه لغوى ها و مفسرّان در معناى امّت و در تفسير آيه فوق گفته اند، چنين به دست مى آيد كه: حضرت ابراهيم عليه السلام، امام، اسوه، جامع فضائل، معلم خير، تنها داعى توحيد در عصر خود و بنيانگذار امت موحّد بود، و يك فرد به جاى گروه و جماعت و در زمانى كه شرك بر جهان سايه افكنده و موحدى نبود، او به مثابه يك امت، يك تنه در برابر


1- مجمع البيان. ذيل آيه كريمه. و نيز مراجعه شود به تفسير طبرى، فخر رازى و قرطبى
2- نك: التفسيرالكبير و مفاتيح الغيب. ذيل آيه 120 سوره نحل

ص: 40

جبهه كفر و جهان شرك قيام كرد و با تسليم و تعبد محض در برابر خدا، به برپايى مكتب توحيد برخاست و يك تنه كار امتى را كرد و با دستيارى فرزندش قبله گاه موحدان را سرپا نمود. چنانكه واژه قانتاً للَّه به: «مطيعاً للَّهِ قائماً بأمر اللَّه» تفسير شده و حنيفاً به «مائلًا من الطرفينِ إلى حاقِّ الوسطِ و هو الإعتدالُ»؛ يعنى او مطيع خدا بود و به امر خدا قيام كرد و از بيراهه هاى شرك روى بگردانيد و در متن جاده حق و اعتدال ايمان و اعتقاد قرار گرفت. به همين جهت خداوند او را اسوه اهل ايمان قرار داد و نام و راهش را پايدار ساخت و پاداش دو جهان بدو عنايت فرمود، چنانكه در ادامه آيه آمده است: «او نعمتهاى پروردگار خويش را سپاسگزارى كرد و خدايش (به نبوت و امامت) برگزيد و به راه راست هدايت فرمود و در دنيا خير و نيكى به وى عطا نمود و در آخرت در زمره صالحان درآيد».(1) حسنه دنيا كه فراتر از متاع دنيا است، همان نام نيك و طريقه پايدار او است در تاريخ، همان چيزى كه او از خداى خود مسألت كرد: «وَاجْعل لى لسان صدقٍ في الآخرين».(2)

و اينست سنت الهى درباره بندگان شايسته خود كه هرگاه براى خدا قيام كنند و دين حق را بپا دارند، هرچند تنها باشند، خدايشان تنها نمى گذارد و رشته محبتشان را بر دلها مى گستراند و راه و رسمشان را پايدار مى سازد.

2- امت واحد اسلامى

بارى، ابراهيم بنيانگذار مكتب توحيد و مؤسس امت موحد بود. او


1- نحل: 121
2- شعراء: 84

ص: 41

در عصر خويش به تنهايى خود يك امت بود و خداوند امامت خلق را بدو سپرد و آيين و طريقه اش را براى نسل هاى بعدى پايدار ساخت و با ظهور حضرت ختمى مرتبت، شكل مطلوب و نهايى خود را يافت، چنانكه در ادامه همين آيات آمده است: خداوند پيامبر خود حضرت محمد صلى الله عليه و آله را به ادامه راه ابراهيم؛ يعنى همان توحيد خالص و موضعگيرى در برابر اقطاب شرك و نفى و طرد انداد و اضداد فراخوانده و مى فرمايد:

ثُمَّ أوْحَينا إليكَ أنِ اتَّبِعْ مِلَّة إبراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ المُشركينَ (1) «سپس به تو وحى كرديم كه ملت و آيين حنيف ابراهيم را دنبال كن كه او در صراط مستقيم توحيد بود و از مشركان نبود».

و اين عقيده و آرمانى بود كه ابراهيم براى تحقق آن دعا كرد و از خداى خود خواست تا از اين نسل، پيامبرى را برايشان برگزيند تا به آنان كتاب و حكمت بياموزد و از آلودگى ها پيراسته و پاكيزه كند:

ربَّنا وَابْعَثْ فيهِم رَسولًا مِنهم يَتلو عَلَيهِم آياتِك وَ يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الحِكمَةَ و يُزكّيهِم إنَّكَ أنتَ العَزيزُ الحَكيمُ (2) «بار خدايا! در ميان آنها از خودشان پيامبرى برگزين تا آيات تو را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت بياموزد و تهذيب و تزكيه شان كند همانا تويى توانا و حكيم».

دو هزار و پانصد سال گذشت تا دعاى ابراهيم به اجابت رسيد و زمينه هاى فكرى و فرهنگى و شرايط اجتماعى و تاريخى فراهم آمد تا از دودمان اسماعيل ذبيح عليه السلام پيامبر موعود قدم به عرصه وجود نهاد و با بعثت


1- نحل: 124
2- بقره: 129

ص: 42

مبارك او آيين استوار اسلام كه شالوده اش ملّت ابراهيمى است ظهور كرد و بر گستره جهان پرتو افشان گرديد و زمينه تشكيل امت واحد اسلامى فراهم شد. قرآن در خصوص پيوند آيين محمد صلى الله عليه و آله با ملّت حنيف ابراهيم عليه السلام مى گويد:

قل إِنَّني هداني ربّي إلى صراطٍ مستقيمٍ ديناً قِيَماً ملّةَ إبراهيمَ حنيفاً وما كان مِنَ المُشرِكين قُل إنَّ صلواتى وَ نُسُكي و مَحْيايَ و مَماتي للَّهِ ربِّ العالَمينَ. لا شَريكَ لَهُ وَ بذلكَ أُمِرت و أنا أوّل المُسلمين(1) « (اى پيامبر) بگو مرا پروردگارم به راه راست رهنمونگر است، دينى استوار و در استمرار ملت ابراهيم كه رهپوى راه حق و روى گردان از شرك بود. بگو نماز من، عبادت من، زندگى من و مرگ من، تنها براى خدا، پروردگار جهانيان است او شريك ندارد و به اين مأمورم و من نخستين فرد تسليم شدگانم».

راز اين كه حج تبلور و تجلّى توحيد ابراهيمى و بازگو كننده راه و رسم و طريقه اوست در همين نكته نهفته است كه آرمان ابراهيم در تأسيس امّت توحيد، با ظهور پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله عينيت يافت. پس حج با تكيه بر سنت ابراهيم بايد بماند تا بازگوكننده حيات توحيدى آن آغازگر باشد و صورت تكامل يافته اش در پرتو شريعت احمدى استمرار يابد.

تشكيل امت واحده اسلامى از ديدگاه اسلام، مبتنى بر سه چيز است كه به يك اصل باز مى گردد و آن سه عبارتند از: «توحيد، وحدت و عبوديت» چنانكه قرآن كريم مى گويد:


1- انعام: 163- 161

ص: 43

«إنَّ هذِهِ امّتُكُم امّةً واحدةً وأنا ربّكم فَاعبُدُونِ»(1) «اين است امت واحده شما و من پروردگار شما هستم، پس مرا پرستش كنيد» و حج تمرين عملى اين سه اصل است.

حج گزاران بايد از جامه فرديّت و نژاد و قوميت بدر آيند و بى رنگ و بدون نام و نشان، به درياى خروشان خلق بپيوندند و به خداى واحد سر تسليم فرود آورند تا هر فردشان چون ابراهيم امّتى شود، امّتى شاهد براى ديگر انسان ها.

«وقتى از «من» بدرآيى، خود را نفى كنى و در «ما» حلول كنى هر كسى يك جامعه مى شود؛ يعنى فرد خود يك امت مى شود، چنانكه ابراهيم امّت شد. و تو اكنون مى روى تا ابراهيم شوى. همه همديگر مى شوند. يك، همه مى شود و همه يك و جامعه شرك به توحيد مى رسد و امت مى شود».(2)


1- انبياء: 92
2- زيباترين روح همبستگى ص 32

ص: 44

(3) «حج و مسأله رهبرى»

اشاره

از جمله مسائلى كه به نحو عميق و گسترده اى با حج و ريشه هاى تاريخى آن در ارتباط است، مسأله رهبرى يا «امامت و ولايت» است.

شايان تأمل است كه واژه «امام» با بار معنوى و جايگاه والايى كه دارد، براى نخستين بار در قرآن كريم براى حضرت ابراهيم خليل عليه السلام عنوان شده است: وَاذِ ابتلى إبراهيمَ ربُّه بِكلماتٍ فَأَتَمَّهُنّ قال انّي جاعِلُكَ للنّاسِ إماماً ...(1) و آنگاه درباره تنى چند از پيامبران بزرگ، از فرزندان ابراهيم مطرح گرديده است و جعلناهُمْ أئِمَّةً يَهدُونَ بأمرِنا ...(2) و نيز در موارد ديگرى كه ريشه در فرهنگ ابراهيمى دارد.

بدين ترتيب اگر ابراهيم، بنيانگذار حج در برهه اى خاص از تاريخ بشر بود، همو طلايه دار امامت و نخستين كسى است كه بدين منصب مفتخر گرديد و امام و اسوه پيامبران بعد از خود شد.


1- بقره: 124
2- انبياء: 174

ص: 45

ناگفته نماند كه «امام» و «ائمه» به مفهوم لغوى، درباره پيشوايان ضلال و گمراه نيز كاربرد دارد كه با اين مفهوم خارج از بحث فعلى ما مى باشد؛ مانند آيه: فقاتِلوا أئِمَّةَ الكُفْرِ(1) و جعلناهم أئمّةً يَدْعون الَى النّارِ(2)

1- شأن و منزلت امامت

چنانكه از آيات قرآن و روايات معصومين عليهم السلام به دست مى آيد، امامتِ حق بزرگترين موهِبتى است كه خداوند به جمعى از بندگان خالص و برگزيده خود عطا كرده و اين منصب در شرايط خاص ويژه اى قابل دسترسى و تحقّق مى باشد. «صبر» و «يقين» دو عنصر اساسى اين شرايطاند؛ همانگونه كه از آيه كريمه: وجعلناهُمْ أَئمّةً يَهْدُونَ بِأمرِنا لمّا صَبَروا و كانوا بآياتنا يوقِنون (3) اشاره دارد.

صبر و استقامت در انجام رسالت و مسؤوليت كه ثمره يقين به آيات الهى و مشهود عينى حقايق است. هرگاه ايمان و يقين با مراتب عاليه اش براى انسان حاصل آمد، بى شك در برابر شدايد و مصايب، آزار دشمنان و ناملايمات راه، در برابر سستى و پيمان شكنى همراهان و ياران نيمه راه، صابر و شكيبا خواهد بود و بار تعهد و مسؤوليّت را با قلب و قدمى استوار بدوش خواهد كشيد. خداوند، پيامبران «اولواالعزم» را اسوه صبر و پايدارى دانسته و پيغمبر گرامى اسلام را بر تأسى به آنان در صبر و


1- توبه: 12
2- قصص: 41
3- سجده: 24

ص: 46

شكيبايى فرا خوانده است؛ فاصبرْ كما صبرَ اولُوا العزمِ مِنَ الرُّسُلِ (1) يكى از اين طلايه داران، حضرت ابراهيم است كه در پرتو كمال يقين و صبر، به مقام امامت برگزيده شد و اين هنگامى بود كه با پذيرش عبوديت مطلق و خالص حق، به نبوّت ره گشود و از نبوت به رسالت و از رسالت به خلّت ارتقا يافت (2) و شرايط احراز امامت فراهم گرديد و در محبت و خلّت نسبت به معبود، از كوره حوادث سربلند بيرون آمد كه دشوارترين عقبه آن، ماجراى ذبح اسماعيل عليه السلام بود كه در سن كهولت و در سرزمين منا به نمايش گذاشت؛ آزمايشى كه مى توانست پشت انسانهاى مقاوم را خم كند، اما خليل خدا با تصديق آيات الهى و تسليم در برابر فرمان او، چهره در هم نكشيد و چابك و مصمم با دست خويش و با قامتى استوار، كارد بر گلوى فرزند دلبندش اسماعيل نهاد تا نداى آسمانى يا إبراهيم! قد صدّقت الرُّؤيا(3) را شنيد و ماجراى امتحان آن پدر و پسر خاتمه يافت و بدينگونه ابراهيم شايستگى آن پاداش عظيم را يافت كه امام خلق باشد:

إنّا كذلك نجزي الُمحسنينَ(4) حضرت رضا عليه السلام در اين باره مى فرمايد: «خداوند ابراهيم را پس از نبوت و خلّت به امامت برگزيد، اين سوّمين مرتبه و فضيلتى بود كه خداوند او را در خور تشريف آن گردانيد و بدين وسيله نام و آوازه اش را بلند ساخت و فرمود: همانا تو را به امامت مردم برگزيدم»؛ «إنَّ الإمامةَ خَصَّ اللَّهُ عزّ و جلّ بها إبراهيمَ الخليلَ بعد النبوّةِ و الخُلَّةِ مَرْتِبَةً ثالثةً و


1- احقاف: 35
2- اصول كافى، ج 1، ص 175. «إنّ اللَّهَ اتّخذَ إبراهيمَ عبداً»
3- صافات: 105
4- همان

ص: 47

فضيلةً شرّفَهُ بها و أشادَ بها ذِكْرَهُ فقال: انّي جاعِلُكَ لِلناسِ إماماً(1)

2- شرط احراز امامت

مقام امامت و پيشوايى و شايستگى براى هدايت خلق تحت امر الهى، چيزى نيست كه براى هر كس قابل دسترسى باشد، از اينرو مى بينيم هنگاميكه بشارت الهى در خصوص امامت ابراهيم بدو مى رسد، از شدّت وجد و اشتياق عرضه مى دارد: آيا از ذريّه من نيز كسانى هستند كه به امامت برگزيده شوند؟ و آنگاه پاسخ مى شنود كه امامت عهد الهى است و ستمكاران شايستگى تصدى آن را ندارند، هرچند از دودمان تو باشند؛ قال و مِنْ ذُرِّيَّتي قال لا ينال عهدي الظّالمينَ(2) بارى امامت امانت گرانسنگ الهى است و حاملان آن كسانى هستند كه از شايستگى حمل اين امانت و خلافت خداوندى برخوردار باشند، نه انسان هاى «ظلوم و جهول»؛ چه؛ آنها غاصبانى هستند كه گستاخانه خود را در معرض چنين امتحانى قرار داده و با قهر و غلبه و تزوير به حريم امانت الهى خيانت كرده و آن را به قبضه درآورده اند.

حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام در حديث مفصّلى به تبيين اين مطلب پرداخته كه بخشى از آن چنين است:

«آيه لا ينال عهدي الظّالمين امامت هر ستمگرى را تا روز قيامت مردود شمرد و به برگزيدگان خالص خدا منحصر ساخت. آنگاه خداوند ابراهيم را به آن گرامى داشت و به كسانى از ذريه او كه اهل صفا و اخلاص


1- اصول كافى، ج 1، ص 199
2- بقره: 124

ص: 48

و تقوا و طهارت بودند اختصاص داد و فرمود: وَوَهَبْنا له إسحاقَ و يَعقوبَ نافِلَةً و كُلّا جعلنا صالحينَ. و جعلناهُمْ أئِمَّةً يهدونَ بأمرنا و أوحَينا إليهم فِعْلَ الخيرات و إقام الصلاةِ و كانوا لنا عابِدِينَ (1)

3- امامت در ذريه ابراهيم

امام رضا عليه السلام در ادامه سخن پيشين خود مى فرمايد: امامت در ذريه ابراهيم عليه السلام جريان يافت و نسلى از نسلى و قرنى از قرنى آن را به ارث مى برد تا آن كه خداى متعال آن را به پيامبر اسلام ميراث داد و در اين خصوص فرمود: انَّ أولى النّاس بأبراهيم للّذينَ اتَّبَعُوهُ و هذا النبىُّ و الّذين آمنوا و اللَّه ولىُّ المؤمنينَ (2) بدينسان امامت به طور كامل در اختيار آن حضرت قرار گرفت تا آن را به على عليه السلام سپرد و به ترتيب در ميان برگزيدگان از ذريه و دودمان آن حضرت، كه از موهبت علم و ايمان برخوردار بودند، جريان يافت. خداوند در اين خصوص فرمود: و قالَ الّذينَ أوتوا العِلْمَ و الإيمانَ لقد لبِثْتُم في كتابِ اللَّه إلى يَومِ البَعْثِ (3) بنابراين امامت تا روز قيامت به على و فرزندان على اختصاص دارد؛ زيرا بعد از محمّد صلى الله عليه و آله پيامبرى نيست. پس اين جاهلان از كجا به دلخواه خود كسان ديگرى را برگزيدند؟! امامت منزلت انبيا و ميراث اوصيا است. امامت خلافت خداوند و خلافت رسول اللَّه و مقام اميرالمؤمنين و ميراث حسن و حسين عليهما السلام است.(4)


1- انبياء: 73
2- آل عمران: 68
3- روم: 56، بارزترين مصداق علم وايمان، على وائمه ازفرزندان او مى باشد كه آيه بدان تفسير شده است
4- اصول كافى، ج 1، ص 199

ص: 49

فرستاده گرامى خدا، هنگام بازگشت از حجّةالوداع، در غدير خم، ضمن خطبه تاريخى خود فرمودند:

«معاشِرَ النّاسِ! إنّي أدَعُها إمامةً وَوراثةً في عَقِبي إلى يَومِ القِيامةِ ...».(1)

«هان، اى گروه مردم! من امر خلافت و رهبرى را به صورت امامت و وراثت در دودمان خويش تا روز قيامت به وديعه مى نهم ...».

اين است ريشه امامت و مسير تاريخى آن كه به اجمال از نظر گذشت. مقصد اصلى ما بسط سخن در مسأله امامت نيست بلكه اشارتى است گذرا به تناسب ارتباط امامت با حضرت ابراهيم؛ يعنى بنيانگذار حج و نقشى كه امامت در شكل گيرى حقيقت حج و سرنوشت امت دارد كه توضيح آن را خواهيم داد.

4- مسأله ولايت

«ولايت» بُعد عملى امامت و يكى از شؤون امام است. ولايت، پرتو ولايت الهى و تالى تلو آن است؛ إنّما وليّكُمُ اللَّهُ ورسولُهُ و الّذينَ آمنوا(2) آن كس را كه خداوند منصب امامت داده، ولايت خلق را بدو سپرده است. ولىّ خدا بر خلق قيموميّت دارد و از آن رو كه از سرچشمه وحى مدد مى گيرد و به مصالح خلق واقف و به خصلت «علم و عدل» آراسته است، نسبت به مردم از خودشان اولويت دارد؛ النَّبيُّ أولى بِالمؤمنينَ مِن أنْفُسِهِم(3)


1- احتجاج طبرسى ص 63
2- مائده 55
3- احزاب: 6

ص: 50

ولايت امانت بزرگ الهى است كه آسمان و زمين و كوه ها از پذيرش آن سرباز زدند، اما انسان، اين موجود شگفت آفرينش و اعجوبه هستى، آن را پذيرفت و هرچند گروهى از انسانها كه قرآن از آنها به «ظلوم» و «جهول»(1) تعبير نموده، حق چنين امانتى را ادا نكردند، اما انسان كامل، با بى كرانگى در علم و عمل و كمالات نفسانى و مؤمنان صادق با پذيرش مسؤوليت و تعهد و تسليم مطلق، اين بار گران را به دوش كشيدند و هر كسى شايستگى آن را ندارد. امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمايد:

«الأمانةُ الوِلايةُ مَنِ ادّعاها بِغَيرِ حَقٍّ فقد كَفَرَ»(2)

«امانت همان ولايت است، هركس به ناحق دعوى آن كند كافر شده است.»

پايبندى به تعهّدات الهى و فناى در حق، معيارى است كه امانتدارانِ صادق را از مدعيان كاذب تفكيك مى كند، تا سيه روى شود آن كه در او غش باشد.

بديهى است كه طبق كتاب و سنت، حاملان بار امانت الهى در مرحله نخست على عليه السلام و فرزندان او مى باشند كه پذيرش ولايت آنان بر همگان فرض است. اسحاق بن عمار با يك واسطه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت در تفسير آيه إنّا عَرَضْنا الأمانةَ عَلَى السَّماواتِ والأرضِ و الجِبالِ فأبَيْنَ أنْ يحمِلْنَها و حَمَلَها الإنسانُ إنَّه كانَ ظلوماً جهولًا(3) فرمود: «هي وِلايةُ أميرالمؤمنينَ عليه السلام»(4) يعنى آن امانتى


1- «وَحَمَلَها الإنسانُ إنّه كان ظلوماً جهولًا»، احزاب: 72
2- تفسير نمونه، ج 17، ص 455 از تفسير برهان، ذيل آيه 72 سوره احزاب
3- احزاب: 72
4- اصول كافى، ج 1، ص 413

ص: 51

كه به آسمانها و زمين و كوهها عرضه شد و آنها از حمل آن سرباز زدند و هراسان شدند اما انسان آن را پذيرفت، عبارت است از ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام.

در روايت ديگر از سخن امام محمد باقر عليه السلام چنين آمده است:

خداوند از شيعيان ما در ولايت ما پيمان گرفت، در حالى كه در عالم ذر بودند همان روز كه جهت اقرار به ربوبيت خدا و نبوت محمد صلى الله عليه و آله پيمان گرفت»؛ «إن اللَّهَ أخَذَ ميثاقَ شيعَتِنا بِالولايَةِ وهم ذَرٌّ يومَ أخَذَ الميثاقَ على الذَّرِّ بالإقرارِ للَّهِ بالربوبيّةِ و لُمحَمّدٍ بالنُّبُوَّة».(1) هرچند در تفسير «امانت» ديدگاه هاى ديگرى نيز وجود دارد، اما بارزترين مصداق آن، طبق روايات، همانا ولايت اميرالمؤمنين و ائمّه معصومين است.

بنابه روايات وارده از ائمه عليهم السلام: آنچه در قرآن كريم به عنوان «ولايت الهيه، امانت ربوبى، هدايت واقعى طريق حق، قدم صدق، صراط مستقيم، عبوديت و تسليم و موعظه خداوندى» و امثال آن عنوان گرديده است، مصداق بارزش، ولايت ائمه طاهر است. و آنچه به عنوان: «استكبار، كفر، ضلالت، نفاق، انكار، همگامى با شيطان» و مانند اينها ذكر شده، بارزترين مصداقش انكار اين ولايت است.(2) دليل آن روشن است؛ چه، اگر از حريم ولايت اهل بيت گامى فروتر يا فراتر نهاده شود جز ضلالت و فسق و فساد چيز ديگرى وجود ندارد. شواهد عينى اين مدعا را در اعمال دوستان و دشمنان اهل بيت مى توان ديد.


1- همان، ص 436
2- به اصول كافى، ج 1، ص 412 تا 439 بازگشت شود باب فيه نكت و نتف متن التنزيل في الولاية

ص: 52

5- اعلام ولايت در حج

مسأله امامت و ولايت اهل بيت تا بدانجا اهميت داشت كه در حجةالوداع، در مسجد خيف، جبرائيل امين بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شد و فرمان خداوند را در ابلاغ خلافت و وصايت على، اميرالمؤمنين عليه السلام رسانيد(1) و در غدير خم نيز بار ديگر بر آن تأكيد ورزيد و پيامبر به فرمان الهى در جمع زائران خانه خدا كه عددشان را از هفتاد هزار تا صد و بيست هزار نفر گفته اند، به طرح آن پرداخت و با اين كه از همان آغاز بعثت بر مسأله وصايت و خلافت، به عبارات و صور گوناگون تأكيد ورزيده بودند، در آخرين سال عمر مباركشان و در يك اجتماع بى نظير، از وجوه مسلمين كه از بلاد اسلامى به حج آمده بودند، در غديرخم (كه سرزمين معروفى است، نزديك جحفه)، طى خطابه اى غرّا و طولانى آن را عنوان فرمودند و بر اين مسأله حياتى از مردم پيمان گرفتند و قرآن كريم ابلاغ ولايت و خلافت را بدانسان اهميت داد كه بدون تبليغ آن، رسالت ناقص و ابتر بود؛ يا أيُّها الرَّسولُ بَلِّغْ ما انزِلَ إليكَ مِنْ رَبِّكَ و انْ لم تفعلْ فما بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ (2)


1- احتجاج طبرسى، ص 57
2- مائده: 67، به اتفاق مفسران شيعه و جمعى از عامّه، اين آيه در روز غدير و اعلام ولايت على، اميرالمؤمنين نازل شده است. فخر رازى از اهل سنّت وجوهى را براى آيه آورده؛ از جمله از ابن عبّاس و براء بن عازب و محمد بن على نقل كرده كه آيه در فضيلت على بن ابى طالب عليه السلام نازل شد كه با نزول آن پيامبر صلى الله عليه و آله دست على را گرفت و گفت: «مَنْ كنتُ مَوْلاه فعلىّ مولاه أللَّهم وال مَنْ والاه و عاد من عاداه» آنگاه عمر نزد على آمد و گفت: «هنيئاً لك ياابن أبي طالب أصبحتَ مولاي و مولى كلِّ مؤمنٍ و مؤمنة». التفسيرالكبير و مفاتيح الغيب، ج 13، ص 53، دارالفكر، بيروت 1410 ه. نك: روح البيان آلوسى، ج 3، ص 193؛ الدّرالمنثور سيوطى و نيز مجمع البيان، از تفسير ثعلبى و شواهدالتنزيل حسكانى و روايات اهل بيت، در منابع روايى و تاريخى

ص: 53

ولايت و امامت، اصل استوارى بود كه طمع كافران را، كه چشم اميد به نابودى اسلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله بسته بودند، به يأس و نوميدى مبدّل ساخت و از اينروى «اكمال دين» و «اتمام نعمت» بدان بستگى دارد؛ اليَوم يَئِسَ الّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم فلا تخشَوْهُم و اخْشَوْنِ اليومَ أكملتُ لكم دينَكُم و أتْمَمْتُ عليكُمْ نِعْمَتِي و رضيتُ لكُم الإسلامَ ديناً(1) و اين بدان معنا است كه تنها در سايه ولايت مى توان به بقاى اسلام در سيماى واقعى اش اميدوار بود و بدون آن، كفار زمينه نفوذ در اسلام را خواهند يافت.

به هر حال، اين واقعه مهم تاريخى در عصر درخشان رسالت و آخرين سال حيات مقدس رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در حجةالوداع، گواه صادق ديگرى است بر اهميّت مسأله رهبرى و مسائل حكومت و زعامت دينى و سياسى مسلمين كه بنيانگذار اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله بدان قيام و اقدام كرد و در حضور حاجيان و زائران بلاد براى تبليغ مهمترين ركن معنوى اسلام پس از توحيد و نبوت؛ يعنى امامت و ولايت، بهره گرفت. چه، در وضعيت عصر رسالت، فرصتى مناسب تر از اين و اجتماعى انبوه و باشكوه و مؤثرتر از آن وجود نداشت كه پيامبر اسلام تكليف امر رهبرى امت را پس از خود روشن سازد.

6- پيام غدير خم

محور اصلى خطبه غدير، تبيين مسأله امامت و خلافت بعد از رحلت پيامبر خدا و در آينده تاريخ بود. در بخشى از اين خطابه، با توجه


1- مائده: 2، نك: اصول كافى، ج 1، ص 199

ص: 54

به مسأله امامت و انحصار آن به على عليه السلام و فرزندانش عليهم السلام آمده است:

«هان! اى مردم، من آن را به عنوان امامت و وراثت در دودمان خود تا روز قيامت به وديعه مى نهم. من آنچه را به ابلاغش مأمور بودم رساندم تا بر حاضر و غايب و آن كه شاهد بوده و يا نبوده و آن كس كه زاده شده يا آن كه زاده نشده تا قيام رستاخيز حجت باشد. پس حاضر به غايب برساند و پدر به پسر اعلام دارد تا هنگامى كه قيامت بپا شود.»

امامت و ولايت، زعامت بى قيد و شرط ظاهرى و باطنى مسلمانان است كه خداوند اين منصب را به افراد واجد شرايط رهبرى سپرد تا حيات معنوى ومادى امّت قوام گيرد. امامت و ولايت تنها راه مستقيم به سوى حق و معيار شناخت اسلام و عامل رهايى از چنگال سلطه گران غاصب است. امامِ حق، تنها تكيه گاه مطمئنى است كه امت مى تواند زمام دين و دنياى خود را بدو بسپارد و حيات اخلاقى و نظام سياسى و اجتماعى خود را در پرتو آن به نحو مطلوب شكل دهد. بدون امام، جامعه اسلامى بى صاحب و سالار و بدون معلم و مربى است. امامت و ولايت علاوه بر جنبه معنوى، عرفانى، اخلاقى و فرهنگى، بعد سياسى و اجتماعى نيز دارد و حسن انتظام امور امت بدان وابسته است. چنانكه امام على بن موسى الرضا عليه السلام در حديث جامع و مفصّلى به ابعاد تأثير و نقش امام در سرنوشت اسلام و مصالح امت و جايگاه و شؤون ولى امر در اين مسأله پرداخته اند كه بخشى از آن چنين است:

«إنَّ الإمامةَ زِمامُ الدِّينِ ونظامُ المُسلمينَ وصلاحُ الدُّنيا و عِزُّ المُؤمنينَ. إنَّ الإمامةَ اسُّ الإسلامِ النامي و فرعُهُ السّامي.

بالإمامِ تمامُ الصلاةِ و الزكاةِ و الصيامِ و الحَجِّ و الجهادِ و توفير الفَي ءِ و الصّدقاتِ و إمضاء الحدودِ و الأحكامِ و منع الثغور

ص: 55

و الأَطرافِ».(1)

«امامت، زمامدارى دين و انتظام امور مسلمين و سامان بخش دنيا و عزت مؤمنان است. امامت، شالوده استوار اسلام و شاخه بلندپايه آن مى باشد. تماميت و كمال نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و فزونى غنائم و صدقات و اجراى حدود و احكام و دفاع از مرزها و سرحدات، به وجود امام بستگى دارد ....»

هيچيك از اعمال و فرايض، بدون ولايت، روح و مفهوم ندارد و در پيشگاه خداوند پذيرفته نيست و ره به بيراهه مى برد و انسان ها را به كعبه مقصود نمى رساند. ولايت راز قبولى عبادت و بندگى است و والى، هادى و راهبر و دليل اين راه. بنابراين هر عملى كه فاقد اين رهبرى باشد حركتى است كور و بى هدف و بسا انحرافى و گمراه كننده.

7- جايگاه ولايت در اسلام

به اين دلائل است كه روايات، آن همه بر ولايت پاى فشرده و در ميان دعائم و شعائر اسلام، از «ولايت» به عنوان «ستون اصلى دين» ياد كرده است. امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«بُنِيَ الإسلامُ على خمسٍ: على الصّلاةِ و الزكاةِ و الصومِ و الحَجِّ و الوِلايةِ و لم يناد بشي ءٍ كما نودي بالولايةِ، فأخذ الناسُ بالأربعِ و تركوا هذه؛ يعني الولاية»(2) و در روايت ديگر از قول آن حضرت آمده است: «و لم يَنادَ بشي ءٍ ما نودي بالولاية يومَ الغديرِ».(3)


1- اصول كافى، ج 1، ص 200
2- اصول كافى، ج 2، ص 18
3- همان، ص 21

ص: 56

«اسلام بر پنج چيز بنيان نهاده شد، برنماز، زكات، روزه، حج و ولايت و بر هيچيك از اينها چون ولايت توصيه نشده است، اما مردم چهار چيز را گرفتند و ولايت را رها ساختند.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«أثافي الإسلامِ ثلاثةٌ: الصلاةُ والزّكاةُ والولايةُ، لا تصحُّ واحدةٌ منهنّ إلّابصاحتيها».(1)

«سنگهاى زيرين اسلام سه چيز است: نماز، زكات و ولايت كه هيچيك از اينها بدون ديگرى صحيح نيست».

و نيز آن حضرت، در روايت ديگر از ولايت و محبت اهل بيت به عنوان اساس و بنياد اسلام ياد مى كند: «لِكُلِّ شي ء أساسٌ و أساسُ الإسلام حُبّنا أهلَ البيتِ».(2)

8- نقش كليدى ولايت

در برخى از اين روايات به فلسفه و راز اين موضوع اشاره شده كه چرا ولايت برترين اعمال است و بدون آن اعمال عبادى ارزش ندارند.

زراره از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «اسلام بر پنج چيز بنا شده است؛ نماز، زكات، حج، روزه و ولايت». آنگاه زرارة مى پرسد: كداميك از اينها برتر است؟ امام پاسخ مى دهد: ولايت افضل است؛ چراكه ولايت كليد آنها است و والى دليل و رهنما و مبين و مفسر آنها. «لأنّها مفتاحُهُنَّ و الوالي هو الدليلُ عليهِنَّ» آنگاه به شرح بيشتر اين موضوع پرداخته و در بخش ديگر


1- اصول كافى، ج 2، ص 18
2- همان، ص 46

ص: 57

از سخن مى فرمايد:

«ذُرْوَةُ الأمْرِ وَسَنَامُهُ وَ مفتاحُهُ وَ بابُ الأشياءِ وَ رِضا الرحمانِ الطاعةُ للإمامِ بعدَ معرفَتِهِ ...»

«بلنداى قلّه هر چيز و كليد و درب ورود به اشيا و خشنودى خداوند در اطاعت امام است بعد از شناخت و معرفت او. خداى متعال مى فرمايد:

آن كس كه پيامبر را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و آن كه روى برتابد ما تو را نگهبان او نساخته ايم، اگر مردى شب را به قيام و روز را به صيام بگذراند و همه دارايى خود را انفاق كند و در تمام عمر حج بجاى آورد اما ولايت ولىّ خدا را نشناسد و تسليم آن نباشد و اعمال خود را به رهنمود وى انجام ندهد، از خداى بزرگ حق مطالبه پاداشى ندارد و اصولًا از اهل ايمان نيست ...».(1)

در روايت ديگر آمده است كه يكى از ياران امام صادق عليه السلام بنام «عيسى بن سرّى» از آن حضرت اركان و مبانى اسلام را مى پرسد امام در پاسخ مى فرمايد: «شهادت به يگانگى خدا و رسالت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و اقرار به آنچه او از نزد خدا آورده و زكات و ولايت آل محمد صلى الله عليه و آله كه خداوند بدان فرمان داده است. راوى مى پرسد آيا ولايت را برترى است براى كسى كه آن را بشناسد؟ امام صادق عليه السلام پاسخ مى دهد: آرى، خداوند مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و پيروى كنيد از پيامبر و اولى الأمرتان»؛ «اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرّسول و أولى الأمر منكم».(2)

و پيامبر گرامى مى فرمايد: «مَن مَاتَ ولم يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتةً


1- اصول كافى، ج 2، ص 19
2- مائده: 59

ص: 58

جاهليةً».(1) «آن كس كه بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است» (اين امام) پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام بود اما ديگران مى گويند: معاويه بود و پس از على حسن و بعد از وى حسين عليهم السلام بود، اما ديگران گفتند: يزيد بن معاويه بود. و اينها برابر نيستند و تفاوت آنها بر كسى پوشيده نيست. آنگاه امام صادق عليه السلام سكوتى كرد و سپس فرمود: باز هم بگويم؟ راوى عرضه داشت: بفرماييد، فدايت شوم. امام فرمود: «سپس على بن الحسين عليه السلام امام بود و بعد از وى محمد بن على اباجعفر عليهما السلام و قبل از أبى جعفر عليه السلام (امام باقر عليه السلام) مردم مناسك حج و حلال و حرام دينشان را نمى شناختند و آن حضرت ابواب معرفت را بر آنان گشود و احكام و مناسك حج را بيان فرمود و حلال و حرامشان را روشن ساخت و مردم دانستند كه به آنها نياز دارند و ديگران نمى توانند نيازشان را رفع كنند و بدين منوال امر (امامت) جريان دارد و زمين از امام خالى نمى ماند و هركس بميرد و امام خود را نشناسد به مرگ جاهلى مرده است و بيشترين چيزى كه هر كسى بدان محتاج است، آنگاه كه جان به حلقوم مى رسد، اين است كه بگويد: «راهى درست و آيين نيكو را برگزيدم».

(يعنى اقرار به ولايت كردم).(2) روايات دراين باره بسيار است كه در اينجا به نقل دو روايت بسنده مى كنيم. حارث بن مغيره از امام صادق عليه السلام مى پرسد كه آيا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است: «كسى كه بميرد و امام خود را نشناسد مرگش مرگ جاهليت است؟» حضرت پاسخ مى دهد: آرى. راوى مى پرسد: آيا مقصود، جاهليت


1- اين بخش از روايت مورد اتفاق شيعه و سنى است و با اندك تفاوت، در جوامع روايى عامه آمده است. المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوي، ج 6، ص 302 از صحيح مسلم
2- كافى، ج 2، ص 19 و 20

ص: 59

قبل از اسلام است يا جاهليت به معناى عدم معرفت امام؟ حضرت در جواب مى فرمايد: «جاهليت كفر و نفاق و ضلالت»؛ «عن حارث بن مغيرة قال: قلت لأبي عبداللَّه عليه السلام قال رسول اللَّه: مَنْ ماتَ لا يعرفُ إمامه ماتَ ميتةً جاهليةً؟ قال: نعم. قلت: جاهليةً جهلاءَ أو جاهليةً لا يعرفُ إمامَهُ؟

قال: جاهليةَ كُفْرٍ وَ نفاقٍ و ضَلالٍ».(1)

محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام چنين نقل مى كند: «كُلُّ مَنْ دانَ اللَّه بعبادةٍ يجهدُ فيها نفسَهُ و لا إمامَ لهُ مِنَ اللَّهِ فسعيُهُ غيرُ مقبولٍ و هو ضالُّ متحيّرٌ و اللَّه شانى ءٌ لأعماله ...» «هر آن كس كه به بندگى خدا تن دهد و خود را در عبوديت به رنج افكند اما امامى از جانب خداوند نداشته باشد، سعى و تلاشش پذيرفته نيست و او گمراهى است سرگردان و خداوند از اعمال او بيزار است».

امام سپس با بيان تمثيلى در اين خصوص مى فرمايد: چنين كسى به گوسفندى مى ماند كه چوپانش را گم كرده و از گلّه خود بريده شده و روز را در حيرت بسر برد و چون شب رسد گلّه بيگانه اى ببيند و به آن گله بپيوندد و شب را با آنها بسر برد و هنگام صبح ببيند چوپانش نيست بار ديگر سرگردان شود و به جستجوى چوپان و رمه خود برآيد تا به گلّه ديگرى بپيوندد، آنگاه چوپانِ آن گله بر آن گوسفند نهيب زند كه به چوپان و گلّه خود بپيوند! تو گم شده سرگردانى! از آن گله نيز رانده شده تا بالأخره طعمه گرگ گردد. آنگاه با خطاب به محمد بن مسلم فرمود: به خدا سوگند اى محمد! آن كس كه از آحاد اين امت امامى آشكار و عادل كه منصوب از جانب خداوند باشد، ندارد، گمراه و سرگردان است و اگر به اين حال


1- اصول كافى، ج 1، ص 376 و 377

ص: 60

بميرد به مرگ كفر و نفاق مرده است. بدان اى محمد! كه زمامداران جور و پيروان آنها از دين خدا معزول اند، گمراه اند و گمراه كننده و اعمال آنها چون خاكسترى است كه گردباد روز طوفانى پراكنده اش كند و نتواند آن را جمع آورى نمايد و اين است گمراهى عميق.(1)


1- اصول كافى، ج 1، ص 375

ص: 61

(4) استمرار ولايت در حج

اشاره

در روايات، افزون بر آن كه نقش كليدى ولايت در اعمال و فرايض اسلامى بيان گرديده، روايات خاصّى نيز وجود دارد كه در آن از رابطه و پيوند «حج و ولايت» سخن به ميان آمده است. رابطه اى كه به دليل آثار جهان شمول اين فريضه بزرگ الهى، مورد توجه و تأكيد رهبران دين قرار گرفته است.

از اين روايات چنين استفاده مى شود كه:

«ولايت و امامت» به عنوان روح اعمال و معنابخش و جهت دهنده مناسك و مشاعر حج، به عصر يا نسلى خاص اختصاص ندارد، بلكه اصلى است جارى در همه عصرها و براى همه نسل ها.

در روايات تصريح شده است كه آهنگ حج و زيارت كعبه، تنها با معرفت منزلت معنوى اهلبيت و پذيرش رهبرىِ آنان، منشأ سعادت دنيا و آخرت است و بدون معرفت امام و حق حرمت مقام ولايت، اعمال حج ناقص و بى حاصل خواهد بود.

اينك به چند روايت در اين خصوص مى نگريم:

ص: 62

* يكى از ياران امام صادق عليه السلام از آن حضرت معناى آيه: وَمَنْ دَخَله كانَ آمناً(1) را مى پرسد. امام در پاسخ مى فرمايد: چيزى را از من پرسيدى كه تاكنون كسى از آن پرسش نكرده است. سپس فرمود: هرگاه كسى قصد زيارت اين خانه كند، در حالى كه بداند خداوند بدان امر فرموده و ما خاندان را آن گونه كه شايسته و حق معرفت ماست بشناسد، در دنيا و آخرت در امان خواهد بود؛ (عن عبدِ الخالقِ الصَّيْقَلِ قال: سألتُ أباعبداللَّه عليه السلام عن قولِ اللَّه- عزّوجلّ- وَمَنْ دخَلَهُ كانَ آمناً فقال: لقد سألتَنى عن شي ءٍ ما سألنَي عنه أحدٌ إلّامن شاءاللَّه. ثمَّ قال: من أمّ هذا البيت و هو يعلم أنّه البيتُ الّذي أمر اللَّه به وعرفنا أهل البيت حقَّ معرفَتِنا، كان آمناً في الدّنيا والآخرة)(2)

* و نيز امام صادق عليه السلام در روايت ديگر چنين فرموده است: «كسى كه از روى معرفت به كعبه بنگرد و حق و حرمت ما را بشناسد، آن گونه كه حق و حرمت كعبه را شناخته است، خداوند گناهانش را بيامرزد و مشكل دنيا و آخرتش را كفايت كند.»؛ مَنْ نَظَرَ إلى الكعبةِ بمعرفَةٍ فعرفَ مِنْ حقِّنا وَحرمتِنا مثلَ الّذي عَرفَ من حقِّها و حرمتِها غَفَرَ اللَّهُ لهُ ذنوبَهُ وكفاه همَّ الدنيا والآخرةِ(3) بدين ترتيب آنچه مكمل و پايان بخش فريضه حج است، ولايت است، همانگونه كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «از مكّه آغاز كنيد و به ما ختم نماييد»؛ «ابدأوا بِمكّةَ وَاختموا بِنا»(4) همچنين شيخ صدوق روايتى را از


1- آل عمران: 79
2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 68
3- فروع الكافي، ج 2، ص 241
4- من لا يَحضرهُ الفقيه، ج 2، ص 334

ص: 63

پيشوايان معصوم آورده كه بر اساس آن، خرج كردن و به مصرف رسانيدن يك درهم در راه حج، پاداشى معادل هزار هزار درهم خرج كردن در ساير امور خير را دارد اما اگر يك درهم به دست امام برسد مانند آن است كه هزار هزار درهم در حج به مصرف رسيده باشد؛ «وَروي أنّ دِرْهَماً في الحجِّ خيرٌ مِن ألفِ ألفٍ في غيره وَدِرهَمٌ يَصِلُ إلى الإمام مِثلُ ألفِ ألفِ درهمٍ في حجٍّ».(1)

دليل اين مطلب روشن است؛ زمانى كه بيت المال مسلمانان در دست حاكمان غاصب باشد با اسراف و تبذير آن را به مصارفى مى رسانند كه خلاف مصالح اسلام و مسلمانان است، در چنين وضعيتى، رسانيدن مال به دست امامِ حق تا آن مال را به مصارف شرعى و الهى برساند كه ثمره آن تقويت اساس دين و رفع نياز مسلمين خواهد بود و فضيلت و پاداشى معادل هزار هزار انفاق در حج را دارد. در حقيقت، اين روايت از نقش رهبرى امام حق و لزوم تأييد و حمايت وى با مال و ساير امكانات سخن مى گويد و پاداش آن را با انفاق در حج مقايسه مى كند.

در برخى از اين روايات چنين توصيه شده است: «كسانى كه عازم حج مى شوند و طواف خانه مى كنند، وظيفه دارند درپايان مناسك، نزد امام بيايند وبراى يارى دادن به وى، اعلام آمادگى كنند، تا حجشان كامل شود ومعنا و مفهوم پيدا كند».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «مردم مأمور شده اند به سوى اين خانه، كه از سنگ ها ساخته شده، بشتابند و بر آن طواف كنند سپس نزد ما بيايند و ولايت و محبت خود و آمادگى شان را براى يارى ما عرضه كنند؛ «زرارة


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 245؛ وسائل، ج 8، ص 86

ص: 64

عن أبي جعفر عليه السلام قال: إنّما امِر النّاسُ أن يأتوا هذه الأحجارَ فيطوفوا ثمّ يأتوا فيخبرونا بولايَتِهم ويَعرِضوا علينا نَصْرَهُم».(1)

اين روايت حاوى نكته ظريفى است از جمله اين كه: از خانه كعبه به «احجار» تعبير شده است؛ زيرا از سنگ هاى صامت و بى جان بنا گرديده و آنچه آن را تشريف و تكريم مى بخشد همانا انتسابى است كه به خداوند كعبه دارد و اين فرمان خدا است كه مردم بر گِرد آن طواف كنند و مراتب عبوديت خود را نسبت به صاحب خانه اعلام دارند و با تأسى به فرشتگان خدا كه گرد «بيت المعمور»- صورت ملكوتى كعبه- در آسمانها در طوافند، پروانه وار گرد كعبه طواف كنند و صاحبخانه را بندگى نمايند و خداوند بدينسان بندگان را آزمايش مى كند چنانكه فرشتگان را به سجده آدم فرا خوانده است. امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد: «آيا نمى نگريد كه خداوند انسانهاى پيشين، از عهد آدم گرفته تا آخرين آنها در اين جهان را، به سنگهايى كه سود و زيان نمى رسانند و نمى بينند و نمى شنوند، در معرض امتحان قرار داده و آن را خانه محترم خود ساخته است. خانه اى كه پابرجايى مردم بدان بستگى دارد»؛ «ألا تَرَوْنَ أنّ اللَّهَ اخْتَبَرَ الأوّلينَ مِنْ لَدُنْ آدمَ- صلوات اللَّه عليه- إلى الآخرينَ مِنْ هذا العالمِ بِأحجارٍ لا تَضُرُّ ولا تنفعُ ولا تُبْصِرُ ولا تَسْمَعُ فجعلها بيتَهُ الحرامَ الّذي جعلَه للنّاسِ قياماً».(2)

بنابراين، آنچه روح حج را تشكيل مى دهد همانا تسليم و تذلّل و عبوديت خالص حقّ است كه بارزترين نمونه آن معرفت امام و اطاعت ولى امر مى باشد كه اطاعتش اطاعت خدا است و خدا بدان فرمان داده


1- علل الشرائع، ج 1، ص 459؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 334
2- نهج البلاغه، خطبه 192

ص: 65

است؛ أطيعوا اللَّهَ و أطيعوا الرسولَ وأولي الأمر منكم (1) كعبه آنگاه سنگ نشانى است براى رهپويان راه خدا كه ولايت و زعامت آن در دست صالحان و متّقين باشد. چه، خداوند ولايت كعبه را به دست آنان سپرده است؛ إنْ أولياؤهُ إلّاالمُتّقونَ (2) حال اگر كسى به طواف اين خانه بيايد و از تسليم و تعبد مطلق در برابر اساسى ترين عامل انسان ساز كه همانا محبّت و ولايت امام و اطاعت ولى امر است، رخ بتابد و يا در شناخت آن تقصير كند، از طواف و مناسك نيز بهره اى نبرده و از معرفت كامل بى نصيب مانده است و بديهى است كه چنين حجّى در تكامل انسان نقشى ندارد. اين است كه با قاطعيّت مى توان گفت حجّ بى ولايت حج نيست، چنانكه حجّ بى برائت. كه تولّى و تبرّى از يكديگر تفكيك ناپذيرند و بدون زيارت كعبه دل، طواف كعبه گل بى حاصل است.

به گفته عارف و فقيه متألّه مرحوم فيض:

يك طوافِ سر كوى ولىّ حقّ كردن به ز صد حجّ قبول است به ديوان بردن

ايستادن نفسى نزد مسيحا نفسى به ز صد سال نماز است به پايان بردن

على و كعبه

اشاره

ذكر اين نكته بى تناسب نيست كه ميان «امامت حق» و «كعبه معظمه»


1- نساء: 59
2- انفال: 34

ص: 66

پيوندى است ناگسستنى؛ چنانكه در امامت ابراهيم، بانى كعبه، ملاحظه كرديم و شايد با توجه به اين پيوند نمادين معنوى است كه اراده خالق حكيم بر اين تعلّق گرفت كه قطب دايره امامت و ولايت على بن ابى طالب عليه السلام در خانه كعبه چشم به جهان بگشايد. اين مطلب علاوه بر منابع روايى و تاريخى اماميه،(1) در جوامع حديث اهل سنت نيز آمده است و صاحب مستدرك الصحيحين دراين باره ادعاى تواتر كرده و مى گويد:

«فقد تواترتِ الأخبارُ أنّ فاطمةَ بنتَ أسدٍ وَلَدَتْ أميرَالمؤمنينَ علىَّ بنَ أبى طالبٍ عليه السلام في جوفِ الكعبةِ».(2)

«اخبار متواتر حاكى از اين است كه فاطمه بنت اسد، اميرمؤمنان على ابن ابى طالب عليه السلام را در درون كعبه به دنيا آورد».

و بدين ترتيب كعبه زادگاه على عليه السلام بود و اوست وارث امامت ابراهيم كه كعبه را بنا نهاد. در برخى روايات ديگر است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را به كعبه تشبيه فرموده است. «كنوزالحقائق» از ديلمى نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «يا عليُّ أنتَ بمنزلةِ الكعبةِ» و «اسدالغابة» با نقل همين روايت جمله ديگرى بر آن افزوده و از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده است:

«يا عليُّ أنتَ بمنزلةِ الكعبةِ تُؤتى و لا تأتي»(3)

«اى على! تو همانند كعبه اى كه به سوى تو آيند و نه تو به سوى ديگران روى».


1- نك: بحارالأنوار، ج 35، ص 35
2- نك: فضائل الخمسة من الصحاح الستّة، ج 1، ص 214، و نيز فصول المهمه، ابن صباغ مالكى و نورالأبصار شبلنجى
3- به نقل فضائل الخمسة، ج 1، چپ 214

ص: 67

اين سخن پيامبر به نقش محورى ولايت على عليه السلام اشاره دارد؛ يعنى همانگونه كه مردم به سوى كعبه آيند و بر گرد آن طواف كنند تا به خدا تقرّب جويند، منزلت معنوى تو نيز چنين است، مردم بايد به سوى تو آيند و بر محور ولايت تو دور زنند تا به مقام قرب نائل شوند؛ اين همان ولايت است كه در دودمان پيامبر صلى الله عليه و آله و فرزندان على عليه السلام همچنان جارى است و ضامن بقاى اسلام تا قيامت است. چنانكه حديث «ثقلين»(1) كه شيعه و سنى بر آن اتفاق دارند از جايگاه اهل بيت در كنار قرآن سخن گفته و هدايت امّت را در پرتو آن دو و گمراهى امت را در جدايى از آن دو مورد تأكيد قرار داده و اين سنت الهى تا قيامت پاى برجا است.

در حقيقت، ولايت متمّم و مكمّل حج و بلكه روح و حقيقت آن است.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «تماميّت و كمال حج ديدار با امام است.»

جابر عن أبي جعفر عليه السلام: «من تمام الحجّ لقاء الإمام»(2) و از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «هر گاه يكى از شما حج گزارد. بايد حج خود را به زيارت ما ختم كند؛ زيرا اين، يكى از عوامل تماميت حج است»؛ (عن جعفرَ بنِ محمّدٍ عليهما السلام قال: «إذا حَجَّ أحدُكُم فَلْيَخْتِمْ حجَّهُ بزيارتِنا؛ لأنَّ ذلك من تمامِ الحَجِّ).(3)

عبداللَّه بن مسكان از ابو حمزه ثمالى نقل مى كند كه گفت: شرفياب محضر امام باقر عليه السلام شدم در حالى كه آن حضرت بر در ورودى


1- تمام منابع روايى حديث ثقلين را از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند: نك: كنزالعمال، ج 1، ص 172 و 173
2- علل الشرايع، ج 1، 459؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 334
3- همان: 459

ص: 68

مسجدالحرام نشسته بود و به مردمى كه در حال طواف بودند مى نگريست، آنگاه خطاب به من فرمود: ابو حمزه! مى دانى اين مردم به چه چيزى مأمور شده اند؟ ابوحمزه گويد: من ندانستم در پاسخ آن حضرت چه بگويم. سپس امام چنين فرمود: «همانا اين مردم مأمورند بر گرد اين سنگها (اشاره به كعبه معظّمه) طواف كنند سپس نزد ما بيايند و ولايت (محبّت و اطاعت) خود را به ما اعلام دارند»؛ (عبداللَّه بن مسكان عن أبى حمزة الثمالي، قال: «دَخَلْتُ على أبي جعفرَ عليه السلام وهو جالسٌ على البابِ الّذي إلى المسجدِ وهو ينظرُ إلى النّاسِ يطوفون، فقال: يا أبا حمزة! بما امِروا هؤلاء؟ قال: فلم أدر ما أرُدُّ عليه. قال: إنّما أُمِروا أن يَطُوفوا بهذهِ الأحجارِ، ثمّ يأتونا يَعْلَمُونَا ولايتَهُم).(1)

و نيز حضرت على بن الحسين عليهما السلام مى فرمايد: «بهترين نقطه روى زمين، بين ركن و مقام است. حال اگر كسى آنقدر عمر كند كه نوح در ميان قوم خود درنگ كرد، نهصد وپنجاه سال، و روزها را به روزه دارى و شبها را به شب زنده دارى در اين مكان مقدّس به سر برد، آنگاه خداى- عزّوجلّ- را بدون ولايت ما ملاقات كند، اين عبادتها به حال وى سودى نرساند»؛ (أفضلُ بِقاعِ الأرضِ ما بين الرُّكنِ والمقامِ لو أنَّ رجلًا عُمِّرَ عُمْرَ نوحٍ في قومِهِ؛ ألفَ سنةٍ إلّاخمسين عاماً، يصومُ النَهارَ ويقومُ الليلَ في ذلك المكانِ ثمّ لقى اللَّهَ- عزّوجلّ- بغيرِ وِلايتِنا لم ينفَعْهُ ذلكَ شيئاً).(2)

آرى، بدون رهبر نه براى حرم حرمتى است، نه در عرفات معرفتى، نه در مشعر شعورى، نه در منا فداكارى و ايثارى، نه در زمزم نشانه حياتى،


1- علل الشرايع، ج 1، ص 406
2- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 159

ص: 69

نه در صفا رمز صفايى، نه در رمى جمرات نابودى شيطانى و بالاخره نه در حج ظهور بينايى و نه در اعمال شعائرى.

بدون آگاهى به مقام رهبرى و پيروى از او، آنچنان خواهد بود كه امام باقر عليه السلام با مشاهده فريادِ تلبيه حجاجِ نا آگاه و گم شده و دچار چنگال شياطين و طواغيت فرمود:

«أترى هؤلاءِ الّذين يُلَبُّونَ، واللَّهِ لَأَصواتُهُم أبغضُ إلى اللَّهِ مِنْ أصواتِ الحَميرِ»؛(1)

«آيا مى بينيد اينهايى را كه تلبيه مى گويند؟ به خدا صداى اينان نزد خداوند ناپسندتر از صداى چهارپايان است.»

مولوى مى گويد:

ابلهان تعظيم مسجد مى كننددر جفاى اهل دل جدّ مى كنند

مسجدى كاندر درون اولياست سجدگاه جمله است آنجا خدا است(2)

1- رو به عدل و آگاهى نه جهل و جور

معرفت امام و پذيرش ولايت از چند منظر شايان توجه است:

1- شناخت معارف حقّه الهيه و آداب و شرايع دين به طور عموم و مناسك و احكام حج به نحو خاص بدانگونه كه شريعت سيدالمرسلين ترسيم كرده، به معرفت ائمه و اوصياى پيامبر بستگى دارد، چنانچه در زيارت جامعه مى خوانيم: «بمودّتِكُمْ علَّمَنا اللَّهُ معالِمَ دِيننا» و اين حقيقتى است كه حتى پيشوايان اهل سنت نيز بدان اعتراف كرده اند. ابوحنيفه


1- در راه برپايى حج ابراهيمى، روايت نقل از وافى
2- كتاب مثنوى، دفتر دوم، ص 187

ص: 70

(نعمان بن ثابت) پيشواى يكى از مذاهب اربعه عامه مى گويد:

«اگر جعفر بن محمّد عليهما السلام نبود، مردم مناسك حج خود را نمى دانستند»؛ (لولا جعفرُ بنُ محمّدٍ ما عَلِم النّاسُ مناسكَ حجِّهِم).(1)

2- كسى كه امام مفترض الطاعه خود را نشناسد و يا منكر شود، نسبت به يكى از اصولى ترين مبانى اعتقادى و عملى اسلام جاهل مانده و از فرمان خدا سرپيچى كرده و بدينگونه از حقيقت عبوديت و تسليم دور افتاده و از نور معرفت محروم گشته و از اعمال خود بهره اى نجسته، بويژه مسائل سياسى و اجتماعى اسلام را مهمل و سردرگم رها ساخته و به دست نااهلان سپرده است.

3- روى برتافتن از رهبران هدايت به معناى فرو افتادن در دام سردمداران ضلالت و اقطاب جهل و جور است كه با پذيرش رهبرى آنان از اسلام جز نامى و از مناسك و شعائر جز شعارى بى روح باقى نمى ماند و حج ابزارى مى شود براى اغوا و فريب مردم و به بند كشيدن آنها و تحريف شرايع و حج گزاران گلّه اغنامى مى شوند كه گرگ آن ها را چوپانى مى كند. چنانكه سيره سياسى خلفاى اموى و عباسى گواهى صادق بر اين مدّعا است. از اين خطر عظيم، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله امت را آگاهى دادند و در حساس ترين لحظات تاريخ حيات مقدّس خويش، در مقام بيان مسأله امامت و ولايت و جانشينى پس از خود، راه آينده اسلام را روشن ساخته و على بن ابى طالب عليه السلام را به عنوان ولى، وصى و خليفه خود معرفى فرمودند و بر استمرار امامت در دودمان آن حضرت تأكيد كرده، مسلمانان را به آتيه اسف بار اسلام و انحراف از مسير خلافت نبوى


1- فيض كاشانى، كتاب الوافى، ج 14، ص 1313، چاپ كتابخانه اميرالمؤمنين عليه السلام، اصفهان

ص: 71

و تبديل آن به سلطنت خودكامه هشدار دادند و در خطبه «الغدير» هنگام بازگشت از حجةالوداع چنين فرمودند:

«معاشرَ النّاسِ! إنّي أدَعُهَا إمامةً وَوراثَةَ في عَقِبي إلى يومِ القيامةِ .. وسيجعلونَها مُلْكاً واغتصاباً، ألا لَعَنَ اللَّهُ الغاصِبين والمُغْتصبينَ».(1)

«مردم! من امر رهبرى را به صورت امامت و وراثت در نسل خويش تا روز قيامت به وديعه نهادم امّا به زودى آن را به سلطنت و سلطه غاصبانه تبديل خواهند كرد، پس، لعنت و نفرين خدا بر غاصبان و سلطه گران باد!».

مهر تأييد بر مناسك حج

و از همينجا مى توان درياف كه چرا روايات اهل بيت كمال حج را به لقاى امام مى داند؟ پاسخ اين پرسش، با توجه به جايگاه امامت و ولايت در دين، دشوار نيست. بر حسب روايات مستند كه مقبول شيعه و سنّى مى باشد، اهل بيت ابواب رحمت و معرفت براى مردم اند و آغاز و انجام امور دين به وجود آنان بستگى دارد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على بن ابى طالب فرمود:

«يا عليُّ بكم يُفتحُ هذا الأمرُ و بكم يُختمُ، عليكم بالصَّبرِ؛ فإنَّ العاقبةَ للمتّقينَ».(2)

«اين امر (ولايت) به شما آغاز مى شود و به شما ختم مى يابد، بر شما باد به صبر و پايدارى، كه سرانجام از آن پرهيزگاران است».


1- احتجاج طبرسى، ص 62
2- محمد محمدى رى شهرى، اهل البيت فى الكتاب و السنّه، ص 159 از امالى مفيد

ص: 72

اميرالؤمنين عليه السلام نيز مى فرمايد: «بِنا فتحَ اللَّهُ الإسلامَ و بنا يختمُهُ».(1)

«خداوند اسلام را به خاندان ما آغاز كرد و به ما پايان مى برد». و نظير اين در سخن على بن موسى الرضا عليه السلام آمده است: «بنا فَتَحَ اللَّهُ الدّينَ و بنا يَختمهُ».(2)

اين اصل شامل كليّه مسائل اسلامى است و مناسك حج از آن مستثنى نيست، بلكه با بُعد سياسى- اجتماعى كه حج دارد، بارزترين نمونه آن مى باشد.

بنابراين اگر صحّت و سلامت حج به امامت و ولايت اهل بيت است (كه چنين است) اين پيوند و ارتباط بايد تا پايان راه و انجام مناسك همچنان برقرار باشد و لقاى امام پس از حج در حقيقت مهر تأييدى است بر مناسك و قبولى آن. و بيعت مجددى است كه حج گزار با ولىّ امر و مقام ولايت دارد و تحكيم بخش وحدت و انسجام امت و پيوند امت و امامت مى باشد كه پيش از اين بدان پرداخته شد.

حاكمان بى صلاحيت

تاريخ پرماجراى اسلام در عصر حاكميت جور، مؤيد و بيانگر اين حقيقت است كه هرگاه زمام امر دين و قرآن و نماز و حج و منبر و مسجد و جمعه و جماعت و فقه و حديث و قضا و افتا در اختيار حاكمان بى صلاحيت قرار گيرد و جهت دهنده اش محدّثان و فقيهان ناصالح باشند، همه اينها عواملى مى شوند جهت تحكيم ظلم و تقويت ظالم و توجيه


1- همان، ص 160، از احتجاج طبرسى و تفسير قمى
2- همان

ص: 73

مظالم و بيت المال و فى ء و غنائم مسلمين و قوت مستمندان وسيله اى مى شود براى تبذير و اسراف و هوا و هوس شاهان و شاهزادگان و جيره خواران دربارها و تشكيل مجالس شراب و قمار و لهو و طرب در قصرهاى شام و بغداد و ... و با آن سلاحى فراهم مى گردد در جهت محو اسلام و سركوب آزادمردان و شمشير جهاد به سلاح استبداد تبديل مى گردد تا با تكيه بر جهل و جور، اسلام را براندازد و قرآن بالاى نيزه مى رود تا تارو پود اسلام و قرآن را برباد دهد و نيرنگ و زورمدارى را حاكم سازد و حج فرصتى مى شود براى اغوا و فريب مردم و فقه و حديث ابزارى براى توجيه بدعت ها و ... چنانكه نمونه هاى عينى اين موارد را در تاريخ سياه و دولت ملعونه امويان و عباسيان مشاهده مى كنيم كه در زير لواى دين و در كسوت خلافت و امارت مسلمين و با عنوان كشورگشايى! و حتى رهبرى دينى، به ارتكاب چه جناياتى دست زدند! تا آنجاكه از اسلام چهره وارونه نشان دادند(1) و سدّ راه پيشرفت و گسترش معارف اسلامى شدند.

معاويه به مدينه مى آيد و با سوء استفاده از حج و زيارت و با نيرنگ و خدعه زمينه ولايت عهدى و سلطنت فرزندش يزيد فاجر و بى لياقت را فراهم مى سازد؛ سلطنتى كه آثار شومش عرصه گيتى را گرفت، و هارون كنار قبر رسول اللَّه از محبت پيامبر دم مى زند! و از پيامبر صلى الله عليه و آله جهت زندانى كردن امام حق، حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام عذرخواهى مى كند!(2) تا افكار


1- به فرموده على عليه السلام اسلام را پوستين وارونه پوشاندند: «لبس الاسلام لبس الفر و مقلوبا»، نهج البلاغه
2- ارشاد مفيد، ص 74

ص: 74

عمومى را با رياكارى و نيرنگ بفريبد و شگفتا! كه مردم در بند جهل و جور نيز بازيچه دست آنان مى شوند و نتيجه آن است كه از اسلام چيزى نفهمند و جماعت و جمعه و حجّ و فلسفه حياتى آنها براى آنان مفهوم نگردد.

2- دفاع از حريم ولايت در حج

با تأسّى به رسول خدا صلى الله عليه و آله امامان شيعه نيز موسم حج را به منظور دفاع از حريم ولايت و امامت مغتنم شمرده و از حرم امن و فضاى باز و منطقه آزاد اسلامى و حضور حج گزاران بلاد براى تبيين حقايق كتمان شده اسلام بهره مى گرفتند.

پس از رسول خدا در جريان اوضاع سياسى و رهبرى امت حوادثى ناگوار پديد آمد تا سرانجام روزگار معاويه فرا رسيد و همانگونه كه در حديث نبوى آمده است بوزينگان، بر منبر رسول خدا بالا رفتند(1) و سفّاكان ديكتاتور بر مسند رهبرى نشستند و چه بدعتها كه در دين خدا نهادند! چه خونها كه از صالحان و آزاد مردان و بى گناهان بر خاك ريختند! و حريم و حرمت ها را، حتى در حرمين شريفين، از اسلام و ناموس مسلمانان هتك كردند(2) و با اعمال جابرانه و هوسرانى و سفّاكى روى ديگر جبّاران تاريخ را سفيد كردند. اموال مسلمين را تاراج و در قصرهاى افسانه اى به عيش و نوش پرداخته و به دلقك ها و جيره خواران دادند و دين فروشان را


1- فخر رازى در تفسير سوره كوثر، اين مضمون را آورده است
2- اشاره به واقعه حرّه و قتل عام مردم مدينه و منهدم كردن كعبه در واقعه ابن زبير، در عهد يزيد: نك: الإمامة و السياسه، ابن قُتيبه

ص: 75

خريدند و راويان و محدّثان را به خدمت گرفتند و محراب ها و منبرها را ابزار ساختند و جناياتى كه قلم از شرح و بيانش عاجز است مرتكب شدند. بيشترين كوشش اين حاكمان نفاق پيشه و حق ستيز كه قلبهايشان از كينه هاى جاهليّت آكنده بود تحريف حقايق و ارائه چهره ناپسند از اسلام ناب محمّدى و طلايه داران ولايت، اميرالمؤمنين عليه السلام و فرزندان پاك او عليهم السلام بود. در اين ميان انواع فشارها و شكنجه ها متوجّه كسانى بود كه امامت و ولايت اولاد پيامبر را پذيرفته و از آن دفاع مى كردند. اينان جانشان در مخاطره بود، خانه هايشان ويران مى شد و حيثيت و آبرويشان هتك مى گرديد و در زندانهاى مخوف اموى و عباسى شكنجه و زنده به گور مى شدند و چوبه هاى دار ناظر پيكرهاى بى جان آنان بود. بزرگترين جُرم نابخشودنى در اين مقاطع سياه تاريخى ذكر منقبت و بيان فضيلتى از امير المؤمنين على عليه السلام و فرزندان و خاندانش و دفاع از امامت و خلافت آنان بود؛ يعنى همان چيزى كه رسول گرامى صلى الله عليه و آله از آغاز بعثت تا آخرين لحظات حيات مقدّسش يادآور مى شدند و در حجةالوداع با حضور جمعيت انبوه زائران خانه خدا، آن را مورد تأكيد مجدد قرار دادند.

رسالت امامان معصوم عليهم السلام در اين روزهاى تاريك و پر فتنه؛ بسيار سنگين و در عين حال پيچيده بود.

عرصه اين رسالت از مجالس درس، تا ميدان شهادت و قعر زندان ها و تبعيد و اسارت كشيده مى شد. يكى از اين مقاطع تاريخى، دوران سياه معاويه بود. او زر و زور و حيله و نيرنگ را براى مقاصد شوم خود به خدمت گرفته و از جهل و نادانى و بى خبرى مردم شام و وحشت و اختناق حاكم بر ساير بلاد، بهره مى جست و راويان دين فروش، به خواست معاويه روايات مجعول به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت دادند و چهره دين را

ص: 76

مخدوش كردند. بخشى از اين روايات و اكاذيب در ستايش آل ابوسفيان و معاويه بود كه همزمان با انكار فضائل اميرمؤمنان عليه السلام و تحريف چهره مقدّس ايشان در السنه عامه پخش مى شد و با سبّ آن حضرت و خاندانش در منابر ايراد مى گرديد.

سليم بن قيس هلالى، يكى از ياران اميرمؤمنان، اين وقايع تلخ و دردناك را به تحرير آورده كه خلاصه بخشى از آن چنين است:

«معاويه در ايام خلافتش به مدينه آمد و از جمله اقداماتى كه جهت تثبيت حكومت آل ابى سفيان و سركوب مخالفان نمود اين بود كه به وسيله مناديانش اعلام كرد: هر كس حديثى در منقبت على و فضائل اهلبيت نقل كند در امان نخواهد بود. در همه بلاد كار بر شيعه بسيار دشوار شد، در اين ميان مردم كوفه به دليل تشيع على عليه السلام بيش از همه تحت فشار و شكنجه بودند. معاويه، زياد بن ابيه را به امارت كوفه و بصره برگزيد، زياد كه شيعيان را به خوبى مى شناخت، آنان را تعقيب مى كرد و حتّى اگر در زير سنگ يا كلوخى بودند به قتل مى رسانيد، دست ها و پاهايشان را مى بريد و به چوبه دار مى آويخت و ميخ در چشمانشان مى كرد و آنها را آواره و در به در مى ساخت تا آنجا كه در عراق كسى نماند كه به تشيع شناخته شود مگر آن كه به قتل رسيده يا به دار آويخته مى شد يا به زندان مى افتاد و يا تبعيد و آواره مى گرديد و ...»

سپس معاويه به عمّال خود در همه شهرها نوشت: از شيعيان على و خاندانش گواهى نپذيريد و پيروان عثمان و دوستداران او و خاندانش و كسانى كه فضائل و مناقبشان را روايت مى كنند به مجالس خود دعوت كنيد و گرامى بداريد و اعلام كنيد كه هر كس روايتى در فضيلت او و قبيله اش دارد بياورد. به دنبال اين اعلام و با دادن صله ها و جايزه ها

ص: 77

و اعطاى جامه ها و زمين و ملك به عرب و عجم، روايات مجعول بسيارى را به طمع مال دنيا، آوردند و جايزه گرفتند! سپس از مردم خواستند در فضيلت معاويه و سوابق او نقل حديث كنند امرا و قضات معاويه پيام او را به مردم شهرها رساندند و راويان در منبرها و مسجدها در همه جا به جعل حديث پرداخته و به معلمان مكتب خانه ها گفتند آن را به كودكان بياموزند، همان گونه كه قرآن را مى آموزند. كار به جايى رسيد كه اگر كسى به كفر وزندقه متهم مى شد، مورد احترام بود، اما شيعيان على عليه السلام را به تهمت و ظن و گمان، گردن مى زدند و آواره مى كردند! اين وضع ادامه يافت تا امام حسن مجتبى عليه السلام بدرود حيات گفت. پس از شهادت آن حضرت نيز فتنه بالا گرفت و يك تن از بندگان صالح خدا نبود مگر آن كه بر جان خود بيمناك بود يا كُشته مى شد يا آواره مى گرديد ...

3- امام حسين عليه السلام در منا

در چنين اوضاع و احوال كه دو سال به مرگ معاويه مانده بود حسين ابن على عليه السلام رهسپار حج شد در حالى كه عبداللَّه بن جعفر و عبداللَّه بن عبّاس آن حضرت راهمراهى مى كردند، فرزندان هاشم را- اعم از مرد و زن- و دوستداران و پيروانشان را؛ چه آنان كه به قصد حج آمده يا قصد حج نداشتند و از انصار آنهايى را كه به صلاح و عبوديت مشهور بودند و گروهى از اصحاب پيامبر را در منا گرد آوردند كه عدد آنها به هزار تن مى رسيد، آنگاه امام در خيمه اى كه تابعين و فرزندان صحابه را در بر مى گرفت، بپا خاست و خطابه اى ايراد كرد و پس از حمد و ثناى الهى چنين فرمود:

«اين طاغى سركش؛ يعنى معاويه با ما و شيعيان ما كارى كرده كه خود

ص: 78

مى دانيد و مى بينيد و شاهد آن هستيد يا آن را شنيده ايد. اينك من مى خواهم چيزهايى را از شما بپرسم، پس اگر راست مى گويم مرا تصديق كنيد و اگر دروغ بود تكذيب كنيد. سخن مرا بشنويد و گفتارم را پنهان داريد و چون به شهرهايتان بازگشتيد و نزد قبيله هاى خود رفتيد كسانى را كه به امانت و وثاقتشان اطمينان داريد به آنچه مى دانيد آگاهى دهيد؛ چرا كه من بيم آن دارم كه اين حقايق مندرس شود و از خاطره ها محو گردد. و البته خدا نور خود را تمام مى كند گرچه كافران كراهت داشته باشند.»

آنگاه امام حسين عليه السلام از ذكر آنچه خداوند در قرآن در شأن پدر و مادر و برادر و خود و خاندانش نازل فرموده است، فروگذار نكرد و همه را عنوان فرمود و تفسير نمود و تمام آنچه را پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره پدر بزرگوارش على عليه السلام و مادر گراميش حضرت زهرا عليها السلام و خاندانشان فرموده بود، روايت كرد و در همه اين موارد صحابه مى گفتند:

«بار خدايا! اينها درست است، ما اينها را شنيده ايم و بدان گواهى مى دهيم»

و تابعين مى گفتند: «بار خدايا! كسانى اينها را براى ما روايت كرده اند كه به صدق و امانتشان ايمان داريم.» پس از آن كه همه چيز را بيان فرمود، خطاب به آنان گفت: «شما را به خدا سوگند مى دهم كه چون به ديار خود برگشتيد اينها را به آنان كه مورد اعتماد شما هستند منتقل كنيد.» سپس ازمنبرفرود آمد و مردم متفرّق شدند.(1) ملاحظه مى كنيم كه در آن اوضاع بحرانى و فضايى كه معاويه


1- نك: به كتاب سليم بن قيس هلالى، ص 165 تا 171 و نيز احتجاج طبرسى، ج 2، ص 296- 293

ص: 79

و عمّالش به وجود آورده و تمام توان خويش را بر محو و اعدام نام و شخصيت اميرمؤمنان عليه السلام امام به حق و برجسته ترين شخصيت پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، مصروف داشته و از سلاح اسلام وحديث دراين توطئه بزرگ مدد مى گرفتند، امام حسين عليه السلام بر مهمترين موضوع سرنوشت ساز؛ يعنى ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام و معرفى شخصيت والاى او تكيه مى كند و در حساس ترين موقعيت زمانى با حضور حاجيان و وجوه ناس در سرزمين منا پيام آسمانى و رسالت الهى خود را ابلاغ مى كند و حقايق كتمان شده در حق على و خاندانش را كه اوصياى پيامبرند، برملا مى سازد و نقاب از چهره بدعت گران كه معاويه پيشتاز آنهاست برمى دارد و اين خود گواهى است صادق بر ضرورت بهره گيرى از حج در مقام معرفى رهبرى امّت و زدودن زنگار جهل و بدعت از چهره دين در مسأله امامت و رهبرى.

ابن قتيبه دينورى كه از مورخان كهن اهل سنّت است، در كتاب معروف خود «الإمامةوالسياسه» برخورد امام حسين عليه السلام با معاويه را در مسأله خلافت و وليعهدى يزيد، در سفرى كه معاويه به حرمين شريفين داشت، به گونه اى ديگر نقل كرده است. وى پس از آن كه آمدن معاويه به مدينه به منظور بيعت گرفتن اجبارى از مردم را نقل كرده و مذاكراتش را با چهره هاى معروف، چون حسين بن على عليه السلام، عبداللَّه ابن عبّاس، عبداللَّه ابن جعفر، عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبير، به تفصيل آورده، به نقل گفتارى قاطع و صريح از امام حسين عليه السلام در پاسخ معاويه پرداخته است.

وى مى نويسد: هنگامى كه معاويه در حضور آن حضرت ولايتعهدى يزيد را مطرح ساخت و از شايستگى او براى خلافت امت سخن گفت، امام به ايراد خطابه اى پرداخت و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر

ص: 80

محمد صلى الله عليه و آله فرمود: «اى معاويه، آنچه در توصيف پيامبر و جانشينان اوگفتى فهميدم ... هيهات هيهات، اى معاويه، سپيده دم، ظلمت شب را رسوا كرد و خورشيد، روشنايى چراغها را بى رنگ ساخت، اما تو از حدّ خود تجاوز كردى و بدانچه از آنِ تو نبود چنگال افكندى و حقى براى صاحب حقى باقى نگذاشتى تا آن كه شيطان از اين كار، بخوبى بهره خود را گرفت ...

و اما آنچه درباره يزيد و كمالات او! و شايستگى اش براى سياست امّت محمّد صلى الله عليه و آله گفتى فهميدم، گويا تو مى خواهى كسى را كه در حجاب و از نظرها دور است معرفى كنى يا از چيزى كه به علم خاص خود كشف كرده اى خبر دهى، حال آن كه يزيد خود بهتر از تو معرف خويش است، بگذار يزيد خود از خود بگويد، از سگ بازى و كبوتر بازى اش و سرگرمى با كنيزان آوازه خوان و خنياگرى و نوازشگرى اش، اينها را بنگر و بيش از اين تلاش مكن و به كارى دست مزن كه وزر و وبال آن را بيش از آنچه بر اين خلق روا داشتى نزد خدا ببرى. به خدا سوگند، تو همواره به راه باطل رفته و از جور و ستم ابا نداشته اى تا بدانجا كه ظلمِ تو همه جا را گرفته است. تو را با مرگ جز چشم برهم زدنى فاصله نيست. كارى كن كه در روز قيامت سرافكنده نباشى آنجا كه راه چاره بسته است. مى بينم تو را كه اين امر را تصرف كردى و ميراث پدران ما را از ما گرفتى ... و اين براى تو زيان آشكارى است؛ إنَّ هذا لَهُوَ الخُسرانُ المُبين (1) به همين دلائل است كه روايات ما علاوه بر تأكيد به ولايت، از برائت و بيزارى از دشمنان امامان نيز سخن گفته است. ابى الجارود از امام باقر عليه السلام در بيان حقيقت دين چنين نقل مى كند:


1- الإمامة والسياسه، ص 165 و 166

ص: 81

«شهادة أن لا اله الّا اللَّه و أنَّ مُحَمَّداً رسول اللَّه، و الإقرار بما جاء به مِنْ عِند اللَّه و الولاية لوليّنا و البرائة من عدوّنا و التّسليم لأمرنا و انتظار قائمنا و الإجتهاد و الورع».(1)

« (حقيقت دين) گواهى دادن به يگانگى خدا، و رسالت حضرت محمد و اقرار و اعتراف به آنچه از سوى خدا آورده و دوستى با دوستان ما و تبرّى از دشمنان ما و تسليم در برابر ما و انتظار امام قائم ما و جدّ و جهد در بندگى و پرهيزكارى است».

راز اينهمه تأكيد بر «تولّى و تبرّى» اين است كه هدايت و تربيت انسان ها همواره در گرو رهبرى مربّيان صالح است، آنچه سرنوشت انسان را مى سازد و كاروان بشرى را به كعبه مقصود مى رساند رهبرى انسان كامل و شايسته، در پرتو مكتب و آيين حق است و اين جز با پذيرش ولايت امامان هدايت و اعراض از سردمداران ضلالت امكان پذير نيست.

4- امامت عنصر جاودانه حج

امامت، ولايت و مسأله رهبرىِ صالحان در فرهنگ اسلامى؛ به عنوان يك اصل پايدار و جاويد مطرح است و همانگونه كه پيشتر ملاحظه كرديم، امامت ريشه در آيين حنيف ابراهيم دارد تا به عصر ظهور اسلام مى رسيم و خاتم انبيا، كه وارث امامت ابراهيم است، به امر خداوند آن را در نسل پاك و مطهر خويش به وديعه مى نهد و چنانكه منابع شيعه و بيشتر منابع عامه بيانگر است طلايه داران آن را به اسم و رسم معرفى مى كند.

بدين ترتيب حتى در عصر غيبت امام عصر (عج)، اين رابطه ميان امت با امام زمان خود برقرار است و بر اساس اين باور، امام عصر (عج)


1- اصول كافى، ج 2، ص 22، حديث 10 و 13

ص: 82

همه ساله در موسم حضور دارند و هر چند نوع حج گزاران، آن حضرت را به شخص نشناسند اما مشتاقان كويش قلب خود را به آستانه پاكش پيوند مى دهند و روح خويش را به ولايت و محبّتش مى آرايند و چه بسيار مؤمنان صالح و شيفتگانى مخلص كه به ديدارش نائل آمده و با آن حضرت هم سخن گرديده اند.

منابع روايى ما از حضور امام عصر- عج- در موسم حكايت دارد؛ از جمله: زراره مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «آنگاه كه مردم را به امام خود دسترسى نيست، او در موسم مى آيد و آنان را مى بيند اما آنها وى را نمى بينند (نمى شناسند)»؛ (زراره قال: سمعت أبا عبداللَّه عليه السلام يقول:

«يَفْقِدُ النّاسُ إمامَهُمْ فَيَشْهَدُ المَوْقِفَ فَيَراهُمْ ولا يَرَوْنَهُ»).(1)

«محمّد بن عثمان العمرى»، كه يكى از نواب خاص امام غايب است مى گويد: «به خدا سوگند حضرت صاحب الأمر همه ساله در موسم حج حضور دارد و حج گزاران را مى بيند و مى شناسد و آنها نيز او را مى بينند اما نمى شناسند»؛ (في الفقيه، روى محمِّدُ بنُ عثمان العمري- رضى اللَّه عنه- انّه قال: «واللَّهِ إنّ صاحبَ هذا الأمْرِ ليحضُرُ الموسِمَ كلَّ سنةٍ يرى النّاسَ ويعرفُهُمْ ويرونَهُ ولا يَعرفونَه»).(2)

همچنين بنا به نقل شيخ صدوق، «عبداللَّه بن جعفر الحميرى» كه از ثقات محدثين شيعه قم و از اصحاب امام هادى و امام عسكرى عليهما السلام است(3) مى گويد: از محمد بن عثمان العمرى پرسيدم آيا حضرت صاحب الأمر را


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 96
2- الحجّ فى الكتاب والسنّة، ص 195؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 307؛ وسائل، ج 8، ص 96؛ اكمال الدين، ج 2، ص
3- رجال طوسى

ص: 83

زيارت كرده اى؟ گفت: آرى، و آخرين ملاقات من با وى، كنار خانه كعبه بوده، آنگاه كه مى گفت: بار خدايا! آنچه را كه به من وعده داده اى تحقق بخش. و نيز ديدم كه در مستجار، پرده خانه كعبه را گرفته و مى گويد:

خداوندا! انتقام مرا از دشمنانت بگير؛ (اللَّهمَّ أنجز لي ما وعدتني، اللَّهُمَّ انتقمْ لي من أعدائك).(1)

جالب است به اين نكته نيز توجه شود كه خروج حضرت مهدى عليه السلام نيز از مكه و جوار كعبه معظمه خواهد بود و وارث امامت ابراهيم عليه السلام و نبوت و امامت محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و وصى امامان مظلوم عليهم السلام رهبرى و هدايت بشر را عهده دار خواهد گرديد و عدل جهانى را، كه جز در سايه حاكميت اللَّه و ولايت ولى حق تحقّق پذير نيست، در سراسر گيتى مستقر خواهد ساخت.

امام صادق عليه السلام ضمن روايتى در اين باره مى فرمايد:

«... آنگاه كه امام قائم ما خروج كند، به خانه تكيه دهد و سيصد و سى تن يارانش گرد او باشند و نخستين چيزى كه بدان تكلم كند اين آيه كريمه است: بقيةُاللَّهِ خيرٌ لكم إن كُنتُم مؤمنينَ(2)

5- زيارت قبور امامان

علاوه بر آنچه در خصوص زيارت ائمه در زمان حياتشان از نظر گذشت و از حضور امام غايب عليه السلام در موسم و رابطه معنوى مردم با آن حضرت به اجمال ديديم، مسأله زيارت پيامبر و امام پس از مناسك حج


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 307، باب نوادر الحجّ؛ اكمال الدين، ج 2، ص 440
2- آيت اللَّه لطف اللَّه صافى گلپايگانى، منتخب الأثر، ص 467

ص: 84

است كه پيامبر و امامان معصوم بدان توصيه فرموده اند و با توجّه به فلسفه زيارت قبور آن بزرگواران كه عرض احترام و ادب به تربت پاك و روح مطهّر آن بزرگواران و راز و نياز با خدا بر مزارشان و تصفيه روح در پرتو عنايات آنان مى باشد، مى توان در اينجا نيز به نقش اولياى خدا در حيات معنوى امت اشاره كرد و قطع اين رابطه همانگونه كه در روايات آمده، جفايى است نابخشودنى.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «آن كس كه به قصد حج به مكه بيايد و مرا در مدينه زيارت نكند در حق من جفا كرده است.»؛ (عن أبى عبدِاللَّهِ: قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: من أتى مكّة حاجّاً ولم يزُرْني إلى المدينة جفاني ...).(1)

و زيارت ائمه نيز به عنوان اوصياى رسول اللَّه در حكم زيارت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است. زيد شحّام خدمت امام صادق عليه السلام عرض مى كند:

«براى كسى كه شما را زيارت كند چه ثوابى خواهد بود؟ امام در پاسخ مى فرمايد: همانند كسى كه پيغمبر خدا را زيارت كرده باشد»؛ (زيدُ الشّحامُ قال: قلت لأبي عبداللَّه عليه السلام: «ما لِمَنْ زارَكُمْ؟ قال كَمَنْ زارَ رسولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله»).(2) و امام هشتم عليه السلام مى فرمايد: «هر امامى را بر گردن دوستان و شيعيانش عهد و پيمانى است و تكميل اين عهد و پيمان و حسن انجام وظيفه، رفتن به زيارت قبور آنها است. پس هر كس با عشق و رغبت به زيارت آنان بيايد و آنچه را كه مورد توجه و تمايل آنها است تصديق كرده باشد، امامانشان در قيامت شفيع آنان خواهند بود»؛ (عليّ الوشّاء، قال: سمعت أباالحسنِ الرّضا يقول: «إنَّ لكلِّ إمامٍ عهداً في عنق أوليائه وشيعته، وإنّ

ابعاد سياسى و اجتماعى حج ؛ ؛ ص85


1- علل الشرايع، ص 459
2- علل الشّرايع، ص 495[146]

ص: 85

من تمامِ الوفاءِ بالعهدِ وحُسن الأداءِ زيارةُ قبورِهِمْ، فمن زارَهُمْ رغبةً في زيارتِهِم وتصديقاً بما رغِبُوا فيهِ كان أئِمَّتَهم شفعاءَهُمْ يومَ القيامَةِ»).(1)

بنابراين رشته امامت و ولايت قطع شدنى نيست؛ در حضور امام باشد يا غيبت، حيات باشد يا ممات. اين پشتوانه نيرومند معنوى از جهات مختلفى در تربيت آحاد امّت و ساختار اجتماعى و فرهنگى و سياسى آنان نقش غير قابل انكار دارد:

* كسب هدايت و نورانيت در پرتو رهبرى معنوى و عنايات آنان؛ وجعلناهم أئمّة يهدون بأمرنا(2)* الگوساختن مكتب و سيره مباركه آنها و اطاعت از اوامرشان كه تالى تلو امر خدا و رسول است. أطيعوا اللَّهَ وأطيعوا الرّسولَ وأولي الأَمرِ مِنْكُمْ (3)* تشكل و انسجام آحاد امت در پرتو اتّصال به ولى امر و رهايى از تفرقه و اختلاف، كه ثمره تعدد قدرت و فرماندهى است. چنانكه در خطبه حضرت زهرا عليها السلام بدان اشاره شده: «والإمامَة لَمّاً مِنَ الفُرْقَةِ»؛(4) «خداوند امامت را مركز جمع و رهايى از تفرقه و پريشانى قرار داد».

* تبرّى جستن و روى برتافتن از حاكمان جور و سرپيچى از اطاعت آنان، كه داعيان ضلالت و اقطاب نفاق و مظهر سلطه و طغيان و فساد و اسراف اند.


1- علل الشرايع، ص 459
2- انبياء: 73
3- نساء: 59
4- علل الشرايع، ج 1، ص 248

ص: 86

ولا تُطيعوا أمرَ المُسْرِفينَ الّذينَ يُفْسِدونَ في الأرضِ ولا يُصْلِحون»

«واز امرمسرفان فرمان نبريد، آنان كه در زمين فساد مى كنند و اهل صلاح و اصلاح نيستند».(1)

6- امارت حج و سرپرستى حجاج

ولايت امر حج نيز يكى از شؤون امامت است كه ولى امر اگر مبسوط اليد بود و در موسوم حضور داشت، عهده دار آن است وگر نه امير و نماينده اى را بدين منظور برمى گزيند و هدايت امر حج و سرپرستى حجاج را بدو مى سپارد. هدف از اين سرپرستى، حسن انتظام و انجام فريضه حج و سياستگذارى آن و رسيدگى به امور حجاج بيت اللَّه است كه در موسم، گردهمايى عظيمى را تشكيل مى دهند و به راهنمايى فكرى و دينى و سياسى و اقتصادى نياز دارند و بدون سرپرستى، دستخوش تشتّت و گاه سردرگمى خواهند شد و عناصر مغرض از اين فرصت سوء استفاده خواهند كرد. و شايد بدين لحاظ به «امارت حج» تعبير كرده اند؛ زيرا امارت نوعى امر و نهى و فرماندهى است متناسب با شؤون اين فريضه بين المللى- اسلامى و امير الحاج فرمانده است كه همانند يك فرمانده نظامى، سپاه توحيد را در جهت مقاصد عالى معنوى و انسانى، عبادى- سياسى فرماندهى مى كند. و اين خود رمز ديگرى از بعد سياسى- اجتماعى حج است؛ زيرا اگر حج يك عبادت خالص بود به امارت نياز نداشت.

به طور خلاصه: امارت حج يكى از شؤون و مناصب امام است


1- شعرا: 150 و 151

ص: 87

هرگاه داراى بسط يد باشد و وضعيت ايجاب كند، بدان اقدام خواهد كرد.

انتصاب امير الحاج از سوى خلفا و حكام، امرى متداول بوده چنانكه اميرمؤمنان عليه السلام انجام اين مسؤوليت را به والى خود در مكه مى سپردند و دراين خصوص، نامه هايى به قُثَم بن عباس نوشته اند، در يكى از آن نامه ها چنين آمده است:

«أمّا بعدُ، فأقِمْ للنّاسِ الحَجَّ وذكِّرهُم بأيّامِ اللَّهِ ...»

«براى مردم حج را سر پا كن و آنان را به روزهاى خداوند تذكر ده ...

و مردم مكه را امر كن از مسافران كه اسكان مى دهند اجاره نگيرند؛ چه، خداى سبحان فرمايد:

«در اين سرزمين آنان كه مقيم اند و آنها كه از بيرون مى آيند مساوى اند»؛ سواءً العاكِفُ فيهِ والبادِ(1) «عاكف» كسى است كه مقيم در آنجاست و «بادى» كسى است كه از نقاط ديگر به قصد حج به مكه مى آيد.

چنانكه ملاحظه مى كنيم، والى مكه نه تنها موظف به اقامه و ساماندهى امر حج است بلكه مأمور است در امور اسكان و چگونگى آن دخالت كرده و از مردم بخواهد از زائران خانه خدا اجاره بها نگيرند.

چنانكه در ديگر روايات نيز توصيه شده كه مكه شهر مردم است و مردم اين شهر، خانه هاى خود را به روى مردم بايد گشاده دارند و چنانكه تاريخ وحديث بيانگر است نخستين كسى كه اين حق را از زائران بيت سلب كرد معاويه بود كه دستور داد خانه هاى مكه را با درب هاى مخصوصى محدود و محصور نمايند.


1- نهج البلاغه، نامه 67

ص: 88

در نامه ديگر امير المؤمنين عليه السلام به قُثَم ابن عباس آمده كه آن حضرت از توطئه معاويه و جاسوسان وى كه از شام براى اخلالگرى رهسپار مكه شده بودند، سخن گفته و والى مكه و امير حج را به مقابله با اين توطئه ها و استقامت در حق فرا مى خواند. نامه چنين است:

«پس از ثناى الهى، مأمور اطلاعات من در مغرب (شام) برايم نوشته و به من اعلام كرده كه گروهى از مردم شام به سوى حج اعزام شده اند، گروهى كور دل ناشنوا و كور دين كه حق را به باطل مشوب مى سازند و در طريق نافرمانى خالق از مخلوق اطاعت مى كنند و بادادن دين خود شير از پستان دنيا مى دوشند و آخرت را كه ويژه صالحان و پرهيزكاران است به متاع اين دنيا مى فروشند در حالى كه پاداش هر كار نيكى، به فاعلش عايد مى شود و جزاى شرّ جز به فاعل آن نمى رسد. بنابراين در مورد آنچه در اختيار دارى و مسؤوليتى كه بر عهده تو است سخت قيام كن، قيام شخص دورانديش و نيرومند و نصيحت گر خردمند؛ قيام كسى كه مطيع فرمان امام و پيشواى خود مى باشد».(1)

7- امارت مكه و حج در تاريخ

ولايت امر كعبه و امارت حج يكى ديگر از شؤون دينى و اجتماعى اين فريضه بزرگ الهى است كه با توجه به شرافت كعبه معظمه و امر حج، از جايگاه مهمى برخوردار است و بايد به دست صالح ترين افراد هر زمان باشد همانگونه كه قرآن تصريح مى كند: ولايت مسجدالحرام شايسته كسى جز پرهيزكاران نيست. إنْ أولياؤه إلّاالمتّقونَ(2) از همان آغاز كه خانه كعبه بنا شد و قبله عابدان و مطاف زائران قرار


1- نهج البلاغه، نامه 33
2- انفال: 34

ص: 89

گرفت فرزندان اسماعيل توليت كعبه را به عهده گرفته و امور حج و مناسك دينى را سرپرستى و هدايت مى كرده اند و اين منصب بصورت وراثت، از نسلى به نسلى مى رسيده است. چنانكه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لم يزل بنو اسماعيل ولاة البيت يقيمون للناس حجَّهم و امر دينهم يتوارثونه كابر عن كابر»(1) «فرزندان اسماعيل همواره متوليان بيت بودند و حج را براى مردم بپا مى داشتند و به امر دين مردم رسيدگى مى كردند و اين سمت را بزرگى از بزرگى به ارث مى برد».

بديهى است كه ولايت كعبه و امارت حج در طول تاريخ و با روى كار آمدن قبائل مختلف همچون «طَسْم، جَديس، عَمالِقه، جُرهم و خزاعه و ...» در سرزمين مكه دستخوش تحولات بسيارى بوده كه تفصيل آن در حوصله اين مقال نمى گنجد.(2) بالأخره در سير زمان و تاريخ، نوبت به قريش مى رسد و در اين دوران، نخستين كسى كه امور مكه و حج را در دست مى گيرد «قصى بن كلاب» جد چهارم پيامبر صلى الله عليه و آله است. بنابه نقل برخى مورخان، سبب استيلاى قصى بر رياست كعبه اين بود كه قبيله «خزاعه»، كه تا آن روز متصدى امر كعبه بودند، بت «هبل» را به مكه آوردند و در كعبه جاى دادند و بدين ترتيب بت پرستى در مكه رواج يافت. قصى كه از اين وضع ناراضى بود با قدرت سلاح، كعبه را از دست خزاعه خارج ساخت و خود تصدى آن را به عهده گرفت و از آن پس، حاكميت مكه در دست قريش قرار داشت، تا ظهور اسلام و فتح مكه فرا رسيد.(3)


1- بحارالأنوار، ج 15، ص 170 از كافى
2- نك: تاريخ امراى مكه، ص 103- 80
3- نك: تاريخ امراى مكه، ص 47 و نيز تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 239

ص: 90

قصى بن كلاب كه مرد با كفايتى بود، تمام مناصب مكه و كعبه را در دست گرفت. اين مناصب عبارت بودند از: 1- «سدانة- يا- حجابت»؛ كليددارى كعبه 2- «سقايت»؛ تهيه آب گوارا براى حجاج 3- «رفاده»؛ فراهم آوردن غذا براى حاجيان، كه اين سه، با امر حج و كعبه در ارتباط بود 4- «ندوه»؛ رياست شوراى شهر مكه در طول سال و رسيدگى به امور مردم شهر و مشورت ها و تصميم گيريهاى لازم در اين خصوص 5- «لواء»؛ در دست داشتن پرچم مخصوص كه در جنگ ها بالا برده مى شد 6- «قيادت»؛ فرماندهى لشگر.(1) همين كه مرگ قصى فرا رسيد مناصب ششگانه را ميان دو فرزندش عبدمناف و عبدالدار تقسيم كرد. به طور خلاصه: پس از قصى، عبد مناف و آنگاه هاشم و سپس عبدالمطلب و بعد از او ابوطالب، يكى پس از ديگرى رياست مكه، توليت كعبه و امارت حج را به عهده داشتند. عبدالمطلب كه چهره ممتاز و با كفايت قريش بود، علاوه بر امارت مكه و حج، چاه زمزم را بازسازى كرد و نيز چاههاى ديگرى براى مردم مكه و حاجيان حفر نمود و ارتباط تجارى با قيصر امپراتورى روم برقرار ساخت و نيز پيمانهايى با ايران و حبشه منعقد كرد كه در سرنوشت مكه و امور تجارى حجاز مؤثر افتاد. و از وقايع عصر او داستان معروف ابرهه و هجوم به مكه و جريان اصحاب فيل است.(2) بعد از عبدالمطلب، زبير بن عبدالمطلب و آنگاه ابوطالب بن عبدالمطلب و بالأخره ابوسفيان به ترتيب منصب هاى سدانت و سقايت و


1- اخبار مكه، ص 107؛ حيات محمد ص 69؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 260
2- تاريخ امراى مكه، ص 59 و 60

ص: 91

لواء را داشتند. لواء همان پرچمى بود كه ابوسفيان در جنگ بدر و احزاب به دوش مى كشيد و با اسلام مى جنگيد تا بالأخره فتح مكه فرا رسيد و در دوران قيادت وى، آخرين دژ كفر در سرزمين مقدس سقوط كرد و آل ابوسفيان مجبور به تسليم شدند.

8- امارت مكه و حج در اسلام

در سال هشتم هجرت نبوى، مكه فتح گرديد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با ده هزار نيروى مسلّح و مسلمان، مكه را از تصرّف قريش و آل ابوسفيان خارج ساختند. در امارت مكه و حج، شخص پيامبر نقش نخستين را داشت و هنگامى كه آن حضرت مكه را به قصد طائف ترك مى گفتند، «هبيرة بن شبل عجلان» را كه در حديبيه اسلام آورده بود، بر مكه گماردند كه تصدى امور شهر را به دست گيرد.(1) به گفته ازرقى: كليد خانه كعبه هنگام فتح مكه در دست فرزندان «عبدمناف بن عبدالدار» بود و پيامبر آن را از دست ايشان گرفت و خانه كعبه را گشود و داخل بيت شد و پس از خارج شدن از خانه، عباس بن عبدالمطلب از آن حضرت خواست كه حجابت و سقايت (كليددارى كعبه و آب دادن حاجيان) را به او و خاندانش بدهد كه اين آيه نازل شد: انَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أنْ تُوَدُّوا الأَماناتِ الى أهلِها آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله عثمان بن طلحه را فرا خواند و كليد را بدو سپرد و فرمود: «اى فرزندان ابوطلحه! اين را بگيريد كه امانت الهى است و با آن به نيكى عمل كنيد تا براى هميشه براى شما باقى بماند».(2)


1- تاريخ امراى مكه، ص 85
2- اخبار مكه؛ 110

ص: 92

لازم به ذكر است كه: مناصب مكه و حج در عهد پيامبر به يك فرد اختصاص نداشت و همانگونه كه ملاحظه كرديم رسول خدا امور شهر مكه را به «هبيرة بن عجلان» و سدانت را به «عثمان بن طلحه» دادند و بنابه نقل مورّخان، «معاذ بن جبل» را به جهت تعليم امور دين در مكه منصوب فرمودند و «عتاب بن اسيد» را هنگام عزيمت به حنين، به امارت حج برگزيدند و به او توصيه فرمودند كه به امور تجارت و حلال و حرام نظارت كند. گويند او اول اميرى است كه به امارت حج منصوب شده و تا روى كار آمدن ابوبكر داراى اين سمت بوده است. و حارث بن نوفل را بر امور ديگر مكه گماشتند كه تا زمان عثمان اين منصب را داشته است.(1) پس از رحلت پيامبر اكرم هريك از خلفا، امير يا اميرانى مى گماردند يا برخى امراى عصر پيامبر را ابقا مى كردند.

9- امراى مكه در عهد خلافت على عليه السلام

سال 36 هجرى فرا رسيد، اميرمؤمنان على عليه السلام «ابو قتاده انصارى» را كه از مجاهدان بدر و احد بود به امارت گماشت (2) و بعد از او «قثم بن عباس» را و سپس «معبد بن عباس» را و پس از وى «جارية بن قدامة السعدى» را ...(3) و در همين دوران (سالهاى 36 تا 40 هجرى) به خصوص با تسلط معاويه بر خلافت شام، امراى ديگر از شام منصوب مى شدند. از جمله «مغيرة بن شعبه» بود كه به نقل طبرى و ابن اثير و ديگر مورخان، مغيره براى اين كه ابتكار امارت را به دست داشته باشد و امير ديگرى از


1- نك: به تاريخ امراى مكه، ص 85 الى 92
2- همان، ص 110
3- همان، ص 116 تا 120

ص: 93

طرف اميرمؤمنان عليه السلام سرپرستى حجاج را به دست نگيرد، اعمال حج و وقوف به عرفات و اعمال منا را يك روز مقدم داشت و روز هشتم (يوم الترويه) به عرفات رفت و روز نهم (روز عرفه) را در منا قربانى كرد و ساير اعمال روز عيد را بجا آورد كه اين بدعت مورد اعتراض جمعى از مسلمانان قرار گرفت؛ از جمله عبداللَّه بن عمر از او تخلّف كرد و گروهى از مردم با وى همراهى نكردند و يك روز بعد از او اعمال حج را بجا آوردند.(1) اين واقعه نشان مى دهد كه حكام اموى و عمّالشان از هيچگونه بدعتى در دين ابا نداشتند و آنچه براى آنها اهميت داشت سلطنت و حاكميت بر امور مسلمين بود. چنانكه از شخص معاويه نيز نقل شده كه در مسير خود به صفين نماز جمعه را روز چهارشنبه خوانده است!(2) يكى ديگر از امراى مكه «بسر بن ارطاط» بود كه به شهر مكه حمله برد و «معبد بن عباس» را كه از سوى اميرمؤمنان على عليه السلام امارت داشت از مكه طرد كرد و با قهر و غلبه امارت مكه را به دست گرفت. «بسر بن ارطاط» كه از ياران و عمال معاويه بود، هنگام بازگشت از مكه و عزيمت به شام گروه زيادى از شيعيان على عليه السلام را در يمن به قتل رسانيد.(3) بارى سرنوشت امارت حج در عهد اموى و عباسى بدين ترتيب ادامه مى يابد، تا سال 345 هجرى مى رسد و از آن پس فرزندان امام حسن عليه السلام آنانكه از فضيلت و شخصيت برترى برخوردارند، امارت مكه را به دست مى گيرند. بنى الحسن حدود هزار سال- كه شامل حكومتِ


1- نك: تاريخ امراى مكه، ص 114 نقل از تاريخ طبرى و كامل ابن اثير و اتحاف الورى
2- مروج الذّهب مسعودى، ج 2، ص 32
3- تاريخ امراء مكه، ص 119 از تاريخ طبرى، ج 5، ص 140، و نيز نك: مروج الذهب، ج 2، ص 22

ص: 94

فاطميان، ايوبيان، مماليك و عثمانى ها است- يعنى تا سنه 1141 هجرى اميران، اشراف و متوليان مكه بودند تا پايان ربع اول قرن حاضر، كه آل سعود به سلطنت رسيدند و حرمين را در تصرّف گرفتند.(1) سرپرستى حجاج، جداى از اداره شهر مكه و حرمين كه امروزه در دست دولت سعودى است، رسيدگى به امور دينى و داخلى و ساماندهى وضعيت حجاج هر كشور امروزه نيز به قوت خود باقى است، از اينرو كشورهاى اسلامى بعثه ها و نمايندگى هايى دارند كه حجاج كشور خود را رهبرى و هدايت مى كنند و در نظام اسلامى ما كه ولايت فقيه مصدر امور كشور اسلامى و ملت مسلمان است، طبيعى است با توجه به عظمت امر حج و سرنوشت ساز بودن آن در صحنه بين المللى، اين ضرورت وجود دارد كه از سوى مقام ولايت نماينده اى با وظايف و اختياراتى كه به وى سپرده مى شود، به حج اعزام گردد و جهت رتق و فتق امور حجاج و رسالت حج ابراهيمى و مقام سرپرستى بعثه مقام معظم رهبرى چنين مسؤوليتى را عهده دار باشد.


1- نك: تاريخ امراى مكه، اين كتاب طى 960 صفحه به تفصيل در اين باب سخن گفته است. نشر، دارالبشائر، دمشق سال 1413 هجرى

ص: 95

(5) مسأله برائت

اشاره

برائت از دشمنان خدا و آنچه مانع رشد و تكامل انسان و سدّ راه سعادت اوست، قبل از آن كه بعد سياسى- اجتماعى داشته باشد جنبه اعتقادى و تربيتى دارد و مؤمن به حكم انگيزه ايمانى و با تأسى به خدا و رسول، مى بايست از هرچه سد راه خدا است و هر كس كه در مقام خصومت با خلق اوست، تبرّى جويد و عُلقه روحى و عملى خود را قطع كند و با دشمنان خدا طرح دوستى نيفكند. قرآن به اين اصل مهم ايمانى اهتمام ورزيده و بارها آن را متذكّر شده است. از جمله خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

لا تجد قوماً يؤمنون باللَّه و اليوم الآخر يوادّون من حادّ اللَّه و رسوله و لو كانوا آبائهم أو أبنائهم أو اخوانهم أو عشيرتهم، اولئك كتب فى قلوبهم الإيمان و أيّدهم بروح منه و يدخلهم جنّات تجري مِنْ تحتها الأنهار خالدين فيها، رضى اللَّه عنهم و رضوا عنه، اولئك حزب اللَّه ألا إنَّ حزب اللَّه هم المفلحون(1)


1- مجادله: 22

ص: 96

«هيچ گروهى را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، نخواهى يافت كه با دشمنان خدا دوستى كنند هرچند پدران، فرزندان، برادران يا خويشاوندانشان باشند. خداوند ايمان را در دلهاى اينان تثبيت كرده و با عنايت خاص خود تأييدشان نموده است و در بهشت برين جاى مى دهد. خدا از آنها خشنود و آنها از خدا خشنودند، اينها حزب خدا هستند و حزب خدا رستگارانند».

نكته شايان توجهى كه در آيه بدان اشاره شده و نبايد از آن به سادگى گذشت، ويژگى «حزب خدا» يعنى جامعه مؤمن و متشكّل اسلامى است كه عبارت است از «برائت از دشمنان خدا و قطع رابطه مودّت با آنها.» تنها در چنين صورتى است كه شاهد پيروزى بر احزاب و شياطين خواهند بود؛ چه، دوستى با دشمنان خدا جز ذلت و حقارت براى مسلمانان ببار نخواهد آورد و مع الأسف امروزه شاهد چنين سرنوشتى براى اغلب كشورهاى اسلامى كه با كفار طرح دوستى افكنده اند، مى باشيم. همچنين قرآن كريم در مقام نقل سخن حضرت ابراهيم با آذر و گروه بت پرست چنين مى گويد:

و اذ قال ابراهيم لأبيه و قومه انَّنى بَرَآءٌ مما تعبدون (1) «و آنگاه كه ابراهيم به پدر خود(2) و قومش گفت من از آنچه شما پرستش مى كنيد بيزارم».

و مؤمنان را به تأسى جستن به ابراهيم و همراهانش فرا خوانده


1- زخرف: 26
2- پدر ابراهيم تارَخ بود و آذر عموى ابراهيم بود و از آن رو كه تربيت و سرپرستى ابراهيم را داشته به عنوان پدر ناميده شده است. بنگريد به تفسير برهان، ج 2، ص 443 نشر مؤسسة البعثة و مجمع البيان و ..

ص: 97

و مى فرمايد:

قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الّذين معه اذ قالوا لقومهم انّا بُرَءَآؤُا منكم و مما تعبدون من دون اللَّه كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابداً حتى تؤمنوا باللَّه وحده ...(1) «براى شما در (سيره) ابراهيم و يارانش سرمشق نيكويى است آنگاه كه به قومشان گفتند ما از آنچه جز خدا مى پرستيد بيزاريم، نسبت به شما كافريم و ميان ما و شما دشمنى و كينه پديد آمده تا به خداى يگانه ايمان آوريد ...».

چنانكه ملاحظه مى كنيم، ابراهيم بانى كعبه و حج و پيامبرى كه آيين حنيف او اساس و معيار در آيين اسلام است، در مسأله برائت اسوه و سرمشق قرار گرفته و اين برائت تا بدانجا پيش مى رود كه به صورت كينه اى آشتى ناپذير نسبت به مشركان درمى آيد تا هنگامى كه آنان به صراط مستقيم توحيد بازگردند.

بدين ترتيب بر مؤمنان وحج گزاران و اهل قبله است كه قهرمان توحيد، ابراهيم عليه السلام را به عنوان اسوه حسنه سرمشق سازند و برائت از دشمنان خدا و بتهاى زمان و اقطاب شرك را كه كمر به نابودى اسلام و به ذلت كشيدن مسلمانان بسته اند طرد و نفى كنند و خطرشان را دست كم نگيرند و همانگونه كه در طواف و سعى و ساير مناسك قدم جاى قدم ابراهيم مى نهند، همچون ابراهيم نقاب از چهره نمروديان زمان برافكنند و با شرك و بت پرستى و دجال هاى قرن، در هر چهره اى كه هستند بستيزند و از آنها اعلام برائت كنند و قلب خويش را از كينه آنان لبريز سازند و تا


1- ممتحنه: 4

ص: 98

هنگامى كه ريشه فتنه و فساد بركنده نشود از پاى ننشينند.

بارى، در بحث برائت- به عنوان سياست اصولى حج- چند مطلب را بايد به بررسى نهاد:

1- برائت در آيين محمد صلى الله عليه و آله

برائت ابراهيمى در آيين جهانشمول اسلام همچنان استمرار يافته و به شكل نهايى خود مى رسد. ابراهيم مبارزه با اقطاب شرك و انديشه بت پرستى را آغاز مى كند و محمد صلى الله عليه و آله به تكميل آن مى پردازد. بت ها را از كعبه بيرون مى ريزد و خانه خدا را پاكسازى مى كند و با بت پرستان و مشركان به نبرد برمى خيزد و برائت از آنان را با بانگ بلند در موسم حج اعلام مى دارد.

آيات متعددى از قرآن به برائت از كافران و مشركان و نبرد با دشمنان خدا و بيزارى از اعمال و جرائم آنان فرمان مى دهد. از جمله در آغاز سوره مباركه ممتحنه، كه به اسوه بودن ابراهيم در امر برائت اشاره دارد، و همچنين در پايان آن سوره، مؤمنان را از دوستى با دشمنان خدا و آنان كه مورد غضب خداوند قرار گرفته اند برحذر داشته است.

در آغاز مى گويد:

يا ايها الّذين آمنوا لا تتّخذوا عدوّى و عدوّكم أولياء تلقون الَيهم بالمودّة و قد كفروا بما جائكم من الحقّ

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد دشمن من و دشمنان خود را دوستان نگيريد و با آنها طرح دوستى نيفكنيد، در حالى كه آنها به آيين راستين شما كفر ورزيده اند».

و در پايان مى فرمايد: يا ايّها الّذين آمنوا لا تتولَّوْا قوماً غضب اللَّه

ص: 99

عليهم قد يئسوا من الآخرة كما يئس الكفّار من أصحاب القبور(1) «اى ايمان آوردگان، با آن گروه كه مورد خشم و غضب خدا هستند دوستى نكنيد، آنها از آخرت مأيوسند همانگونه كه كفار از اهل قبور نااميدند».

هرچند مصداق بارزِ غضب شدگان، به قرينه موارد ديگر قرآن، يهوديانند اما مورد، مخصِّص نيست و دليلى ندارد كه ساير غضب شدگان از اهل كتاب، كفار، منافقان، مشركان و يا ساير دشمنان اسلام را شامل نباشد؛ زيرا «الكفر ملّة واحدة» در هر حال اين آيات با صراحت و قاطعيت مؤمنان را از دوستى با دشمنان خدا برحذر داشته و بر آن تأكيد مى ورزد.

آيات ديگرى نيز در قرآن به چشم مى خورد كه پيامبر را به برائت از اعمال مشركان و مجرمان فرمان مى دهد، مانند:

«فَان عصوك فقُل انّى برى ءٌ ممّا تَعْملُون».(2)

«پس اگر از فرمان تو سرپيچى كردند، بگو من از اعمال شما بيزار و روى گردانم».

و: «و انَا برى ءٌ ممّا تجرمون».(3) «و من از جرائم شما برائت مى جويم». و بدين ترتيب برائت در اعتقاد و عمل مورد توجه قرآن قرار گرفته و به آن فرمان داده است.

2- قطعنامه برائت!

علاوه بر آياتى كه در قرآن به صورت عام، در مسأله برائت وجود


1- ممتحنه: 13
2- شعراء: 216 و نيز يونس: 41
3- هود: 35

ص: 100

دارد و بخشى از آن از نظر گذشت، در سوره مباركه «برائت» و يا «توبه»- كه مى توان آن را «قطعنامه برائت» ناميد- برخورد صريح و قاطع و اعلام جنگ با مشركان و پيمان شكنان را فرمان داده است و آيات برائت در اجتماع عظيم حج كه مسلمانان و مشركان در موسم حضور داشتند و در عيد قربان يا عرفه، كه قرآن حج اكبرش ناميده، به صورت رسمى به امر پيامبر صلى الله عليه و آله با بيان اميرمؤمنان، على عليه السلام تلاوت شد:

برائة من اللَّه و رسوله الى الّذين عاهدتم من المشركين فسيحوا فى الأرض أربعة أشهر و اعْلَموا انّكم غير معجزى اللَّه و انّ اللَّه مخزى الكافرين. و أذان من اللَّه و رسوله يوم الحجّ الأكبر انَّ اللَّه برى ءٌ من المشركين و رسولُه ...(1) «اين است برائت خدا و پيامبرش از مشركانى كه با آنان پيمان بسته ايد.

اينك چهارماه مجال داريد در زمين سير كنيد و بدانيد كه شما خدا را ناتوان نتوانيد كرد و خداوند خوار كننده كافران است. و اين اعلامى است از سوى خدا و پيامبر او بر مردم در روز حج اكبر كه خداوند و پيامبرش از مشركان برى و بيزارند».

درباره اين آيات و آيات بعدى، نكاتى را بايد متذكر شد:

1- اين سوره بر خلاف سوره هاى ديگر، بدون «بسم اللَّه» نازل شده و چنانكه در روايات آمده، دليل آن اين است كه بسم اللَّه مبشّر رحمت و امان است در حالى كه اين سوره به منظور رفع امان و اعلام جنگ و تهديد به عذاب نازل گرديده است.(2) 2- آغازگر برائت، خدا و پيام آور اوست و تنها يك امر سياسى و


1- هود: 3- 1
2- تفسير تبيان و مجمع البيان از سخن على عليه السلام

ص: 101

مقطعى نيست بلكه برگرفته از مصدر ربوبى است و براى مؤمنان بايد به عنوان يك حقيقت ايمانى همواره و در هر عصر سرمشق باشد.

3- مفهوم برائت، از بيزارى كه يك امر قلبى و عاطفى باشد، فراتر رفته و مستلزم كناره گيرى، منزوى ساختن و طرد عملى مشركان و توطئه گران است و همانگونه كه مفسّران گفته اند: به معناى رفع امان و سلب مصونيت و عدم تعهد در برابر مشركان و حتى جنگ با آنان مى باشد.

چه، آنان آغازگر توطئه بوده و نقض عهد كرده و مهلت و مدت پيمانشان به پايان رسيده است.

4- با اين حال به مشركان چهار ماه مهلت داده شده تا مجال تفكّر و انتخاب داشته باشند و از گذشته خويش توبه كنند تا از امان و عطوفت اسلامى برخوردار گردند؛ زيرا هدف از برائت و جنگ و مبارزه همانا هدايت انسان ها و بازگرداندن آنها به راه حق و طريق سعادت آنها است نه انتقام جويى و كينه توزى و هرگاه بازگردند و تسليم آيين حق شوند، برادرانى هستند كه با صلح و صفا در كنار ساير مؤمنان مى توانند زندگى كنند.

5- سوره برائت در سال نهم هجرت و در مدينه نازل شد كه دعوت اسلام گسترش چشمگيرى يافت و دولت اسلامى مستقر شد و پيامبر صلى الله عليه و آله از موضع قدرت با دشمن برخورد نمود تا حساب كار خود را بكند كه اسلام از اين پس توطئه كفر و شرك را به هيچ وجه تحمل نخواهد كرد.

6- اعلام برائت، آغاز يك جنگ روانى تبليغى عليه كفر و شرك و زمينه ساز جنگهاى ميدانى و تهاجمى به منظور مقابله با استكبار و فساد بود و سياست خارجى اسلام با جهان كفر را در صحنه تبليغ و جهاد و جنگ سرد و گرم مشخص مى كرد؛ چنانكه آيه فاذا انسلخ الأشهر الحرم

ص: 102

فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ...(1) بيانگر است.

7- برائت در روز حج اكبر (قربان يا عرفه) كه مسلمانان و مشركان حضور داشتند، با بانگ بلند «اذان» اعلام شد تا به گوش همه مردم از مسلمان و غير مسلمان برسد و تكليف مسلمانان نيز روشن شود و خبر آن را قبائل عرب بشنوند و اين در تاريخ اسلام نقش تعيين كننده داشت و زمينه گسترش اسلام و عقب نشينى سركشان را فراهم ساخت كه به دنبال اين هشدار هيأت هاى نمايندگى عرب (وفود) يكى پس از ديگرى رهسپار مدينه شدند و با پيامبر به مذاكره پرداختند و موجوديت اسلام را باور كردند.

8- آيات برائت خطر منافقان را، كه لحن ظاهرفريب و دلى آكنده از كينه و عداوت دارند، هشدار داده تا مؤمنان بيدار باشند و فريب نيرنگشان را نخورند؛ چراكه اگر آنان برنده اين مصاف شوند به هيچيك از اصول و تعهّدات انسانى پايبند نخواهند بود.

9- به مقاتله با مشركان به ويژه با اقطاب كفر و سردمداران شرك و تعقيب و مجازات آنها فرمان مى دهد؛ زيرا اينها آغازگر توطئه و خيانت بوده و پيامبر و پيروان او را از خانه خود آواره كرده و كمر به نابودى اسلام بسته اند.

10- به مؤمنان توصيه مى كند كه از دشمن نهراسند و تنها از خدا پروا كنند كه خدا به دست مؤمنان، نكبت و عذاب را بر دشمن مى فرستد، تا تشفّى دل مؤمنان باشد.

11- و بالأخره اين آزمايشى است براى مؤمنان و مجاهدان صادق كه


1- توبه: 5

ص: 103

جز خدا و رسول را پناه و همراز، اتخاذ نكنند.

3- على عليه السلام و اذان برائت

قطعنامه برائت را، كه مشتمل بر بخشى از آيات سوره توبه(1) و كلماتى چند از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خصوص روابط آينده مسلمين و مشركين بود، على عليه السلام به امر پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام نمود. در اين مطلب مفسّران و مورّخان و محدّثان اتفاق نظر دارند، هرچند در جزئيات آن ديدگاه هاى مختلفى وجود دارد. برخى از مفسّران مى گويند: چون سوره برائت نازل شد، پيامبر اوّل آن را به ابوبكر سپرد و سپس به امر خداوند از او گرفت و به على بن ابى طالب عليه السلام داد. به دنبال اين مأموريت، على عليه السلام بر ناقه پيامبر بنام «عضباء» سوار شد و خود را در «ذوالحليفه» به ابوبكر رسانيد و پيام رسول خدا را در خصوص تحويل دادن آيات به او ابلاغ نمود. ابوبكر كه از اين امر ناراحت بود نزد پيامبر بازگشت و علّت را از آن حضرت جويا شد.

پيامبر فرمود: اين پيام را كسى جز من يا مردى از خاندان من نبايد ابلاغ كند. اين را «حاكم» به اسناد خود از انس بن مالك نقل كرده است.(2) فخر رازى مى گويد: هنگامى كه سوره برائت نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را مأمور ساخت كه به موسم برود و آن را بر مردم قرائت كند.

خدمت پيامبر عرض شد چرا اين مأموريت را به ابوبكر واگذار نكرديد؟

فرمود: جز مردى از (خاندان) من آن را ابلاغ نكند. آنگاه على عليه السلام در روز


1- در اينكه چند آيه از سوره توبه به وسيله على عليه السلام در موسم قرائت شد، ميان مفسّران اختلاف نظر وجود دارد. برخى 10 آيه، برخى 13 آيه و برخى 16 و برخى 28 و برخى تا 30 و 40 آيه را ذكر كرده اند. نك: به تفسير مجمع، تبيان، طبرى، فخر رازى، قرطبى، و ..
2- مجمع البيان، ذيل آيه كريمه

ص: 104

عيد قربان نزديك «جمره عقبه» ايستاد و گفت: «ايُّهاالناس! من فرستاده رسول خدا به سوى شما هستم. سپس سى يا چهل آيه و به قول مجاهد سيزده آيه، سوره توبه را تلاوت فرمود و اضافه نمود كه: من مأمورم چهار مطلب را اعلام كنم:

- از اين سال به بعد، مشركان حق نزديك شدن به خانه كعبه را ندارند.

- كسى نبايد برهنه طواف خانه كند.

- جز مؤمن داخل بهشت نگردد.

- با هركس عهد و پيمانى هست بدان وفا مى شود.(1) قريب به اين را ابن كثير از احمد بن حنبل از انس بن مالك آورده است.(2) ابوبصير از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: على عليه السلام در حالى كه شمشير خود را از غلاف بيرون كشيده بود، خطبه اى خواند و خطاب به مردم فرمود:

«لا يطوفنّ بالبيت عريان، و لا يحجَّنَّ البيت مشرك، و من كان له مدّة فهو الى مدته و من لم يكن له مدة فمدّته أربعة اشهر».(3)

«برهنه حق ندارد طواف خانه كند، مشرك نبايد به حج بيايد، كسى كه پيمانى دارد تا مدّت معين معتبر است، و كسى كه مدت معين ندارد تا چهار ماه مهلت دارد».

طبرسى از زيد بن نقيع نقل كرده است كه گفت از على عليه السلام پرسيدم شما براى ابلاغ چه چيزى اعزام شديد؟ پاسخ داد: چهار چيز:


1- التفسيرالكبير، ج 15، ص 318 دار احياءالتراث العربى، بيروت
2- البداية و النّهايه، ج 5، ص 38
3- مجمع البيان، ج 5، ص 7

ص: 105

«مشرك وارد خانه كعبه نشود»، «برهنه طواف نكند»، «هركس با پيامبر عهد وپيمانى دارد تازمان مقررمجال دارد» و «به هركس ندارد تا چهار ماه مهلت داده مى شود».(1) و نيز طبرسى گويد: على پس از اعلام اين چهار مطلب، در نزديكىِ جمره عقبه، سيزده آيه از سوره برائت را تلاوت كرد.(2) به طور خلاصه منابع فريقين با اندك تفاوتى به نقل واقعه پرداخته اند، در پاره اى از اين منابع آمده، پس از آن كه پيامبر آيات را به ابوبكر داد جبرئيل نازل شد و از آن حضرت خواست كه آيات را از وى گرفته به على عليه السلام بسپارد.(3) اين مطلب را ابن شهراشوب از جماعتى از محدّثان عامه همچون طبرى، بلاذرى، ترمذى، واقدى، قرطبى، سمعانى، احمد حنبل، ابو يعلى، ابن بطه و جمع ديگرى از اهل حديث آورده است.(4) شايد نكته مطلب اين باشد كه اين امر مهم و اساسى اسلام را بايد كسى در ميان جمع مسلمين و مشركين اعلام كند كه لحظه اى شرك نورزيده است تا در نفوس تأثير بيشترى بگذارد و آن كس جز پيامبر يا على عليهما السلام نيست، همانگونه كه روايات فريقين گواهى مى دهد.(5)

4- برائت، سياست اصولى اسلام

در هر حال، «اعلان برائت» يكى از وقايع مهم تاريخ عصر رسالت،


1- مجمع البيان، ج 5، ص 7
2- همان
3- البحرانى، البرهان فى تفسيرالقرآن، ج 2، ص 729 و 730
4- همان، ص 737
5- فضائل الخمسه من الصّحاح الستّه، ج 1، ص 224 و 225 از قصص ثعلبى، دارالمنثور سيوطى، تاريخ بغداد، ابن عساكر، نورالأبصار شبلنجى

ص: 106

در اواخر عمر شريف پيامبر صلى الله عليه و آله بود. بدينوسيله دولت اسلامى تثبيت شد و دعوت جهانى اسلام نيز آغاز گرديد و پيام ها و پيك هاى آن حضرت به سران دول و ملل گسيل شدند. اين وقايع چهارچوب سياست اسلامى و خط مشى مسلمانان را در رابطه با مشركان و منافقان و توطئه پردازان براى هميشه تاريخ مشخص مى كرد و براى استقرار نظام اسلامى بايد به عنوان يك دستورالعمل اصولى تلقّى گردد.

بدين ترتيب بنيانگذار اعلام برائت، شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله است و سيره نبوى براى امت سرمشق جاودانى است (لقد كان لكم فى رسول اللَّه اسوة حسنة).(1)

توحيد ابراهيمى و نظام مقدّس اسلامى جز با برائت قوام نخواهد گرفت؛ زيرا برائت جنبه منفى توحيد و ولايت است و اين دو از يكديگر قابل تفكيك نيستند.

دكتر محمد حسين هيكل در كتاب خود «حيات محمد صلى الله عليه و آله» پس از طرح مسأله برائت و اعلام آن به وسيله على بن ابى طالب عليه السلام مى نويسد:

«از آن روز بود كه پايه و اساس دولت اسلامى استقرار يافت. اساس معنوى يك دولت نوپا كه آيات برائت بر آن تكيه مى كند و على عليه السلام تنها به خواندن آن در موسم بسنده نكرد بلكه آن آيات را به طور مكرر براى مردم در هر كجا كه بودند تلاوت مى نمود».

وى سپس مى نويسد: «هرگاه با دقت به اين آيات بنگرى، به حق آن را بنياد معنوى در قوى ترين شكل آن براى دولت نوپاى اسلام خواهى يافت.


1- احزاب: 21

ص: 107

اگر توجه كنيم كه نزول آيات برائت هنگامى بود كه جنگهاى پيامبر پايان يافته و طائف، حجاز، تهامه، نجد و بسيارى از قبائل جنوب شبه جزيره به اسلام گرويده بودند، حكمت تاريخى نزول اين آيات، كه شالوده معنوى دولت را سامان مى دهد، روشن خواهد شد. يك دولت نيرومند بايد داراى ايده و اعتقادى باشد كه همه بدان ايمان آورده و با تمام توان از آن دفاع كنند و كدام عقيده برتر از ايمان به خداى يگانه اى كه شريك ندارد و كدام عقيده همچون اعتقاد به بالاترين مظاهر هستى، كه جز خدا را در آن سلطنتى نيست و جز خدا را به ضمير راه نمى دهد، مى تواند نفس را بدينگونه مسخّر كند؟

حال اگر كسانى بخواهند در برابر اين اعتقاد كه زيرساز دولت اسلامى است ايستادگى كنند، اينان تبهكارانى هستند كه هسته مركزى ارتجاع و فتنه و فساد را تشكيل مى دهند و از اينرو عهد و پيمانى ندارند و دولت بايد با آنها بجنگد تا ريشه فتنه و فساد بركنده شود».(1) حضرت امام در پيام تاريخى برائت چنين مى گويد:

«حاشا كه خلوص عشق موحدين جز به ظهور كامل نفرت از مشركين و منافقين ميسّر شود و كدام خانه اى سزاوارتر از كعبه و خانه امن و طهارت و «الناس» كه در آن به هرچه تجاوز و ستم و استثمار و بردگى و يا دون صفتى و نامردمى است عملًا و قولًا پشت شود و در تجديد ميثاق «ألست بربّكم» بت الهه ها و اربابان متفرّق شكسته شود و خاطره مهمترين و بزرگترين حركت سياسى پيامبر در «و اذان من اللَّه و رسوله الى الناس يَوْمِ الحجّ الأكبر» زنده بماند چراكه سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و اعلان برائت كهنه شدنى نيست و نه تنها اعلان برائت به


1- حياة محمد، ص 296 و 297

ص: 108

ايام و مراسم حج منحصر نشود كه بايد مسلمانان فضاى سراسر عالم را از محبت و عشق نسبت به ذات حق و نفرت و بغض عملى نسبت به دشمنان خدا لبريز كنند و به وسوسه خنّاسان و شبهات ترديدآفرينان و متحجّرين و منحرفين گوش فرا ندهند و لحظه اى از اين آهنگ مقدّس توحيدى و جهان شمولى اسلام غفلت نكنند».(1)

سپس با اشاره به اين كه: اعلان برائت متناسب با هر عصر و مبارزه با چهره هاى شرك و نفاق امرى است اجتناب ناپذير، مى فرمايد:

«خلاصه، اعلان برائت مرحله اول مبارزه و ادامه آن مراحل ديگر وظيفه ماست و در هر عصر و زمانى جلوه ها و شيوه ها و برنامه هاى متناسب خود را مى طلبد و بايد ديد در عصرى همانند امروز كه سران كفر و شرك همه موجوديت توحيد را به خطر انداخته اند و تمامى مظاهر ملى و فرهنگى و دينى و سياسى ملت ها را بازيچه هوس ها و شهوت ها نموده اند چه بايد كرد؟ آيا بايد در خانه نشست و با تحليل هاى غلط و اهانت به مقام و منزلت انسان ها و القاى روحيه ناتوانى و عجز در مسلمانان، عملًا شيطان و شيطان زادگان را تحمل كرد و جامعه را از وصول به خلوص، كه غايت كمال و نهايت آمال است، منع كرد و تصور نمود كه مبارزه انبيا با بت و بت پرستها منحصر به سنگ و چوب هاى بى جان بوده است و نعوذباللَّه پيامبرانى همچون ابراهيم در شكستن بت ها پيش قدم، امّا در مصاف با ستمگران صحنه را ترك كرده اند؟ و حال آن كه تمام بت شكنى ها و مبارزات و جنگ هاى حضرت ابراهيم با نمروديان و ماه و خورشيد و ستاره پرستان مقدمه يك هجرت بزرگ و همه آن هجرت ها و تحمل سختى ها و سكونت در وادى غير ذى ذرع و ساختن بيت و فديه


1- صحيفه نور، ج 20، ص 111

ص: 109

اسماعيل مقدمه بعثت و رسالتى است كه در آن ختم پيام آوران، و سخن اولين و آخرين بانيان و مؤسسان كعبه را تكرار مى كند و رسالت ابدى خود را با كلام ابدى «انّنى برى ءٌ ممّا تشركون» ابلاغ مى نمايد كه اگر غير از اين تحليل و تفسيرى ارائه دهيم، اصلًا در زمان معاصر بت و بت پرستى وجود ندارد و راستى كدام انسان عاقلى است كه بت پرستى جديد و مدرن را در شكل ها و افسون ها و ترفندهاى ويژه خود نشناخته باشد و از سلطه اى كه بتخانه هايى چون كاخ سياه بر ممالك اسلامى و خون و ناموس مسلمين و جهان سوم پيدا كرده اند خبر نداشته باشد».(1) و در بخشى ديگر از اين پيام آمده است:

«فرياد برائت ما فرياد برائت امتى است كه كفر و استكبار به مرگ او در كمين نشسته اند و همه تيرها و كمان ها و نيزه ها به طرف قرآن و عترت عظيم نشانه رفته اند و هيهات كه امت محمد صلى الله عليه و آله و سيراب شدگان كوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان، به مرگ ذلت بار و به اسارت غرب و شرق تن دهند و هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن و عترت رسول خدا و امت محمد صلى الله عليه و آله و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره گر صحنه هاى ذلت بار و حقارت مسلمانان باشد!».(2)

5- اذان برائت مكمل اذان حج

خلاصه، حج نمايش يك جامعه اعتقادى و نمونه توحيدى است كه اسلام مى خواهد در جهان بنا كند؛ يعنى با خدا در ميان خلق بودن و


1- صحيفه نور، ج 20، ص 112
2- همان، ص 113

ص: 110

كاملترين نمونه حركت جمعى است، حركت به سوى خدا همگام با خلق، حركتى حساب شده و آگاهانه به سوى كمال مطلق و ابديت و روى گرداندن از قصرهاى قدرت و گنجينه هاى ثروت و معبدهاى ضرار و ذلت، بنابراين در اين رود عظيم و درياى پرخروش انسان ها، بايد زنده ترين شعارها كه همانا تجديد پيمان با خدا و توحيد خالص و نفى شرك و تبرى از مشركان است بلند شود؛ زيرا شرك بزرگترين مانع بر سر راه كمال و همبستگى انسان ها است و اعلام برائت از بزرگترين گامها در جهت دگرگونى جامعه شرك آلود به جامعه موحد و بازگشت به هويت مستقل اسلامى و رهايى از وابستگى به قدرتهاى استكبارى است؛ اين آفت عظيمى كه امت اسلامى را طى قرن ها از خود بيگانه ساخته و به دنباله روى بيگانگان كشانده است. برائت بذر خشم و تنفر از بيگانگان را در دلهاى مسلمانان مى پرورد كه از وابستگى به قدرت هاى استكبارى نجات يافته و روى پاى خود بايستند و سلطه كافران را بر مسلمانان نفى كنند؛ چنانكه قرآن نفى كرده است: «لن يجعل اللَّه للكافرين على المؤمنين سبيلًا».

و امت اسلام كه مى خواهد امام و اسوه و شاهد بر ديگر امت ها و ملت ها باشد، هنگامى شايسته چنين رسالتى است كه با ابراهيم همگام شود و در صراط مستقيم اسلام رهپوى شريعت محمد صلى الله عليه و آله گردد. و اين جز با استقامت در توحيد و تبرّى از شرك و نفاق، ميسّر نيست.

گفتنى است كه: برائت نه تنها از مشركان ومنافقان بلكه از «انديشه شرك ونفاق» است وتا انديشه شرك درجهان هست برائت نيز هست؛ همچنانكه تا انسان در كره خاكى وجود دارد حج نيز خواهد بود. پس حج بى برائت حج نيست. اذان برائت مكمل اذان حج است كه يكى به وسيله ابراهيم عليه السلام و ديگرى به وسيله محمد صلى الله عليه و آله انجام شد و اين دو جاودانه مى ماند.

ص: 111

6- رمى جمرات، نماد برائت

يكى از مناسك حج رمى جمرات و سنگ زدن به تنديس شياطين است. اين حكم نيز همانند ساير مناسك، برگرفته از سنت و سيره ابراهيم خليل است كه هنگام عزيمت به منا به منظور قربان ساختن اسماعيل، با وساوس ابليس روبرو شد و او را رجم كرد و راه خود را پيمود و زيباترين نمايش ايمان و عشق را متجلى ساخت.(1) برخى روايات، رمى شيطان در جمرات را به آدم عليه السلام نيز نسبت داده است كه بدين وسيله ابليس را از خود راند(2) و بدين ترتيب ابراز تنفر از شيطان همزمان با تعبد و تسليم در برابر خداى يگانه از آغاز تاريخ آدميان در تار و پود حج تعبيه شده و از آن جدا شدنى نيست.

نكته اساسى، توجه حج گزاران به فلسفه رمى جمره و رجم شياطين است. آيا مفهوم واقعى رمى، همان سنگ زدن به ابليس و مجسمه سنگى اوست يا مفهوم وسيع تر و عميق ترى وراى اين عمل نمادين نهفته است؟

بديهى است كه بينش اسلامى و حكمت الهى عميق تر از آن است كه رمى جمره را به رمى ستون هاى بى جان و حتى خود شيطان محدود سازد! بلكه مى توان گفت: صف آرايى و نبرد مؤمنان را در برابر شيطان و صفات و مظاهر شيطانى و ابليس صفتان، در اين مصاف ملحوظ داشته است.

براى توضيح مطلب، ببينيم فرهنگ قرآن از واژه «شيطان و شياطين» چه خواسته و از چه كسانى به عنوان شيطان و ياران شيطان ياد مى كند؟

هرچند مقصود از شيطان در كاربرد اوليه اين واژه، همان ابليس و


1- رجوع به مجمع البيان، تفسير سوره والصافات. من لا يحضره الفقيه، ج 2، حديث 2135 و 2136
2- علل الشرايع، 401

ص: 112

سپاهيان او هستند اما به لحاظ صفات و ويژگى هاى شيطانى به انسان هايى نيز تعميم داده مى شود كه كانون شيطنت و استكبار و صفات رذيله اند و با وسوسه ها و افسون ها، راه رشد و كمال را بر بنى آدم سد مى كنند و قرآن گاهى آنها را «اولياى شيطان» و گاه «حزب شيطان» و گاه «برادران شيطان» ناميده است. مانند اين آيات:

1- «الّذين آمنوا يقاتلون فى سبيل اللَّه و الّذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت فقاتلوا اولياء الشيطان انَّ كَيْدَ الشيطان كان ضعيفاً.»(1)

«آنان كه ايمان دارند در راه خدا مى جنگند و آنان كه كافرند در راه طاغوت، پس با ياران شيطان نبرد كنيد كه توطئه و نيرنگ شيطان سست و ناتوان است».

اين آيه دلالت بر اين دارد كه هركس براى خشنودى غير خدا عملى انجام دهد، در مسير طاغوت گام برداشته كه تعبير ديگر آن، شيطان است و ياران طاغوت ياران شيطانند.(2) 2- «استحوذ عليهم الشيطان فأنساهم ذكر اللَّه اولئك حزب الشيطان الا انَّ حزب الشيطان هم الخاسرون.»(3)

«شيطان بر آنها چيره شده و خدا را از يادشان برده است، آنها حزب شيطانند، بدانيد كه حزب شيطان زيانكارانند.»

از اين آيه استفاده مى شود كه هركس خدا را از ياد ببرد در جرگه شياطين به حساب مى آيد.

3- «انَّ المُبذِّرين كانوا اخْوان الشياطين و كانَ الشيطانُ


1- نساء: 76
2- فخر رازى، التفسيرالكبير، ج 5، ص 189
3- مجادله: 19

ص: 113

لِربِّهِ كَفُوراً».(1)

«آنان كه ولخرجى و اسراف مى كنند برادران شيطانند و شيطان نسبت به خداى خود كفرپيشه است».

از اين آيه بر مى آيد كه اسراف و تبذير عمل شيطانى است و كفران نعمت خداوند است. كسانى كه دارايى خود را در راهى كه بر خلاف رضاى خدا است خرج مى كنند كفران نعمت كرده، همانند شيطانند كه فضل و نعمت الهى را كفران نمود. و بطور خلاصه: اسراف كاران شيطان هايى هستند در قالب انسان.

4- «وَ كذلك جَعَلْنا لِكلّ نبىّ عدوّاً شياطين الانس و الجنّ يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غروراً ...».(2)

«و نيز براى هر پيامبرى، از شيطان هاى انس و جن، دشمنى قرار داديم كه برخى به برخى ديگر سخنان فريبنده القا مى كنند».

مفهوم اين آيه اين است كه هر پيامبرى را دشمنانى هست از انسان ها و جنّيان كه خداوند آنها را رها ساخته تا آزمايش الهى عملى گردد و انسان ها به حسن اختيار و اراده خود، راه خدا را انتخاب كنند و در هر حال آن عده از انسان ها كه به عداوت و دشمنى با پيامبران مى پردازند، شيطانند در چهره انسان كه با كلمات ظاهرفريب و گمراه كننده مى كوشند راه سعادت را بر بندگان خدا سدّ كنند و به گمراهى و شقاوت بكشانند.

5- «و اذا لقوا الّذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خَلَوا الى شَياطينهم قالوا انّا معكم انَّما نحن مُستَهْزِئُون».(3)


1- اسراء: 27
2- انعام: 112
3- بقره: 14

ص: 114

«و آنگاه كه با مؤمنان روبرو شوند، گويند ايمان آورده ايم و چون با شيطان هاى خود خلوت كنند گويند ما با شماييم، در حقيقت ما آنان را مسخره مى كنيم!»

اين آيه در وصف منافقانى است كه به مؤمنان دروغ مى گفتند و در پرده با سردمداران كفر و نفاق كه عنصر شيطنت و عامل اصلى فساد بودند،(1) تماس داشته، نقش منافقانه بازى مى كردند و سردمداران اين توطئه يهوديان بودند. بنابراين شيطان همانگونه كه اهل لغت و تفسير گفته اند «به هركس كه تمرد بر خدا كند اطلاق مى شود، خواه از انسان ها باشد خواه از جنّيان».(2) و چنانكه در آيات گذشته ملاحظه كرديم، شياطين با صفات ويژه و در چهره هاى گوناگون ظاهر مى شوند؛ در چهره نفاق، اسراف و تبذير، فساد در زمين، مكر و استهزاى اهل حق، يارى دادن به طاغوت ها، اغفال از ذكر خدا و قرار گرفتن در حزب طاغوت و ....

با اين حال، رمى جمرات و برائت از شياطين، متضمن انزجار و تنفر قلبى و واكنش عملى در برابر شيطان صفتانى است كه با نفاق و نيرنگ و توطئه در مقام خصومت با مؤمنانند و رهروان راه ابراهيم و امت محمد صلى الله عليه و آله بايد با خشم آشتى ناپذير خود آنان را رمى كنند و از اعمال آنها بيزارى جويند و براى نفى آنها و كوتاه كردن دستشان از حريم اسلام، چاره اى بينديشند. و بدون ترديد در عصر ما، سران شياطين و اقطاب كفر و مراكز توطئه در لانه استعمارى امپرياليسم و صهيونيسم جاى گرفته و همه توطئه ها را هدايت مى كنند.


1- فخر رازى، التفسيرالكبير، ج 1، ص 77 و مجمع البيان، ج 1، ص 140 «قيل رؤسائهم من الكفار عن ابن عباس و قيل هم اليهود الّذين امروهم بالتكذيب»
2- الطوسى، تفسيرالتبيان، ج 1، ص 23

ص: 115

اگر در عصر ابراهيم، شيطان مى خواست راه فداكارى در طريق عبوديت حق را بر ابراهيم و اسماعيل ببندد، امروز شبكه هاى استعمارى و استكبارى و مراكز توطئه آمريكايى و اسرائيلى با در دست داشتن هزاران ابزار ماهواره اى، تلويزيونى، راديويى، مطبوعاتى، خبررسانى، عوامل جاسوسى و مزدوران بومى و غير بومىِ خود مى كوشند راه مسلمانان را به سوى قرآن و قبله سدّ كنند و از حقيقت اسلام دور سازند و با فرهنگ قرآن بيگانه نمايند تا از اسلام تنها اسمى بماند و بس و آنها بتوانند مقدرات كشورهاى اسلامى و فرهنگ و سياست و اقتصاد شان را در قبضه گيرند و ثروتهاى خداداده امت مسلمان و مستضعفان و ملل محروم را به چپاول و غارت برند و با اين همه، مسلمانان از خود و سرنوشت خود غافل باشند و در سرزمين مقدس منا تنها خشم خود را متوجه سنگهاى بى جان كنند و از شياطين زنده و توطئه گران واقعى غافل باشند و سرچشمه شيطنت و فساد را نشناسند.

از اين رو در پيام حضرت امام قدس سره به زائران خانه خدا آمده است:

«مسلمانان بايد به فكر رمى استعمار از كشورها و سرزمين هاى اسلامى خود باشند و براى بيرون راندن جنود ابليس و برچيدن پايگاههاى نظامى شرق و غرب از كشورهاى خود تلاش بنمايند و نگذارند دنياخواران از امكانات آنان در جهت منافع خود و ضربه زدن به كشورهاى اسلامى استفاده كنند».(1)

7- «جدال» و «برائت»

يكى از سفسطه هايى كه عوامل ارتجاع به منظور غير مشروع جلوه


1- صحيفه نور، ج 20، ص 114

ص: 116

دادن اعلان برائت از دشمنان اسلام در موسم حج مطرح ساخته اند، خلط كردن مسأله برائت به مسأله جدال در حج است. آنها آيه شريفه «لا جدال فى الحج»(1) را دستاويز ساخته و كوشيده اند برائت را از مصاديق جدال ممنوع قلمداد كنند و اين شعار زنده و جاودانه اسلام را در اين عصر، كه تيرهاى زهرآگين دشمنان به سوى اسلام نشانه مى رود، مشوه ساخته و از آن مانع شوند. هرچند اينجا در صدد تفصيل سخن در اين مقال نيستيم(2) اما از ذكر اين نكته مهم و توضيحى كوتاه ناگزيريم كه: جدال به هيچوجه از مصاديق برائت نيست و اين دو از نظر مفهوم و مصداق و احكام كاملًا متغايرند. اعلان برائت، چنانكه بحث مشروح آن گذشت، به معناى بيزارى، ابراز تنفر و انزجار از كفار، مشركان و مفسدان است كه قرآن پايه گذار آن بوده و سنت و سيره نبوى سند غير قابل انكارى بر مشروعيت و ضرورت آن است. اما جدال، از نظر لغت به مفهوم: «محاجه، مناقشه و مجادله» مى باشد. در كليات ابوالبقاء آمده است:

«و الجدال عبارة عن دفع المرء خصمه بحجّة أو شبهة و هو لا يكون الّا بمنازعة غيره و النظر قد يتم به وحده».(3)

«جدال عبارت از اين است كه شخص، طرف مخامصه خود را با حجت و دليل يا شبه دليل دفع كند و اين جز با منازعه نيست ...».

مفسّران نيز همين مفهوم را در تفسير آيه لحاظ كرده و جدال را به


1- بقره: 197
2- تفصيل اين بحث را در كتاب: «در راه برپايى حج ابراهيمى» نوشته عباسعلى عميد زنجانى ملاحظه فرماييد
3- كليات ابوالبقاء، ماده جدل، ص 325. و فى معجم الوسيط: جادله: ناقشه و خاصمه

ص: 117

معناى محاجه، منازعه، مشاجره و خصومت گرفته اند(1) و هيچيك از مفسّران يا فقيهان؛ اعم از شيعه يا سنى، برائت را از مصاديق جدال ندانسته است.

در اينجا به نقل چند مورد از اقوال عامه مبادرت مى كنيم:

فخر رازى هفت قول از اهل تفسير در معناى جدال آورده كه هيچيك از آنها به بحث برائت ارتباط ندارد. از كتاب «موطأ» مالك نقل مى كند كه نهى از جدال اشاره است به مجادله قريش در عصر جاهليت كه در مشعرالحرام وقوف كرده و از وقوف به عرفات خوددارى نمودند و با آنان كه به عرفات رفته بودند در اين باره بحث و مجادله مى كردند و آنان نيز با اينها در جدال بودند. قرآن از اين كار نهى كرد و به پذيرش حكم الهى فراخواند. و از قاسم بن محمد نقل مى كند كه جدال ممنوع عبارت است از بحث و گفتگو در تعيين روزهاى حج، بدون اينكه به رؤيت هلال و ادلّه شرعى تكيه شود. و بالأخره جدال ممنوع، بنا به اين اقوال جدال در روزها، ماه ها، موقف حج و مقبوليت و عدم مقبوليت آن است.(2) قرطبى نيز در تفسير خود به نقل شش قول پرداخته، نظير آنچه از تفسير رازى نقل شده است. علاوه بر اين، از قول ابن مسعود، ابن عباس و عطاء آورده است كه گفته اند: «جدال، جرّوبحث با مسلمان است كه به خشمگين ساختن او و ناسزاگويى اش منتهى شود. قتاده جدال را به معناى دشنام دادن گرفته است».(3) بيضاوى نيز جدال را به مراء و كشمكش با همسفران و خدمتگذاران


1- نك: تفسير تبيان، ج 2، ص 165 و مجمع البيان، ج 1، ص 523
2- التفسيرالكبير، ج 5، ص 166- 165
3- نك: الجامع الاحكام القرآن، ج 2 ص 410 و نيز الدر المنثور سيوطى ج 1 ص 397- 395

ص: 118

تفسير كرده است.(1) سيوطى و نحاس از قول ابن عباس و ابن مسعود و عطا و قتاده آورده اند: جدال آن است كه با دوست و همسفر خود جروبحث كنى تا او را به خشم آورى؛ «و الجدال ان تمارى صاحبك حتى تغضبه».(2)

صابونى يكى از مفسّران معاصر اهل سنت همين معنا را در جدال لحاظ كرده و مى گويد: «المخاصمة و المجادلة مع الرفقاء و الخدم و غيرهم»؛(3) «جدال، كشمكش و مجادله با دوستان همسفر و خدمه و ديگران است».

سيوطى از ابن عباس و او از رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده است كه:

«والجدال جدال الرّجل صاحبه»(4) وى اختلاف در حج را نيز نقل كرده است.(5) ابن عربى نيز جدال را به معناى جدال در زمان حج گرفته و به حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله استناد كرده است كه بر اختلافات جاهليت خط بطلان كشيده و ملاك اعمال حج را همان موازين اسلامى و سير ماه و ايام حج قرار داده و فرموده است: «فان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق السماوات و الأرض»(6) براى تأييد اين نظريه مى توان صدر آيه را نيز قرينه گرفت: الحج أشهر معلومات ...

مفسّران شيعه نيز به تفاسير فوق و نظاير آن اشاره دارند در عين حالى كه تفسير اهل بيت عليهم السلام را در معناى جدال آورده اند كه بنابه فرموده


1- تفسير بيضاوى، ج 1، ص 179
2- الدارالمنشور، ج 1، ص 396. معانى القرآن، نحاس، ج 1، ص 131
3- احكام القرآن، ج 1، ص 254
4- همان، ج 1، ص 395
5- همان، ص 397
6- احكام القرآن، ج 1، ص 135. از ابى بكر محمد بن عبداللَّه المعروف به ابن العربى. و نيز معانى القرآن نحاس، ج 1، ص 134

ص: 119

آنان: «جدال عبارت است از گفتن «لا واللَّه و بلى واللَّه» و در يكى از اين روايات از امام موسى بن جعفر عليه السلام «مفاخره» نيز اضافه شده است: «لا واللَّه و بلى واللَّه، و المفاخرة».(1)

به طور خلاصه: هيچيك از مفسران؛ اعم از شيعه يا سنى اعلام برائت را از مصاديق جدال ندانسته اند و چنانكه پيش از اين از نظر گذشت، اعلام برائت، سنت و سيره ابراهيم عليه السلام است كه با نداشتن عده و عُدّه به بت پرستان صريحاً گفتند: «انا بُرَاءُ منكم ...» و سنت و سيره نبوى دليلى غير قابل انكار بر مشروعيت اعلام برائت از مشركان و مفسدان در موسم حج و اجتماع حاجيان است و هيچگونه دليلى وجود ندارد كه آن را به عصرى خاص محدود كند بلكه حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت محمد صلى الله عليه و آله اسوه حسنه اى هستندكه قرآن براى پيروان آيين حنيف معرفى فرموده است، بنابراين هرگاه بيم آن باشد كه كفار و مشركان و توطئه گران، با مسلمانان به خصومت برخيزند وظيفه مسلمانان است كه با تأسّى به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در جمع جهانشمول اسلام از آنان اعلام برائت كنند و توطئه هاى آنان را افشا نمايند و روابط خود را با آنان قطع كنند. و بنابراين آنچه از پاره اى آخوندهاى دربارى شنيده مى شود كه، اعلام برائت را از مصاديق جدال در حج قرار داده اند، هيچگونه مستند شرعى ندارد و ديكته شده از سوى استكبار جهانى و كسانى است كه خواسته اند حج را از مفهوم سياسى اش تهى كنند و بى روح و بى رنگ سازند تا حجاج خانه خدا در برابر جناياتشان، لب فروبندند و نظاره گر غارت و هجوم آنان بر ارزشهاى اسلامى و سرمايه هاى مادى و معنوى مسلمانان باشند.


1- تفسيرالبرهان، ج 1، ص 430. از عياشى و نيز وسائل الشيعه، ج 9، ص 282

ص: 120

(6) جامعه توحيدى يا ميقات پابرهنگان

خانه «خدا» براى «مردم»

«ناس» واژه اى است بى رنگ و بدون نام و نشان براى همه فرزندان آدم و فراگيرترين كلمه اى است كه در فرهنگ قرآن به كار برده شده است.

از آن رو كه دين براى سعادت و فلاح آدميان است و از اين جهت بين انسانها تفاوتى نيست، مخاطب قرآن همه انسانها هستند و مشخصه هاى انسانى، آن را محدود نمى سازد.

همين واژه، با عموم و شمولى كه دارد، در آيات مربوط به حج و بناى كعبه و دعوت ابراهيم، محور قرار گرفته است. همه جا سخن از ناس؛ يعنى توده هاى انسانى به ميان مى آيد. آنجا كه قرآن از بناى كعبه سخن مى گويد، تأكيد مى ورزد كه:

«اين خانه نخستين خانه اى است كه براى مردم سرپا گرديده و هدايتگر جهانيان مى باشد»، انَّ أوّلَ بَيْتٍ وُضِعَ للنّاسِ لَلذَّي بِبَكَّةَ مبارَكاً

ص: 121

وهدًى للعالمينَ(1)

و آنگاه كه از نقش اين خانه در قوام و پابرجايى خلق سخن گفته، باز هم ناس و مردم مطرح اند: جَعَل اللَّهُ الكعبةَ البيتَ الحرامَ قياماً لِلنّاسِ (2)؛ «خداوند، كعبه، اين بيت الحرام رامايه قوام وپا برجايى انسانها قرار داده است.»

و آنگاه كه حضرت ابراهيم دعوت جهانى حج را صلا مى دهد مخاطبين وى مردم اند؛ وَ اذِّنْ في الناس بِالحَجِّ يأتوكَ رِجالًا و عَلى كلِّ ضامرٍ يأتينَ مِنْ كلِّ فجٍّ عميقٍ (3) « (اى ابراهيم) در ميان مردم آهنگ حج را سربده تا پياده و سواره، بر شتران لاغر رهوار، از نقاط دور بيايند و شاهد منافع خود باشند و در آن ايام مخصوص، ذكر خدا گويند؛ لِيَشْهدوا مَنافعَ لهم ويذكروا اسمَ اللَّهِ في أيّامٍ معلوماتٍ(4)

توجه شود كه در اين آيات، «پياده ها» بر «سواره ها» مقدم شده و اين بدانجهت است كه در مرحله نخست، شامل توده هاى مردمى باشد كه حتى براى آهنگ اين خانه، وسيله سوارى ندارند و با پاى پياده رهسپار ديار عشق و ايمان مى شوند و سپس از سوارگان سخن گفته كه قشرهاى محدودترى هستند.

و هنگامى كه ابراهيم تمايل و توجه دلها را به سوى خاندان خود (هاجر و اسماعيل و ...) كه در جوار كعبه معتكف شدند از خدا خواست،


1- آل عمران: 96
2- مائده: 97. بنا به روايتى از امام صادق عليه السلام بَكّه نقطه اى را گويند كه كعبه در آنجا بنا شده و مكه نام شهر است. علل الشرايع، ص 399 و برخى مكه و بكه را مرادف دانسته اند
3- حج: 27
4- حج: 28

ص: 122

چنين نيايش كرد: فاجعلْ أفئدةً مِنَ الناسِ تَهْوِي إلَيْهم(1) «بار خدايا! دلهايى را از مردم به سوى آنان متمايل گردان ...»

بدينسان، بيت اللَّه، مرجع و مأمن و محور و نقطه جمع مردم است كه در عبادت رو به سوى آن دارند و براى طواف و زيارت بر گِرد آن مى گردند و در كنار آن آرامش دل مى جويند و بالاخره زندگى و مرگشان به سوى آن است؛ و اذْ جَعَلْنا البيتَ مثابةً للناسِ و أمْناً ...(2) «و آنگاه كه آن خانه را مرجع و مأواى مردم و مركز امن قرار داديم ...»

دعوت حج نيز شامل عموم مردم است كه در صورت استطاعت، به سوى آن بشتابند؛ وَللَّه على الناسِ حِجُّ البيتِ مَنِ استطاعَ الَيْه سبيلًا(3) در اين همايش بزرگِ بين الملل اسلامى، عموم انسانها دعوت شده اند؛ از هر طبقه و نژاد و تبار و با هر زبان و رنگ، اما با عقيده و آرمان واحد. مقيم و مهاجر در آن يكسانند؛ سواءً العاكفُ فيهِ و البادِ(4) اين خانه به مردم تعلق دارد، خانه براى مردم و اين شهر منطقه آزاد اسلامى است كه آن را حاجب و دربانى نيست و نبايد باشد. از اين رو در گذشته، خانه هاى مكه درب نداشته و به روى حج گزاران باز بوده است و ائمه طاهرين عليهم السلام توصيه فرموده اند كه كسى از حجاج بيت اللَّه در برابر سكونت در خانه هاى مكه چيزى نگيرد و خانه هايشان را تبرّعاً در اختيار مهمان هاى خدا قرار دهند و براى خانه هاى مكه درب نهاده نشود تا اين حق براى زائران محفوظ بماند.


1- ابراهيم: 37
2- بقره:
3- آل عمران: 97
4- حج: 25

ص: 123

اميرمؤمنان عليه السلام در نامه اى كه به «قُثم بن عباس» والى خود در مكه نوشت، خاطرنشان ساخت كه وى از مردم مكه بخواهد تا از زائران اجاره بها دريافت نكنند؛ زيرا خداوند سبحان فرموده است: «عاكف» و «بادى» در آن يكسانند. عاكف مقيم را گويند و بادى كسى را كه از اهالى مكه نيست و با قصد حج به مكه آمده است: وَ اْمُرْ أهلَ مكّةَ ألّا يَأْخُذوا مِنْ ساكنٍ أجْراً، فَإنَّ اللّهَ سبحانَهُ يقولُ: سَواءً العاكِفُ فيهِ وَ الْبادِ فَالعاكِفُ: المقيم بِهِ، و البادى: الَّذي يَحُجُّ الَيهِ مِن غَيْرِ أهْلِهِ وَ فَّقنا اللَّهُ وَ ايّاكُم لَمحابِّهِ».(1) همچنين امام صادق عليه السلام در تفسير آيه كريمه: سواءً العاكِفُ فيهِ و البادِ(2) مى فرمايد: سزاوار نيست كه براى خانه هاى مكه درب نهاده شود؛ زيرا حجاج خود حق دارند در آن خانه ها وارد شوند و در عرصه خانه به سر برند تا هنگامى كه اعمال و مناسك حجشان را انجام دهند. و نخستين كسى كه براى خانه هاى مكه درب نهاد، معاويه پسر ابوسفيان بوده است؛ (سُئِل الصادقُ عليه السلام عن قوله تعالى: سواءً العاكف فيه و الباد قال: لم يكن، ينبغي أن يُصنَعَ على دُورِ مكّة أبوابٌ لأنّ للحُجّاجِ أنْ يَنزِلوا معهم في دورِهم في ساحَةِ الدارِ حتّى يقضوا مناسِكَهُمْ فَإنّ أوّلَ مَنْ جعل لدورِ مَكة ابواباً معاوية).(3)

و با همين فلسفه؛ يعنى تعلّق مكه به مردم است كه به گفته جمعى از فقها، مسافر مخيّر است در اين شهر و به گفته جمعى ديگر در مسجدالحرام نماز خود را به قصر يا تمام بخواند. و با همان ملاك مسجدالنبى (يا شهر مدينه) و مسجد كوفه و حرم حسين بن على عليهما السلام نيز


1- نهج البلاغة/ نامه 67
2- حج: 25
3- علل الشرايع، ص 397

ص: 124

همين حكم را دارند، چنانكه در روايات آمده است.(1)

بيت عتيق

خداوند خانه محترم خود، كعبه معظمه، را بيت عتيق ناميده است:

وَ لْيَطَّوَّفوا بالبيتِ العَتيقِ»(2)؛ «و بايد بيت عتيق را طواف كنند.»

«عتيق» يعنى آزاد و رها. به معناى شريف نيز آمده است و هر چيز كهن و قديمى را نيز عتيق مى نامند. و خانه كعبه از همه اين مفاهيم برخوردار است؛ كهن ترين خانه اى است كه در زمين براى مردم بنا شده، شريف ترين مكان است كه مورد احترام موحدان عالم است و همواره اين خانه رها و آزاد بوده؛ آزاد از تملّك انسان ها و سلطه جباران و رها از غرق در طوفان نوح عليه السلام.(3) از امام باقر عليه السلام پرسيدند: چرا اين خانه بيت عتيق ناميده شده؟

حضرت در پاسخ فرمود: «زيرا تنها خانه اى است كه از تملّك و تصرف انسانها آزاد و رها است و هيچكس مالك آن نمى شود»؛ «أبانُ بنُ عثمانَ عَمّنْ أخْبَرَهُ، قال: قُلْتُ: لِمَ سُمّي العتيقُ؟ قال: لأنّهُ بيتٌ حرٌّ عتيقٌ مِنَ النّاسِ، و لم يملِكْهُ احدٌ»(4)

همچنين، ابوحمزه ثمالى گويد: «در مسجدالحرام خدمت امام باقر عليه السلام عرض كردم: چرا خداوند اين خانه را عتيق ناميده؟ حضرت پاسخ داد: هيچ خانه اى نيست كه خداوند در زمين نهاده باشد مگر آن كه آن را


1- كافى، ج 4، ص 587
2- حج: 29
3- فاضل مقداد، كنزالعرفان، ج 1، ص 271
4- علل الشرايع، ص 399

ص: 125

صاحبى است و ساكنانى در آن سكونت دارند، به جز اين خانه كه كسى در آن ساكن نيست و غير خدا صاحبى ندارد و خانه محترم است».(1) بارى، كعبه اين بناى عتيق، خانه اى كه تحت تملك و سلطه كسى نبوده و در گستره تاريخ از تطاول طاغوتيان مصون مانده و از اختصاص به شخص و يا گروه يا قوم و نژاد يا دولت و حكومت آزاد بوده و خواهد بود(2) و موحدان و خداجويان در هر زمان و مكان رو به سوى آن دارند و به طواف آن مى شتابند و از قصور شاهان و كاخهاى جباران كه دشمنان خدا و مردمند، رويگردانند و اين خود در ساختار جامعه مستقلّ اسلامى فلسفه اى عميق دارد. اين خانه خداست نه قصر سلاطين و خانه مردم است نه كاخ مستكبران. قبله عشق است و نشان و محبوب و جز يكى نمى تواند باشد.

طواف كعبه عشق از كسى درست آيدكه ديده زمزم او گشت و دل مقام خليل

(3) پيامبر اكرم در طواف خانه بود، چون به ركن يمانى رسيد خطاب به كعبه چنين فرمود:

«الحَمدُ للَّهِ الَّذي شرَّفَكِ و عظَّمَكِ و الحمدُ للَّهِ الّذي بعثني بِالحقِّ نبياً و جعلَ عليّاً إماماً الّلهمّ اهدِ لهُ خَيارَ خلقِك و جَنِّبْهُ شِرارَ خَلْقِكْ».(4)

«ستايش خداى را كه تو را شرف و عظمت بخشيد، ستايش خداوندى را


1- علل الشرايع، ص 399
2- قداست و امنيت حرم، ص 31
3- وحشى بافقى
4- من لا يحضره الفقيه، ج 2 ص 155

ص: 126

كه مرا به پيامبرى برگزيد و على عليه السلام را به امامت انتخاب كرد. بارخدايا! ستودگان خلق خود را به سوى آن رهنمون باش و از دسترس اشرار خلق آن را مصون بدار».

نمايش تصوير

كعبه، پرچم رفيع اسلام

در ميان همه ملتها و اقوام، حتى نظام هاى قبيله اى، پرچم نشانه عزّت و استقلال بوده و در لواى آن حماسه ها سروده و براى نگهدارى آن فداكاريها كرده اند. اما اسلام از اين فراتر رفته و بزرگترين نماد توحيد و هدايت (كعبه) را براى اين منظور و به عنوان پرچم برگزيده است. على عليه السلام در وصف كعبه گويد: خدا آن را علم اسلام قرار داد: «وللإسلام عَلَماً».(1)

كعبه و حج در بستر تاريخ همواره نقش آفرين است و با


1- نهج البلاغه

ص: 127

حيات انسانهاى اولين و آخرين پابرجا بود و خواهد بود. عزّت اسلام و استقلال مسلمانان در سايه اين پرچم پرافتخار است كه بايد همواره برافراشته بماند و حج با مفاهيم عالى و معنوى اش برقرار باشد. و بر دولت اسلامى است كه نگذارد خانه خدا خالى از زائر بماند، حتى اگر مردم را به حج مجبور سازد و يا از بيت المال براى اين امر مقدس هزينه كند.

پرچم با عظمت كعبه بايد بلندتر از همه خانه ها جلب نظر كند و خانه اى بالاتر از آن ساخته نشود. چنانكه امام باقر و امام صادق عليهما السلام بر اين موضوع تأكيد فرموده اند، احدى حق ندارد بنايى را برتر از كعبه بنا كند.

عن الباقرِ عليه السلام: «لاينبغي لأحدٍ أن يَرْفَعَ بناءً فوقَ الكعبةِ»(1)

عن الصادقِ عليه السلام: «و لا يَنبغي أنْ يُرْفَعَ بناءٌ فوقَ الكعبةِ»(2)

جامعه توحيدى

پيشتر آورديم كه: مراسم حج قبل از اسلام نيز در ميان اعراب وجود داشته است و سابقه تاريخى آن، به 2500 سال قبل از بعثت خاتم النبيين مى رسد. هرچند خط مستقيم توحيد ابراهيمى با ظهور تدريجى شرك و بت پرستى به انحراف كشيده شد و انسان ها را از يكديگر جدا ساخت، تا بالأخره جاهليت عرب فرا رسيد. حجّ جاهليت به جاى اين كه يك عبادت گروهى باشد، يك جشن ملى و قبيله اى بود كه اعراب آن را فرصتى مى دانستند براى ارتباطات اجتماعى و قبيله اى و عمليات تجارى و تفاخر به انساب و نياكان خود. هريك از قبائل، بت ها و پرچم هاى ويژه اى را


1- علل الشرايع، ص 446
2- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 165

ص: 128

همراه داشتند و لباسهاى مخصوصى مى پوشيدند تا امتيازات خود را نشان دهند و گاه به لهو و لعب و فجور و جدال و خصومت مراسم را به پايان برده و سپس در جمره عقبه گردآمده و با اشعار و قصايد به ذكر مفاخر و نياكان خود مى پرداختند. اسلام با طرد اين آداب و رسوم، اساس حج را بر خير و تقوا نهاد و از ياوه گويى و فسق و فجور و جدال برحذر داشت:

الحَجُّ أشهرٌ معلوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فيهِنّ الحجَّ فلا رَفَثَ و لا فُسُوقَ و لا جِدالَ في الحَجِّ و ما تَفْعَلوا مِنْ خيرٍ يعلَمْه اللَّهُ و تزوَّدُوا فإنَّ خَيرالزادِ التّقوى و اتَّقُونِ يا أولي الألبابِ(1) «حج ماه هاى مخصوصى دارد، پس آن كه در اين ماه ها حج بگزارد، هوسرانى و نافرمانى و جدال در حج روا نيست و آنچه از عمل نيك انجام دهيد خدا بدان آگاه است و توشه برگيريد كه بهترين توشه تقوا و پرهيزكارى است. و از من پروا گيريد اى خردمندان».

همچنين از مردم خواست پس از انجام مناسك به جاى اين كه از پدرانشان به تفاخر ياد كنند، به ذكر خدا بپردازند؛ فإذا قَضَيْتُم مناسِكَكُمْ فاذكروا اللَّهَ كَذِكْرِكم آباءكُم أو أشدَّ ذِكْراً ...(2) در مورد افتخارات موهوم اعراب در موسم حج، مفسران و مورخان آورده اند كه: قريش و هم پيمانانشان، قبائل مجاور حرم، «كنانه و خزاعه» (حُمس)(3) از وقوف به عرفات همراه ساير مردم خوددارى كرده و مى گفتند ما اهل حرم هستيم و از حرم خارج نمى شويم و چون عرفه خارج حرم است، در عرفه وقوف نمى كنيم و در مزدلفه (مشعر) مى ماندند


1- بقره: 197
2- بقره: 200
3- مردم بومى مكه، كه فرزند مكه و حرم ناميده مى شدند

ص: 129

و از آنجا كوچ مى كردند،(1) به خصوص پس از واقعه فيل و ابرهه.

قريش با احساس غرور و عظمت به عنوان «اهل اللَّه»، خود را متولّيان بيت خوانده و مى گفتند: احدى از عرب به منزلت ما نمى رسد! و با اين كه مى دانستند عرفه از مشاعر عظام است و از زمان حضرت ابراهيم يكى از مواقف بوده، وقوف به عرفه را ترك مى كردند و نيز معتقد بودند كسى كه از خارج حرم براى حج يا عمره مى آيد نبايد از غذايى تناول كند كه از خارج حرم آورده است و بايد در لباس «حُمس» طواف كند و اگر نتوانست لباس آنها را تهيه كند بايد برهنه طواف نمايد.(2) قرآن كريم بر اين افكار موهوم و سنت هاى غلط خط بطلان كشيد.

همه مردم را به وقوف در عرفات و افاضه از آنجا كه محل افاضه ديگر مردم است و استغفار از گناهان، فرا خواند؛ ثُمّ افيضوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ الناسُ و استغفروا اللَّهَ إنّ اللَّهَ غَفورٌ رحيمٌ (3) بارى، با درخشش خورشيد جهانتاب اسلام و گسترش دعوت آسمانى قرآن ديوارهاى تبعيض فرو ريخت و مساوات و عدل اسلامى استقرار يافت و جامعه توحيدى به دست مبارك پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بنيان نهاده شد.

يكى از قلّه هاى بلند تحقق چنين آرمانى، فتح مكه بود كه در جريان آن، آخرين دژ مشركان و سنگرهاى شرك و جاهليت عرب سقوط كرد و هنگامى كه رسول خدا مكه را از سلطه مشركين آزاد ساخت و وارد مسجدالحرام شدند و به درون كعبه راه يافتند و اين كلمات را همصدا با


1- مجمع البيان، ذيل آيه 199 سوره بقره، حُمس جمع احمس: ابن البلد، ابن الحرم و الوطنى المقيم
2- مكه، الحج و الطوافه، ص 34، فؤاد عبدالحميد منقاوى
3- بقره: 199

ص: 130

سپاهيان مى خواندند:

«لا إله إلّااللَّهُ وحدَهُ، صَدَقَ وَعْدَهُ، و نَصَرَ عَبْدَهُ و أعَزَّ جُندَهُ و هَزَمَ الاحزابَ وحدَهُ»

«خدايى جز خداى يگانه نيست. او به وعده خود وفا كرد. بنده خود را يارى نمود. سپاهيانش را عزت بخشيد و گروههاى دشمن را شكست داد.»

و در همين حال كعبه را از لوث بتها زدود، على عليه السلام پا بر دوش پيامبر نهاد و بالا رفت و بتها را در اطراف خانه سرنگون كرد. و آنها را شكستند و به آتش كشيدند. سپس بلال را فرمودند بالاى خانه رود و گلبانگ اذان را بسرايد. بانگ تكبير بلال بر كافران و مشركان سخت گران آمد و از سر خشم سخنها گفتند،(1) چرا كه مى ديدند يك غلام سياه حبشى كه تا ديروز رانده جامعه بود و زير شكنجه مشركان قرار داشت، امروز در سايه عزت اسلام افتخار آن را يافته كه مؤذن مخصوص پيامبر باشد و در مقدس ترين امكنه عالم بانگ تكبير را سر دهد و در حقيقت منشور آزادى بندگان را قرائت كند و حقيقت جاودانه، تقوا (ملاك كرامت) را عينيت بخشد. در همين جا، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در خطابه اى كه به مناسبت فتح مكه ايراد كرد، لغو امتيازات جاهلى را اعلام داشت و با مردم چنين گفت:

«هان! اى مردم، خداوند بزرگ به وسيله اسلام غرور و نخوت جاهليت و برترى جويى به پدران و قبايل و عشاير را از ميان شما برد.

مردم! شما از آدم پديد آمده ايد و آدم از گِل آفريده شده، بدانيد كه در اين روز بهترين و گرامى ترين شما نزد خداوند بنده اى است كه پرهيزكارتر


1- السيرة الحلبيه، ج 3، ص 75

ص: 131

باشد. بدانيد عروبتِ (عرب بودن) براى شما پدر نيست، بلكه زبانى است كه با آن سخن گفته مى شود. آن كس كه در عمل نارسايى دارد، حسب و نسب براى او كارى نكند»؛ «أيّها الناسُ إنّ اللَّه- تباركَ و تعالى- قد أذهبَ عنكم نَخْوَةَ الجاهليّةِ و تفاخُرَها بآبائها. ألا إنّكم من آدم و آدم من طينٍ.

ألا و إنّ خيرَ عبادِ اللَّهِ عبدٌ اتّقاه و إن العربيّةَ، ليستْ بابِ والد و لكنّها لسانٌ ناطقٌ فَمَنْ قَصُرَ به عَمَلُهُ لم يبلُغْهُ حَسَبُهُ».(1)

بارى حج تجلّيگاه حضور ناس و خط بطلانى است بر هرگونه تبعيض و طبقات اجتماعى. آنگاه كه حاجيان از لباس فرديت و تشخص بدر آيند و امتيازات را بدور افكنند و در بحر بى كران توحيد غرقه شوند و با عرفان حج فانى فى اللَّه گردند و ديوارهاى تبعيض فرو ريزد ديگر جايى براى تقابل و تعارض باقى نمى ماند و غرور و نخوت ها رنگ مى بازد.

بارى مناسك حج تصويرگر يك جامعه بى تبعيض است با روح و آرمان اسلامى. همه به آهنگ توحيد حركت مى كنند و به انجام اعمال به صورت طواف و سعى و افاضه و وقوف مى پردازند. سياه بر سفيد و عرب بر عجم و فقير بر غنى و اشرافى بر ديگرى، امتياز و برترى ندارد و كسى را با كسى تزاحم و اصطكاكى نيست.

ميقات، محشر خلق

مناسك حج از آغاز تا پايان، تمرين و تربيت براى تحقق چنين آرمانى است و ميقات گام نخستين آن. ميقات محل احرام است؛ يعنى در حريم دوست وارد شدن و لباس احرام جامه اى است بى رنگ و بدون نام


1- روضه كافى، ص 246؛ بحارالانوار، ج 21، ص 137؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 161 با اندك تفاوت؛ الكعبة و الحج في العصور المختلفة، ص 103

ص: 132

و نشان كه محرم مى پوشد؛ همان لباسى كه هنگام مرگ بر تن ها پوشانده مى شود و اين تمرينى است براى يك سفر طولانى؛ يعنى آخرت. و نشانه رجعت به خدا. كما بَدَأَكُمْ تعودونَ(1) نژادها، مليت ها، طبقات، گروه ها و خانواده ها و عنوان ها و حيثيت ها و درجه ها، همه در ميقات دفن مى شود. جامعه اى مى شود بى تبعيض مشخصه هاى ارباب و نوكر، حاكم و محكوم، غنى و فقير، خواجه و بنده، وضيع و شريف، مالك و مملوك، زورمند و ضعيف، كارفرما و كارگر، شرقى و غربى، سياه و سفيد كه توحيد بشرى را قطعه قطعه كرده، همه اينها در ميقات به خاك سپرده مى شود.(2) ميقات، محشر خلق، غوغاى قيامت، گم شدن در خلق، رو نهادن به يك معبود و به سوى يك قبله، و همگى در سايه اسلام به سلم و صلح وارد شدن است؛ يا أيُّها الّذين آمنوا ادخلوا في السِّلم كافَّةً و لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشيطانِ إنّه لكم عدوٌّ مبينٌ (3) «اى گروه مؤمنان! همگى در حريم اسلام و صلح و صفا درآييد و قدم جاى قدم شيطان نگذاريد كه او دشمن آشكار شماست»، شرط ورود به حريم سلم وامن، پرهيز از تفرّق است كه شياطين جن و انس آتش افروز آنند و اكنون شيطان بزرگ طلايه دار آن است.

دموكراسى در حج از ديدگاه ديگران

يكى از مستشرقان به نام «ساريس وادى» در كتاب خود «عقل سليم» حج را عالى ترين چهره دموكراسى ناميده، مى نويسد:


1- اعراف: 29
2- نك: زيباترين روح همبستگى
3- بقره: 208

ص: 133

«مسلمانان از هر سو و از راه هاى هوايى، زمينى و دريايى كوچ مى كنند و همه به يك مسير جارى مى شوند و در يك مكان گِرد هم مى آيند.

هرچند آنها از نظر لباس، ملّيت، رنگ، زبان و موقعيت اجتماعى و توانگرى و درويشى در سطوح مختلف اند اما همه لباس احرام در بر مى كنند. همه آنها؛ اعم از پادشاه و رعيت، ثروتمند متمكن و فقير تهى دست و آنان كه از سلاله پيامبرند تا آنهايى كه تازه مسلمانند، همه و همه در برابر آفريدگار بزرگ، چون بندگان ذليل مى ايستند. خداوند به چهره مردم نمى نگرد بلكه توجه به قلبهايشان دارد و از آنچه در اعماق دلها مى گذرد آگاه است. اينان در آن فضاى روحانى، از همه مظاهر تعيّن و تشخّص و نام و عنوان عارى اند، آنجا جلوه گاه اخلاص و برابرى است. آيا اين همان دموكراسى واقعى نيست؟ آيا اين بى رنگى و تجرد از تشخص ها كافى نيست كه غرور خودكامگان را درهم شكند و رفعت طلبان را از مركب نخوت فرود آورد و به مردم بفهماند كه دنيا كالايى است زودگذر و جلوه هاى آن پايدار نيست؟ آيا اين مواقف و مشاعر روحيه ضعيف تحقيرشدگان و مستمندان رنج ديده را بالا نمى برد تا همگان به اين حقيقت باور كنند كه آنچه ديگران بدان متمتع و دلباخته اند متاعى است فناپذير و هيچكس نبايد به داشتن آن سرمست و از نداشتن آن اندوهگين باشد».(1)

عزت بندگى و ذلت استكبار

قالب كلى حج، چنانكه ديديم، لغو هرگونه امتياز و تشخّص و فرو ريختن ديوارهاى تبعيض است. در اين همايش بزرگ، كسى را حريم


1- رسالة المسجد فى الاسلام، ص 113

ص: 134

ويژه اى نيست. همه در حريم كبريايى حق اند. همه بايد از لباس فرديت بدر آيند و برهنه پا و سر، از محشر ياد كنند كه: فلا أنسابَ بَيْنَهم يومئذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ (1)؛ «در قيامت نسب كارساز نيست و از نسبِ كسى نمى پرسند». و با اين تمرين و حفظ اين خاطره و ياد آن سرنوشت، از غرور و جبروت، كه زاده مال و جاه دنياى غرور است، بدرآيند.

اميرمؤمنان عليه السلام در فرازى از خطبه «قاصعه» با اشاره به اين ذلّت و انكسار كه غزت بندگى خدا را در درون مى پرورد، چنين مى فرمايد:

«خداوند آدم و فرزندانش را فرمان داد تا قصد اين خانه كنند و به هنگام سعى شانه هاى خود را تكان دهند و «لا اله الّا اللَّه» گويان، اطراف خانه خدا طواف نمايند و با موهاى ژوليده و بدنهاى پر گَرد و غبار به كوى دوست بشتابند و لباسهايى كه نشانه شخصيت است بدور افكنند و با آشفته كردن موها، زيباييشان را دگرگون سازند.

آزمونى است بزرگ و امتحانى است شديد و آشكار و تصفيه و پاكسازى مؤثر براى نفوس، كه خداوند آن را سبب رحمت خود و رسيدن به بهشت قرار داده است».

و در ادامه خطبه، با اشاره به اين كه انتخاب سرزمين خشك و سوزان حجاز براى حج، با اين فلسفه بوده كه انسان ها از تعلّقات دنيايى به در آيند و حجاب خودبينى و رفاه طلبى را بدرند تا خدابين شوند و حقيقت بندگى را لمس كنند و پاداش معنوى ببرند، چنين مى فرمايد:

«و اگر خداوند مى خواست خانه محترم و مشاعر عظام خود را در ميان باغها و نهرها و سرزمين هاى هموار و درختان انبوه و پرثمر و كاخها و


1- مؤمنون: 101

ص: 135

آباديهاى به هم پيوسته و در ميان گندم زارها و بوستانهاى خرّم و پرگُل و گياه و گلستان هاى زيبا و پر طراوت و آبهاى فراوان و جاده هاى آباد قرار مى داد، اما در آن صورت پاداش آن كمتر بود و اگر پى و بنيان خانه و سنگهايى كه در آن به كار رفته، از زمرّد سبز و ياقوت سرخ و نورانى و درخشنده بود، شك و ترديد كمتر به سينه ها رخنه مى كرد و مجاهده با ابليس آسان تر صورت مى گرفت و وسوسه ها به سراغ مردم نمى آمد. اما خداوند بندگانش را به انواع سختى ها آزمايش مى كند و با مجاهدات گوناگون به بندگى فرا مى خواند و با گرفتاريها به امتحان مى كشد تا كبر و غرور را از قلب هايشان بيرون كند و خضوع و خاكسارى را در نفوسشان جايگزين سازد و از اين طريق ابواب فضل خويش را بگشايد و موجبات عفو و آمرزش را فراهم آورد».(1)

بارى، انتخاب آن وادى غير ذى زرع و آن كوير تافته، براى خانه كعبه و اعمال حج، با اين فلسفه بوده كه انسان ها از هر طبقه و با هرگونه امكاناتى كه هستند، همه را پشت سر انداخته و زير آفتاب سوزان و روى آن سرزمين تفتيده و رمل هاى داغ و در ميان آن كوههاى سياه و سوخته با پاى پر آبله، باديه پيماى كوى معبود باشند و بدون اين كه احساس خستگى وحقارت كنند، دركنار ديگرموحّدان وهم كيشان خود، طى نشيب و فراز عشق نمايند و در آن جمع ذوب شوند و فرديّت خود را فراموش كنند و به خدا و درياى انسان ها بپيوندند و نظام طبقاتى را بى رنگ سازند.

حج، درهم شكننده روح استكبارى

چنانكه مى دانيم و آيات قرآن كه درباره استكبار و استضعاف آمده،


1- نهج البلاغه، خطبه 192

ص: 136

گواهى مى دهد، بزرگترين عامل فساد و جنايت و بلاى اجماعى بشر، از آغاز تا كنون، غلبه روح استكبارى بوده است و حج با اين روحيه مبارزه مى كند. ائمه طاهرين عليهم السلام در سخنان خود به اين فلسفه بارها اشاره داشته اند كه سرزمين حرم و مكه و كعبه و حج براى درهم شكستن طغيان و غرور جبّاران، به خضوع كشاندن گنهكاران و دميدن روح بندگى به جانها و روانها، بوده است.

از على عليه السلام پرسيدند: چرا مكه را «بكّه» گويند؟ فرمود: بدين جهت كه گردنكشان جبار و تبهكاران را درهم كوبيده است». «لأنّها بَكّتْ رِقابَ الجبارِينَ».(1)

معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از فخرفروشى دورى كن و پرهيزگارى پيش گير كه تو را از گناه و معصيت خداوند بزرگ مصون مى دارد؛ زيرا خداى- عزّوجلّ- مى فرمايد:

ثم ليقْضُوا تَفَثَهُم (2)؛ «آنگاه حاجيان، چركى و آلودگى را از خود دور سازند».

و يكى از آلودگى ها اين است كه در حال احرام كلام زشت بر زبان برانى؛ «اتّقِ المُفاخرةَ وعليكَ بِوَرَعٍ يحجُزُكَ عَنْ معاصي اللَّهِ عزّوجلّ. فان اللَّه عزوجل يقولُ: ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ و من التّفثِ أن تتكلَّمَ في إحرامِكَ بكلامٍ قَبيحٍ ...».(3)

يكى از دلائل تراشيدن سر در منا در همين نكته نهفته است كه موى سر، به خصوص با فرم و آرايش خاص، نوعى زينت است و ستردن موى


1- بحارالانوار، ج 99، ص 85
2- حج: 29
3- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 223

ص: 137

سر، بويژه براى اعراب كه دستخوش نخوت جاهلى بودند، نوعى انكسار و ريختن غرور به حساب مى آمد و شايد، حال نيز چنين باشد. لذا مى بينيم هنگامى كه «ابن ابى العوجاى دهرى» با امام صادق عليه السلام در مسجدالحرام به مناظره پرداخت و محكوم و سرشكسته پيش رفقايش برگشت و آنها وى را سرزنش كردند كه در مجلس جعفر بن محمد عليهما السلام اينگونه پست و حقير شد، او چنين گفت: «اين فرزند كسى است كه سرهاى اين جمعيت را تراشيده است!».(1) كسى ديگر نمى توانست و نمى تواند، اين جمعيت را به تراشيدن سرهايشان وادارد. اين تنها خدا و نفوذ كلام پيامبر اوست كه توانسته غرور و نخوت اين خلق را درهم بشكند.

به صفا و مروه مى رويم بازهم اين خضوع و بندگى و بيرون ريختن باد غرور از سرها را مى بينيم. آنگاه كه حاجيان هروله كنان سعى مى كنند و نفس زنان به تكبير و تهليل مى پردازند و از روح كبريايى طلبى انسان ها و امتيازات و مشخّصات كوچكترين اثرى نمى بينيم. از اين رو امام صادق عليه السلام «مسعى» را محبوب ترين مكان ها نزد خداوند خوانده است؛ چرا كه هر جبارى در اينجا ذليل و حقير مى شود؛ «و انّما صارَ المَسعى أحبَّ البِقاعِ إلى اللَّهِ لأنّه يَذِلُّ فيه كلُّ جبارٍ».(2)

از اين رو كسى كه آهنگ حج دارد، بايد خود را از كبر و استكبار مبرّا سازد كه در اين كوى، شكسته دلى مى خرند و بس. امام صادق عليه السلام فرمود:

«آن كس كه آهنگ اين خانه كند و براى حج يا عمره بيايد و از تكبر و خودبينى مبرّا باشد، برمى گردد در حالى كه از گناهان پاك شده، همانند


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 163
2- الفقيه، ج 2، ص 127

ص: 138

روزى كه از مادر متولد گشته است.»

سپس در بيان مفهوم كبر به نكته اى اشاره فرمود و آن اين كه «كبر آن است كه حق را نشناسد و بر اهل حق طعنه زند. و كسى كه چنين كند با كبريايى الهى به خصومت برخاسته است»(1) امام در اين سخن اشاره به كسانى دارد كه امام حق را نشناخته و در انكار او كوشيده اند و بارزترين مظاهر استكبار همين است. چنانكه در بحث «امامت و حج» بدان پرداختيم. اسلام چنين حجى را خواسته است و راه و رسم حج ابراهيمى كه در سيره پيامبر و اهل بيت عليهم السلام و صالحان تبلور يافته اينگونه بوده است؛ تواضع و انكسار و پاى پياده، به نشانه خاكسارى كه نمونه هاى بسيارى از آن در سيره اهل بيت روايت شده است.

صدوق گويد: حسين بن على عليهما السلام راه مكه را پياده مى پيمود، در حالى كه محمل ها و مركب ها در خدمت او بودند؛ «و كان حسينُ بنُ علىٍّ عليهما السلام يمشي و تُساقُ معه المحامِلُ و الرِّحالُ».(2)

و در سيره امام حسن عليه السلام سنى و شيعه نقل كرده اند كه: «آن حضرت با پاى پياده بيست و پنج بار حج گزارد در حالى كه مركب ها آن حضرت را همراهى مى كردند».(3) اين شيوه كريمه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز روايت شده است.

ابوسعيد خدرى مى گويد: «پيامبر و يارانش از مدينه تا مكه با پاى پياده حج گزاردند» «حَجَّ رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و أصحابُهُ مشاةً من المدينةِ


1- الفقيه، ج 2، ص 133
2- الفقيه، ج 2، حديث 2219
3- فضائل الخمسة من الصحاح الستة، السيد المرتضى الحسينى: ج 3 ص 306، از سنن بيهقى، حليةالاولياء، مستدرك الصحيحين و نيز اخبار مكه فاكهى ج 1، ص 359 تا ص 397

ص: 139

إلى مكّةَ».(1)

ابن عباس مى گويد: بر هيچ چيز آنقدر تأسف نخوردم كه نتوانستم پياده حج بجاى آورم؛ زيرا شنيدم از پيامبر خدا كه در آيه يأتوكَ رِجالًا وَعَلى و كلِّ ضَامرٍ ...» مى فرمود: خدا اول از پياده ها سخن گفته و سپس از سواره ها. و اين نشانه فضيلت است.(2) فاكهى از امام باقر عليه السلام، از پدرش، از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «فضيلت پيادگان بر سواره ها، مانند برترى ماه در شب بدر بر ستارگان است.»

محمد بن على الباقر عليه السلام عن ابيه قال: ان النبى صلى الله عليه و آله قال: «فَضْلُ المُشاةِ على الرُّكبانِ كفَضْلِ القمر ليلةِ البدر على النجوم».(3)

و نيز به گفته فاكهى، در روايات تاريخى آمده كه: «اسكندر ذوالقرنين پياده آهنگ حج كرد، چون ابراهيم عليه السلام اين را شنيد به استقبال وى آمد» «وروي أنّ ذا القَرْنَينِ حَجّ ماشياً فَسَمِعَ به إبراهيمَ عليه السلام فتلقّاهُ».(4)

از اين روايات و نظاير آن استفاده مى شود كه از ديرباز زائران بيت اللَّه الحرام، در هر مقامى كه بودند، حتى زمامداران و ملوك، تذلل و خضوع خود را در زيارت كعبه به نمايش مى گذاشتند و اين سرزمين محل خلع سلاح قدرتمندان بوده است.

اين است سنّت ديرين حج. اما با روى كار آمدنِ خلفاى اموى و عباسى، بار ديگر اشرافيت جاهلى به اجتماع بازگشت كه حج نيز از آن


1- اخبار مكه، ج 1، ص 392
2- همان
3- اخبار مكه، ج 1، ص 398
4- همان، ص 396

ص: 140

مصون نماند. مى گويند هارون الرشيد به حج آمد در حالى كه غرق زيور و تجمل بود و تشريفات سلطنتى وى را همراهى مى كردند و از چپ و راست براى او راه مى گشودند، در اين حال مردى از اولياى خدا با مردم سخن مى گفت و آنان را به بندگى خدا توصيه مى كرد. غلامان هارون شتابان نزد آن مرد آمدند و گفتند: ساكت شو! خليفه مى آيد! همين كه تخت روان هارون به آن مرد نزديك شد، خطاب به هارون گفت:

«اى خليفه! ايمن بن نائل براى من از قدامة بن عبداللَّه روايت كرد كه وى گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم در سرزمين منا، بر شترى سوار بود كه كهنه پالانى آن را پوشش مى داد، نه كسى را مى زدند و نه طرد مى كردند و پس رو و پيش رو، وجود نداشت. سخنان اين مرد هارون را با شگفتى روبرو ساخت. يكى از حاضران گفت اى اميرمؤمنان! او بهلول است! هارون گفت: او را مى شناسم، سپس خطاب به بهلول گفت: ادامه بده، بهلول اين دو بيت را خواند:

هب أنْكَ ملكْتَ الارضَ طُرّاًو أنّ لكَ البلادَ فكانَ ماذا؟

أليسَ غداً مصيرُك جَوْفَ قبرٍو يحثون التراب هذا ثم هذا؟

فرض كن كه مالك همه زمين شدى و همه شهرها به تسخير تو درآمدند، آنگاه چه خواهد شد؟

آيا فردا سرنوشت تو به درون قبر نخواهد بود و اين و آن، خاك بر بدن تو نخواهند ريخت؟

هارون گفت: خوب گفتى بهلول! ديگر چه؟ بهلول گفت: بله، اى اميرالمؤمنين! كسى را كه خداوند زيور و زر داده و با آن زيور عفاف پيشه كند و با آن زر انفاق نمايد نامش در زمره صالحان نوشته شود. هارون با

ص: 141

شنيدن اين سخن پنداشت كه بهلول چيزى مى خواهد، گفت: دستور مى دهم وام و بدهىِ تو را بپردازند. بهلول گفت: لازم نيست، دَين مرا با دين ديگرى ادا كنى! بهتر است حق را به صاحبانش برگردانى و دَيْنى را كه بر گردن تو است بپردازى. هارون گفت: دستور مى دهم مستمرى تو را بدهند. بهلول گفت: اين كار مكن؛ زيرا مرا به عطاى تو نيازى نيست، آن كس كه به تو داده، مرا نيز از ياد نبرده و از فضل خود بى نياز ساخته است».(1) و نيز آورده اند كه هارون پياده از مدينه عازم مكه شد، جاده را براى او با فرش هاى پرنيان مفروش كردند. در يكى از منزل ها براى استراحت در سايه اى نشست، در اين حال سعدان مجنون نزد وى آمد و اين اشعار را سرود:

هَبِ الدُّنيا توانيكااليسَ المَوتُ يَأتيكا

فما تصنعُ بالدُّنياو ظِلُّ المِيلِ يَكفيكا

ألا يا طالبَ الدُّنيادَعِ الدُّنيا لشأنِيكا

كما أضْحَكَكَ الدّهرُكذاكَ الدَّهرُ يُبْكِيكا

گيرم دنيا تو را مجال داد، آيا بالاخره مرگ به سوى تو نخواهد آمد؟

دنيا را براى چه مى خواهى در حالى كه اندك سايه اى تو را بس است.

اى طالب دنيا، دنيا را رها كن، و به خويشتن بپرداز.

همانگونه كه روزگار تو را خندان ساخته، همچنين تو را گريان خواهد ساخت.(2)

به طور خلاصه: فرهنگ حج، فرهنگ مبارزه با روح استكبارى و


1- انوارالحُجّاج فى اسرارِالحجاج، ص 61- 60، على بن سلطان حمد القارى الهروى المكى
2- همان، ص 61

ص: 142

درهم شكستن غرور ناشى از مظاهر دنياى مادى است كه همواره يك آفت بزرگ اجتماعى بوده و فاصله طبقاتى فقير و غنى و زورمند و ضعيف را به وجود آورده است.

غرور عقل و علم

اين نيز ناگفته نماند كه غرور و استكبار هميشه از مال و جاه سرچشمه نمى گيرد بلكه گاه مى شود غرور عقل و علم دامنگير آدمى شده و سدّ راه بندگى و تسليم مى گردد و خطرات عقل پرستى و علم گرايى از خطرات قدرت وثروت كمتر نيست. توحيد انسان هنگامى خالص مى شود كه از هر نوع وابستگى، حتى وابستگى عقل و علم آزاد گردد. تعالم دين و احكام شريعت، هرچند همه بر اصول حكمت استوار است، اما بسيارى از اين حكمت ها را خداوند بر انسان پوشيده داشته تا مؤمنان خالص در برابر آن تسليم محض باشند اما آنها كه روح تعبّدشان ضعيف است، به انكار يا ترديد كشيده مى شوند كه اين منافى با اطاعت و عبوديّت است.

شايد در حج مواردى باشد كه حج گزار نتواند فلسفه و اسرارش را دريابد، اينجاست كه عقل و علم را بايد قربان كند تا غرور عقلى و علمى شكسته شود. چه، فلسفه عبوديت، همانا تسليم وخضوع در برابر آفريدگار و تكرار اين جمله قرآنى است از زبان قدسيان كه: سُبحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إلّاما عَلَّمْتَنا(1) نه چون ابليس، استكبار نمودن و از دانايى و قياس و جوهره شخصيتى خود سخن گفتن كه: أنا خيرٌ مِنْه خَلَقْتَني مِنْ نارٍ و خَلَقْتَهُ مِن طينٍ (2)


1- بقره: 32
2- اعراف: 12

ص: 143

(7) حج سازنده جامعه و تاريخ موحّدان

اشاره

مى دانيم انسان همواره در جستجوى هويت است و به يك هويت مستقل اصيل و ماندگار نياز دارد اما بسيار مى شود اين گمشده را در لابلاى نژاد و تبار، ابنيه و آثار و اساطير و شاهنامه ها و تاريخ تمدن هاى كهن مى جويد و يا به سراغ استخوان هاى پوسيده نياكان و سران قبائل و شاهان و قهرمانان مى رود و به ريسمان اوهام دگرى چنگ مى زند. در انديشه الهى هيچ يك از اينها ملاك هويت نيست. اصولى ملاك هويت است كه زنده و جاويد باشد و با تحوّل زمان فرسوده نگردد و گَرد و غبار تاريخ آن را بى رنگ نسازد و آن ايمان به مبدأ هستى و تكيه بر كرامت انسانى است و اين اصل در حج به وضوح مشاهده مى شود؛ اصلى كه پيشينه تاريخى آن به هبوط آدم باز مى گردد و با قيام ابراهيم خليل احيا مى شود و از آن پس در سيره و سنّت انبيا تا شرع جاودانه محمد صلى الله عليه و آله استمرار مى يابد و حج نماد اين جاودانگى است. چنانكه از روايات برمى آيد: آدم نخستين كسى بود از آدميان كه طواف كعبه نمود و به عرفات و منا رفت. او و همسرش حوّا در عرفات به خطاى خود اعتراف كردند و در مشعر حضور يافتند و توبه شان

ص: 144

پذيرفته شد.

مرحوم صدوق ذيل عنوان «حج انبيا و مرسلين» رواياتى نقل مى كند؛ از جمله اين كه امام باقر عليه السلام فرمود: «آدم هزار مرتبه با پاى پياده راه كعبه را پيمود، هفتصد بار حج نمود و سيصد بار عمره بجا آورد. او از شام به مكه مى آمد و در حطيم (موضعى ميان حجرالأسود و مقام ابراهيم) بيتوته مى كرد.(1) و در علل الشرائع از قول امام صادق عليه السلام آورده است كه فرمود: «از آن رو مزدلفه را «جُمع» گويند كه آدم در اين مكان ميان نماز مغرب و عشا جمع كرد «إنّما سُمّيت المُزدَلفَةُ جُمَعٌ لأنّ آدمَ جَمَعَ فيها بَيْن الصلاتَينِ؛ المغربِ وَالعِشاءِ»(2) كه اين سنت در اسلام نيز جارى است.

صدوق همچنين روايت كرده كه: «چون حضرت نوح بر كشتى نشست، هفت شوط طواف خانه كعبه نمود و هفت بار ميان صفا و مروه سعى كرد و سپس بر جودى فرود آمد».(3) و نيز روايت مى كند كه حضرت موسى عليه السلام از «رمله» مصر احرام بست و در حالى كه هفتاد تن از پيامبران او را همراهى مى كردند و جامه سفيد دربر داشتند، از «صفائح الروحاء» عبور كردند، در حالى كه مى گفتند:

«لبّيكَ عَبدُكَ ابن عَبدَيْكَ لَبَيْكَ».(4)

و در روايت ديگر آمده است: در حالى كه موسى بر شتر سرخ موى


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2 ص 148
2- علل الشرايع، ص 437
3- من لا يحضره الفقيه، ج 2 ص 148
4- همان، ص 151، صفائح الروحاء: ممر الانبياء حين يقصدون البيت الحرام. الروحاء: يكى از آباديهاى بين مكه و مدينه است. و صفائح، جوانب و اطراف آن را گويند. مجمع البحرين، واژه «الروح»

ص: 145

سوار بود و دو جامه قطوانى دربر داشت، از صفائح عبور كرد و مى گفت:

«لَبّيكَ يا كَريمُ لَبّيكَ» و «يونس بن متى» از صفائح الروحا گذشت و مى گفت: «لبّيك كشّاف الكُرَبِ العظامِ». و عيسى بن مريم نيز از صفائح گذشت و مى گفت: «لبّيك عبدُكَ ابنُ امتِك لبيّكَ» و حضرت محمد صلى الله عليه و آله از صفائح الروح عزم حج كرد و مى گفت: «لبّيك ذا المَعارِجِ لبّيك».(1)

و نيز از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «سليمان عليه السلام حج خانه نمود درحالى كه جنّ و انس و پرندگان و بادها او را همراهى مى كردند. وى پوششى قبطى بر كعبه پوشانيد».(2) خلاصه: همانگونه كه امير مؤمنان عليه السلام در خطبه قاصعه اشاره فرمود:

خداوند اولين انسان ها را از آدم تا آخرين آنها، با اين خانه عتيق و كهن، در معرضِ آزمايش نهاد تا اخلاص و عبوديت آنها را با طواف اين خانه به نمايش گذارد، بدين ترتيب مكه و كعبه جغرافياى اهل ايمان است و تاريخى كه با همه خداپرستان و طلايه داران آسمانى پيوند خورده و اين هويت تاريخى، پشتوانه نيرومندى است براى اهل قبله و امّت محمد صلى الله عليه و آله و راهيان راه ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام.

حج مسلمانان را با ريشه هاى ثابت و فناناپذير معنوى و تاريخى خود پيوند مى زند و با مهبط وحى آشنا مى سازد و در تحكيم هويت اسلامى نقش بارزى ايفا مى كند.(3)


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2 ص 152- علل الشرايع، ص 419
2- من لا يحضره الفقيه، ج 2 ص 172 در مورد حج پيامبران، نك: اخبار مكه ازرقى، ص 66 به بعد. و نيز در مورد مدفن پيامبران در كنار كعبه و حجر اسماعيل، نك: ازرقى، اخبار مكه ص 73
3- بعد بين المللى حج و نقش هويت آفرين آن، در سخن ديگران نيز آمده است. به گزارش واحد مركزى خبر شبكه خبرى سى. ان. ان. آمريكا در مكه اعلام كرد: اگرچه مسلمانان جهان از فرهنگهاى متفاوت برخوردارند اما از لحاظ معنوى بين آنها پيوند برقرار است ... مراسم حج براى ميليون ها مسلمان مظهر و تبلور هويت اسلامى تلقى مى شود؛ زيرا با شركت در اين مراسم، هر مسلمانى بدون توجه به مليت و قوميت، مسلمان بودن خود را احساس مى كند ..» روزنامه كيهان، 26/ 1/ 1376

ص: 146

ميعاد با ابراهيم!

از ويژگى حج اين است كه آن طرح عظيم الهى را، كه ابراهيم آغازگرش بود و حضرت محمد صلى الله عليه و آله به تكميل و احياى آن پرداخت، به نمايش مى گذارد. مناسك حج مراحل اين طرح الهى اند كه حج گزار به صورت نمادين تكرار مى كند: در هجرت از وطن، آهنگ زيارت كعبه، طواف بيت اللَّه، نماز خلف مقام ابراهيم، سعى صفا و مروه، آهنگ عرفات و مشعر و منا، رمى جمرات و قربانى ... و به طور خلاصه: تمام آنچه در عمره و حج مى گذرد تذكار سنت و ملّت ابراهيم و خاندانش بازنگرى مى شود. چرا چنين است؟ دليل آن روشن است؛ در دنياى شرك و خرافه و فضاى حاكميت جهل و جور و فجور كه هزاران سال افكار و عقايد بشرى را در بند اسارت داشت و سايه شوم خود را بر گيتى گسترانيده بود، تنها ابراهيم و خاندانش در راه تحقّق بخشيدن به پيام آسمانى توحيد، پذيراى آن فداكارى بزرگ شدند و نخستين قربانيان اين طرح الهى بودند.

به گفته يكى از نويسندگان: «خلاصه اين طرح اين بود كه حدود پنج هزار سال شرك بر انديشه بشر حاكم شده و در تمام رگهاى حياتش ريشه دوانيده بود و از نسلى به نسلى منتقل مى شد، در نتيجه اين تسلسل فكرى كه طى قرن هاى طولانى بر محور شرك دور مى زد، نسل هاى بعدى، انديشه شرك را از نسل هاى پيشين به ارث مى بردند و با آن مى زيستند و به

ص: 147

ديگر نسل ها منتقل مى كردند و به همين دليل بود كه نداى ابراهيم بر آن محيط تأثير نداشت. اينجا بود كه خداوند براى پى ريزى نسل جديدى از انسان ها، كه از عوامل مؤثر محيط شرك دور و از آن تسلسل فكرى در امان باشند، طرحى پى افكند. براى اين منظور سرزمين خشك و تفتيده حجاز را، كه در فضايى بسته و دور از محيط شرك حاكم بر جهان آن روز قرار داشت، برگزيد.

نخستين انسان شايسته براى پى ريزى نسل جديد در اين منطقه بيابانى، بايد كسى باشد كه براى پرداختن چنين بهاى سنگينى، در راه آن هدف الهى آمادگى داشته باشد و او جز ابراهيم عليه السلام نيست. او از وطن و سرزمين خود عراق به امر خداوند رهسپار حجاز شد. آن روز سكونت در حجاز با سكونت در وادى مرگ يكسان بود. و لذا اسكان همسر و كودك خردسال در اين سرزمين سوخته و فاقد آب و گياه، نمونه بارز اين فداكارى است.

به علاوه، رؤيايى كه ابراهيم در خصوص ذبح فرزندش اسماعيل ديد و در ميدان عمل در يك نمايش باشكوه از عشق و ايمان و عرفان، به تعبيرش پرداخت و تا آنجا پيش رفت كه كارد بر گلوى فرزند دلبندش نهاد، اينها تفسيرى بر اين حقيقت است كه ابراهيم خليل اللَّه با دستيارى فرزند و همسرش براى چنين فداكارى بزرگ به تمام معنا مهيا شده بودند تا نسلى جديد از انسانهاى موحد را در آن منطقه دورافتاده، حجاز قديم، پى افكنند».(1) راز اين كه تاريخ حيات معنوى ابراهيم و خاندانش در حج مرور


1- وحيدالدين خان، حقيقةالحج، ص 28 تا ص 29

ص: 148

مى شود، در اين است كه او معمار كعبه و بنيانگذار حج بود و حج ميعاد با ابراهيم و تداوم بخش خط توحيد است كه گفت: إني ذاهبٌ إلى أبي سيهدين (1) و حج حلقه اتصال نبوت ها و كانون جمع موحّدان و اساس وحدت جهانشمول اسلام است.

بعثت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پاسخى بود به دعاى ابراهيم عليه السلام كه گفت: «بار خدايا! در ميان آنها، از ايشان پيامبرى برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و به آنها كتاب و حكمت بياموزد و تزكيه شان كند، كه تويى پيروزمند و فرزانه» ربّنا وابعثْ فيهم رسولًا مِنهم يتلو عليهِمْ آياتِكَ وَيُعلِّمُهُمُ الكتابَ وَالحِكْمَةَ وَيُزَكّيهِمْ إنّك أنتَ العزيزُ الحَكيمُ (2) و سپس مى فرمايد: «و كيست از ملت و آيين ابراهيم روى برتابد، مگر كسى كه نادان و سبكسر باشد و ما او (ابراهيم) را در دنيا برگزيديم و هم او در آخرت از صالحان باشد» و مَنْ يَرغَبُ عن ملّةِ إبراهيمَ إلّامَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَد اصطفيناهُ في الدّنيا و انّه في الآخرة لمن الصّالِحين (3) از اين آيات و آيات ديگر اين باب استفاده مى شود تنها آيينى كه در ادامه آيين حنيف ابراهيم است، همانا اسلام است و نه آيين ديگر. علاوه بر اين، شجره خانوادگى است.

آرمان نهايى ابراهيم در نسل اسماعيل تحقق يافت و از اين دودمان پاك و سلاله طيّب، حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله ظهور نمود و گرچه همه فرزندان اسماعيل پاسدار ميراث معنوى اسلاف خويش نبودند اما خط توحيد و آيين حنيف به طور كلى محو نشد و كم و بيش ادامه يافت.


1- صافات: 99
2- بقره: 129
3- بقره: 130

ص: 149

در جزيرة العرب گروهى بودند به نام «حنفا»(1) كه از يهوديت و نصرانيت و نيز از عقايد مشركين و بت پرستان روى گردان شده و به خداى يگانه مؤمن بودند.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «اعراب همواره بهره اى از حنيفيت داشتند.

آنان صله رحم مى كردند. مهمان نواز بودند و به حج خانه خدا مى آمدند.

مى گفتند از مال يتيم بترسيد كه مال يتيم وزر و وبال است. از برخى محرّمات، به دليل بيم مجازات، خوددارى مى كردند». «إنّ العَرَبَ لم يزالوا على شى ءٍ مِنَ الحنيفيّةِ ...».(2) در اين ميان خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله پدر و مادر و اجداد گرامى آن حضرت ويژگى خاصى داشتند. آنها موحد و خداپرست بودند و خرافه شرك دامنشان را نيالود و بنا به گفته طبرسى در مجمع البيان و علّامه مجلسى در بحارالأنوار اين از مسلّمات عقايد اماميه است كه تمامى آنها تا آدم عليه السلام مسلمان و بلكه از صدّيقين يا پيامبران مرسل و اوصياى معصومين بوده اند و روايات در اين مورد به حد تواتر مى رسد.(3) طبرسى اين روايت را از قول پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آورده است كه: «خداوند همواره مرا از صلب مردان پاك به رحم زنان پاك منتقل نمود تا در اين عصر ظاهر كرد و به آلودگى جاهليّت آلوده نساخت»؛ «لم يزلْ ينقلني اللَّهُ من أصلابِ الطّاهرين الى أرحامِ المطهّراتِ حتّى أخرجني في عالمِكُم هذا لم يدنّسْني بِدَنَس الجاهليةِ».(4)

يكى از چهره هاى معروف در ميان نياكان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، حضرت


1- و الحنيف عند العرب مَنْ كان عَلى دين ابراهيم، مجمع البحرين، ماده «حنف»
2- بحار الانوار، ج 15 ص 172 از كافى
3- همان ص 117، مجمع البيان ج 4 ص 322
4- همان

ص: 150

عبدالمطلب است. امام صادق عليه السلام از وى به عنوان يك «امت» ياد كرده است: «روز قيامت عبدالمطلب به عنوان يك امت برانگيخته مى شود، در حالى كه سيمايش به پيامبران و پادشاهان شباهت دارد»؛ «زرارة عن الصادق عليه السلام: «يُحْشَرُ عبدُالمطلّبِ يومَ القيامةِ امّةً واحدةً عليها سيماءُ الأنبياءِ و المُلوكِ»(1) همچنين بنا به نقل صدوق در وصاياى پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام آمده است:

اى على! عبدالمطلب در جاهليت به پنج سنت عمل كرد كه خداوند آن را در اسلام تشريع كرد:

1- همسر مردان را بر فرزندانشان حرام نمود كه قرآن نيز در اين باره مى گويد: و لا تَنكِحوا ما نكحَ آباؤكم مِنَ النِّساءِ(2) 2- گنجى يافت و خمس آن را داد كه قرآن نيز مى گويد: «واعلموا أنّما غَنِمْتم مِن شى ءٍ فأنّ للَّه خُمُسَهُ ...».(3)

3- چاه زمزم را براى سقايت حاج مقرر نمود كه در اسلام نيز استمرار يافت.

4- ديه قتل را صد شتر قرار داد كه در اسلام نيز تأييد شد.

5- طواف نزد قريش عدد معينى نداشت و عبدالمطلب آن را هفت شوط قرار داد كه در اسلام نيز چنين است.

بر اساس همين نقل «عبدالمطلب با تيرهاى قمار قرعه نزد. بت ها را پرستش نكرد. گوشت حيوانى را كه براى بت ها قربانى مى شد نمى خورد


1- بحارالانوار، ج 15، ص 157 از كافى
2- نساء: 22
3- انفال: 41

ص: 151

و مى گفت من بر آيين پدرم ابراهيم هستم». «إنّ عَبدَالمطلّبِ كان لا يَستقْسِمُ بالأزلامِ و لا يعبدُ الأصنامَ و لا يأكلُ ما يُذبحُ على النُّصُبِ و يقولُ أنا عَلى دينِ أبي إبراهيمَ».(1)

اصبغ بن نباته از على عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «به خدا سوگند پدرم عبداللَّه و جدّم عبدالمطلب و هاشم و عبد مناف هرگز بت نپرستيدند.

سؤال شد: چه چيز را عبادت مى كردند؟ فرمود: به سوى كعبه و بر دين ابراهيم نماز مى خواندند و به اين آيين پايبند بودند.»؛ «و اللَّهِ ما عَبَدَ أبي و لا جدي عبدُالمطلبِ و لا هاشمٌ و لا عبدُ منافٍ صَنَماً قَط. قيل: فما كانوا يعبدون؟ قال: كانوا يُصلّونَ إلى البيتِ على دينِ إبراهيم متمسّكينَ بِه».(2)

مقصد اصلى در اينجا آن نيست كه بحث از آيين نياكان رسول خدا كنيم؛ چنانكه در صدد تشريح وقايع مربوط به فرزندان ابراهيم در خطه حجاز نيز نيستيم. بلكه سخن از آيينى است كه ابراهيم پى افكند و رشته ارتباطى كه رسالت خاتم النبيين را به ابراهيم پيوند مى زند و هويت تاريخى امت اسلامى را تشكيل مى دهد.(3)

تجلّى آرمان ابراهيم در حج

تمامى اديان الهى در چهره اصيل خود، منادى توحيد بوده اند و از اين بابت ميان اديان و محتواى دعوتشان تفاوتى نيست و مبادى اسلام بنا به نص صريح قرآن همان است كه بر پيامبران سلف فرود آمده است و همانگونه كه قرآن بيان مى كند شرايع آسمانى داراى وحدت


1- الحج فى الكتاب و السنه، ص 108 از خصال صدوق
2- بحارالانوار 15/ 144 از كمال الدين
3- در خصوص شرع پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از بعثت، بنگريد: بحارالانوار، ج 15 ص 271 به بعد

ص: 152

جوهرى هستند:

شَرَعَ لَكُم مِن الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أوحَيْنا الَيكَ وَ ما وَصَّيْنا بِه إبراهِيم وَ مُوسى وَ عيسى أن أقيموا الدِّينَ وَ لا تَتفرَّقُوا فيهِ، كَبُرَ على المشركينَ ما تَدعوهُم إليه، اللَّه يَجْتبى إليه مَنْ يشاءُ وَ يَهدِي إلَيه مَنْ يُنيبُ(1) «آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه فرمود و آنچه را بر تو (اى پيامبر) وحى كرديم و آنچه ابراهيم و موسى و عيسى را بدان سفارش نموديم؛ و آن اين بود كه دين را بپا داريد و در آن اختلاف نكنيد، البته آنچه مشركين را بدان دعوت مى كنى بر آنها گران مى آيد، اما خداوند هركس را بخواهد بدان متمايل مى سازد و هركه را بخواهد به آن رهنمون مى گردد».

چنانكه ملاحظه مى كنيم، اين آيه از پيامبران «اولواالعزم» كه صاحب شريعت جهانى بوده اند نام برده و از گوهر شريعت آنها؛ يعنى «وحدت دينى» و «پرهيز از تفرّق»، ياد كرده است. و در آيه ديگر با اشاره به عنصر مشترك همه شرايع كه عبارت است از «پرستش خالصانه خداى يگانه و نفى شرك» مى فرمايد: وَ لَقد بَعَثْنا فِي كلّ امّةٍ رسولًا أنِ اعْبُدُوااللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ(2) اما در اين ميان، ابراهيم و آيين حنيف او، از ويژگى خاصى برخوردار است و اين ويژگى در اعصار بعد از ابراهيم، كه آيين هاى يهودى و مسيحى ظهور كردند، همچنان محفوظ مانده و شايان توجه است. چه، خرافه شرك و تحريف و تثليث دامن دين و آيين بزرگ را گرفت كه پس از


1- شورى: 14
2- نحل: 36

ص: 153

قرن ها آثار آن همچنان بر جاى مانده است.

از اين رو قرآن كريم راه استوار ابراهيم عليه السلام و توحيد ابراهيمى را از دو آيين يهودى و مسيحى جدا ساخته و در مقام دعوى كسانى از اهل كتاب كه دين و آيين خود را به ابراهيم نسبت داده اند و پيامبران پيشين را يهودى يا نصرانى مى دانستند، مى فرمايد:

يا أهلَ الكتابِ لِمَ تُحاجُّونَ فِي إبراهيمَ و ما انزِلَتِ التَّوراةُ و الإنجيلُ ألّامِنْ بَعْدِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ (1) «بگو اى اهل كتاب (يهود و نصارى)، چرا درباره ابراهيم محاجّه مى كنيد (و براى توجيه آيين خود نام ابراهيم را به ميان مى آوريد) در حالى كه تورات و انجيل بعد از وى نازل شده است. آيا انديشه و تعقل نمى كنيد؟»

آنگاه مى فرمايد: ما كانَ إبراهيمُ يَهوديّاً وَ لا نصرانياً وَ لكنْ كانَ حَنِيفاً مُسلماً وَ ما كانَ مِنَ المُشْركِينْ (2) «ابراهيم يهودى يا نصرانى نبود بلكه موحد پاك و خالص و مسلمان بود و از مشركان نبود».

بديهى است كه «مسلم» در اينجا به مفهوم پيرو آيين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيست كه چيزى مشابه گفتار اهل كتاب باشد، بلكه اسلام به مفهوم كلّى آن؛ يعنى تسليم شدن در برابر اوامر الهى و پذيرش آيين حق. به همين دليل در آيه بعد مى فرمايد:

إنَّ أولَى النّاسِ بِإبراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوه و هذا النّبيّ و الَّذينَ


1- آل عمران: 65
2- آل عمران: 67

ص: 154

آمَنُوا واللَّهُ وَلِىُّ المُؤمنينَ (1) «سزاوارترين و نزديك ترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه او را پيروى كردند و اين پيامبر (حضرت محمد صلى الله عليه و آله) و آنان كه به او ايمان آورده اند. و خداوند ياور مؤمنان است.»

و در جاى ديگر به ردّ گفتار اهل كتاب، كه آيين خود را حق مى پنداشتند، پرداخته و مى فرمايد:

وَ قالوا كُونُوا هُوداً أو نَصَارى تَهْتَدَوْا قُلْ بَلْ ملَّةَ أبراهيمَ حنيفاً و ما كانَ مِن المُشْركينَ(2) «و گفتند يهودى يا نصرانى باشيد تا هدايت شويد، بگو، بلكه به ملت ابراهيم و آيين حنيف او بگرويد و او از مشركان نبود.»

در اين آيات تأكيد بر اين مطلب است كه: تنها آيينى كه در راه مستقيم توحيد قرار دارد آيين ناب و خالص ابراهيم است و ديگر اديان حتّى يهوديت و نصرانيت در دام شرك گرفتار آمده و دستخوش خرافات شده اند.

«بايد توجه داشت كه كلمه «حنيف» از ماده «حنف» (بر وزن انف) به معناى شخص يا چيزى است كه تمايل به سويى پيدا كند و در زبان قرآن به كسى گفته مى شود كه از آيين باطل زمان خود به سوى آيين حق تمايل كرده است. خداوند ابراهيم را به عنوان حنيف توصيف كرده؛ زيرا پرده هاى تقليد و تعصب را دريد و در محيط و زمانى كه مردم غرق در بت پرستى بودند هرگز تسليم بت نشد و به مبارزه با آن پرداخت. اما از


1- آل عمران: 68
2- بقره: 135

ص: 155

آنجا كه عربهاى بت پرست عصر جاهليت نيز خود را بر دين حنيف معرفى مى كردند! و اين سخن آنقدر شايع شده بود كه اهل كتاب آنها را «حنفا» مى گفتند و «حنيف» درست معنايى بر ضد معناى اصلى پيدا كرده بود و با بت پرستى در نظر آنها مرادف و هم معنا شده بود لذا خداوند پس از توصيف ابراهيم به عنوان حنيف، كلمه «مُسلِماً» و پس از آن جمله «و ما كان من المشركين» را آورد تا هرگونه احتمال ديگر در اين باره، منتفى گردد.»(1)

ابراهيم و مبارزه با شرك

قهرمان توحيد، يك تنه در برابر شرك؛ با چهره هاى گوناگونش قيام كرد. مناظره هاى او با ستاره پرستان و احتجاجش با بت پرستان و در هم كوبيدن بتها و مناظره قاطع و استوار او با نمرود- كه دعوى خدايى داشت- در قرآن كريم به تفصيل آمده است وبرائت بنيانگذار آيين يكتاپرستى را از شرك و مشركان و اقطاب استكبارى به تصوير مى كشد و آنگاه كه خانه كعبه را با همدستى فرزندش اسماعيل بنا نهاد تا مطاف موحدان و قبله گاه خدا پرستان باشد. باز هم سخن از طرد و نفى شرك و تطهير خانه توحيد از هر نوع دوگانه پرستى است:

وَ اذْ بَوَّأنا لإبراهيمَ مَكانَ الْبيْت أنْ لا تُشْرك بي شيئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِي لِلطّائفين و القائمينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجودِ(2) «و ياد آور هنگامى را كه جايگاه كعبه را براى ابراهيم مهيا ساختيم (و


1- تفسير نمونه، ج 2، ص 461
2- حج: 26

ص: 156

بدو گفتيم) چيزى را شريك من قرار نده و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان (به نماز) و ركوع و سجودكنندگان پاك گردان.»

و در جاى ديگر، از عهد و ميثاق الهى با ابراهيم و اسماعيل سخن به ميان آورده و باز تطهير خانه خدا را از پليدى ها عنوان مى سازد و مى فرمايد:

وَ عَهِدْنا إلى إبراهيمَ وَ إسماعيلَ أن طَهِّرا بَيْتى لِلطّائِفينَ وَ العاكِفِين و الرُّكَّعِ السُّجُودِ(1) اين طهارت و پاكسازى كه يك جا ابراهيم بدان مأمور شد؛ يعنى در نخستين مرحله اى كه براى بناى كعبه مى پيمود و جاى ديگر ابراهيم و اسماعيل بدان موظف شده اند و اين هنگامى است كه خانه كعبه را بنا نهاده اند، به معناى عام، شامل هرگونه تطهير از هر نوع آلودگى است؛ اعم از ظاهرى و باطنى، عملى و اعتقادى و مادى و معنوى كه بارزترين مورد آن به قرينه آيات باب حج، طهارت از شرك است؛ به ويژه آن كه در عهد ابراهيم؛ شرك بر افكار عموم انسان ها سايه افكن شده بود و ابراهيم براى مبارزه با بت و بتگران و برافراشتن عَلَم توحيد بپا خاست.

و در دعاى حضرت ابراهيم نيز آمده است كه از خداوند مى خواهد او و فرزندانش را از لوث پرستش بت ها مصون بدارد:

وَ اذْ قالَ ابراهيمُ رَبِّ اجْعَل هذا البَلَدَ آمناً وَ اجْنُبْني وَ بَنِىَّ أن نَعُبدَ الأصنامَ. رَبِّ انَّهُنَّ أضْلَلْنَ كَثيراً مِن النّاس فَمَن تَبِعَني فانّه مِنّي وَ مَنْ عَصاني فَإنَّكَ غَفورٌ رَحيمٌ (2)


1- بقره: 125
2- ابراهيم: 35 و 36

ص: 157

«و آنگاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا! اين شهر را امنيت ده و مرا و فرزندانم را از پرستش بت ها مصون بدار. پروردگارا! اينها بسيارى از مردم را به گمراهى كشيده اند پس هر آن كه پيرو من باشد او از من است و آن كس كه نافرمانى من كند تو خود آمرزنده و مهربانى.»

قهرمان يكتاپرستى مى دانست كه تعدّد خدايان و خرافه شرك، آفت عظيمى است كه نسلهاى بسيارى را به گمراهى و تباهى كشيده است. از اين رو از خدا مدد مى طلبد كه او و فرزندانش را از سقوط در پرتگاه شرك مصون دارد و به نور ايمان و توحيد رهنمون شود و آيندگان نيز از جهالت بت پرستى و ظلمت شرك و سرگشتگى و حيرانى رهايى يابند و تأكيد مى كند: تنها كسانى حق دارند خود را به ابراهيم منتسب بدانند كه پيرو آيين او باشند و به توحيد خالص خداوند و ربوبيت مطلقه حق سر تسليم فرود آورند و شرك و تعدد معبود را در هر چهره اى كه ظاهر شود، نفى و طرد كنند تا به وادى معرفت و طمأنينه نفس و عزّت ايمان برسند. و اين پيام ابراهيم است براى نسل ها تا به امروز. آنان كه در پاسخ به نداى ابراهيم و محمد صلى الله عليه و آله آهنگ كعبه مى كنند و رو به قبله اسلام نماز مى گزارند و حيات و مماتشان به سوى اين خانه است، ديگر مجاز نيستند به اقطاب شرك رو آورند و ديار شرك را كه امروزه جهان استكبارى است قبله آمال و آرمان هاى خود قرار دهند. بايد از ذلت و حقارت تن دادن به خدايان ساكن و متحرك بيرون آيند تا به عزت توحيد و تسليم در برابر خداى يگانه، عزيز و سربلند گردند و اين نعمت عظيمى است فراتر از هر نعمت كه ابراهيم در دعاى خود براى خاندان و پيروانش از خداوند درخواست كرده است.

ص: 158

چهره هاى گوناگون شرك

پرستش بت ها كه ابراهيم بدان اشاره كرده و از خدا خواسته است كه او و ذريه اش را از آن مصون دارد، تنها در چهره بت هاى سنتى خلاصه نمى شود كه مردم در عهد ديرين و دوره جاهليت با آن سروكار داشتند؛ از قبيل مجسمه هاى سنگى، چوب، طلا، نقره و حيوان يا ستاره، آتش، ارواح، اشباح و ... تكيه كردن بر اين موارد ما را از صور گوناگون شرك در چهره مدرن و امروزى اش منحرف مى سازد؛ زيرا در جاهليتِ جديد معبودهاى بى شمارى است كه انسان ها را به پرستش و خضوع ناآگاهانه فرا خوانده و بسيارى بى آن كه خود بدانند، در كام شرك افتاده اند.

يكى از مفسران و محققان معاصر(1) مى نويسد:

شرك به خدا، كه با شهادت به يگانگى خداوند و تسليم در برابر اراده الهى در تضاد است، در حالات و اوضاع گوناگون زندگى انسان ها متبلور مى شود و كافى است كه بنده اى در پاره اى از ابعاد حيات به آن تن در دهد.

با اين كه در ابعاد ديگر به توحيد تسليم شده است. در زندگى امروز بشر، موارد بسيارى است كه نفوذ شرك در اعماق طبيعت او را به تصوير مى كشد. بنده اى كه با اعتقاد به خداى يگانه در وضو و طهارت و نماز و روزه و حج و ساير شعائر، دم از توحيد مى زند، گاه مى شود كه در زندگى اقتصادى و سياسى و اجتماعى به قوانين و مقرراتى تن داده كه درست در تضاد با آيين توحيد است. و در ارزشها و معيارهاى اجتماعى به پندارها و تصوّراتى تسليم شده كه ساخته و پرداخته غير خداست و در اخلاق و تقليدها و عادات و تجمّل و لباس به انسانهايى سرسپرده، كه آن اخلاق و عادات و تجمل و تقليد را بر خلاف شرع الهى و امر و نهى او بر وى


1- سيد قطب، تفسير فى ظلال القرآن، ج 5 ص 179- 182

ص: 159

تحميل كرده اند و هيچ يك از اينها با شهادت به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حاق واقع وفق نمى دهد. اينها مواردى است كه بسيارى از مردم بدان اسيرند و غافل از آنند كه به نوعى شرك و پرستش غير خدا گرفتارند.

خلاصه آن كه: بت ها تنها در صور اوليه و چهره ديرين، كه دورانش سپرى شده است، مجسّم نمى شوند. بت هاى حقيقى چيزى جز شعارهاى طاغوت نيستند كه خود را در زير پوشش بت پنهان كرده و مردم را به بند بردگى و بندگى كشيده اند. بت سخن نمى گويد، نمى شنود و نمى بيند، بلكه كاهن يا حاكم است كه پشت سر آن ايستاده و اوراد جادويى را زمزمه مى كند و به نام آنها سخن مى گويد تا توده ها را بفريبد و به بندگى و ذلت بكشاند. بنابراين هرگاه در سرزمينى شعارهايى بلند شود كه حاكمان و كاهنان در لواى آنها حرف بزنند و چيزى بگويند يا قانونى بگذارند و ارزشها و معيارها و اعمالى را كه خداوند اجازه نداده ترويج كنند، اينها در حقيقت بت هايى هستند كه مورد ستايش قرار گرفته اند.

هرگاه «مليت»، «وطن»، «ملت» يا «طبقه» شعار باشد تا مردم به پرستش اين عناوين كشيده شوند و بر خلاف اراده خدا، نفوس و اموال و اخلاق و نواميسشان به پاى آن قربانى شوند و هرگاه تعارضى ميان شرع و شعارهاى ياد شده پيش آيد، شريعت و قوانين و تعاليم آن به ديگر سوى نهاده شود و آن شعارها حاكم گردد و به تعبير صحيح تر و دقيق تر: اراده طاغوت هايى كه پشت سر اين شعارها ايستاده اند حاكميّت يافت، اين همان پرستش بت ها و روى گرداندن از خدا است. بنابراين بت هميشه سنگ يا چوب نيست بلكه گاهى در قالب مذهب يا شعار رخ مى نمايد.

اسلام تنها براى درهم كوبيدن بتهاى سنگى و چوبى نيامد و آن همه

ص: 160

تلاش و مجاهده از سوى پيامبران و آن همه قربانى هاى ارزشمند و تحمل شكنجه ها و رنج هاى بى شمار، تنها به منظور شكستن بتهاى سنگى و چوبى نبوده است.

اسلام آمد تا مرزِ فاصل پرستش خدا و تديّن به دينِ او را در همه شؤون زندگى بشر روشن سازد و پرستش غير خدا را در هر لباس و چهره اى كه هست افشا كند.

بنابراين بايد در هر وضعيت و هر زمان ممكن، چهره ها را به بررسى نهاد و طبيعت نظام ها و مسلك ها را شناسايى كرد و روشن ساخت كه كدام يك بر اساس توحيد است و كدامين بر پايه شرك؟ دين خدا در كدام حاكم است و طاغوت ها و خدايان دروغين و بت هاى مورد پرستش در كدام يك حضور دارند؟

آنان كه خود را مسلمان مى دانند، تنها به اين دليل كه با زبان به يگانگى خدا و رسالت پيامبر اسلام گواهى مى دهند و در مسائل طهارت و شعائر و ازدواج و طلاق و ميراث و ... احكام دين را گردن نهاده اند، در حالى كه در همين قالب تنگ به آيين غير خدا دل داده و مقررات و قوانينى كه خداوند بدان اجازه نداده و بر خلاف شرع الهى است تسليم شده اند و در راه آنها جان و مال و آبرو و اخلاق را- خواسته يا نخواسته- نثار كرده تا آنچه را بت هاى جديد از آنها خواسته اند تحقق بخشند و ... مى پندارند مسلمانند و به دين خدا ايمان دارند، بايد به خود آيند و از اين شرك عظيم كه گرفتارش شده اند توبه كنند و دست بردارند ... شرك به خدا، تنها پذيرش الوهيت غير خدا نيست بلكه پيش از آن، در تحكيم ارباب قدرت و شريك ساختن آنها براى خدا تبلور مى يابد ...

آرى، مردم بايد ببينند در زندگى شان چه كسى مقام برتر دارد؟ و

ابعاد سياسى و اجتماعى حج ؛ ؛ ص161

ص: 161

بيشتر تسليم چه كسى هستند و از چه كسى فرمان مى برند؟ پس اگر آن كس فقط خداست آنها بر آيين خدا هستند و اگر غير خدا است آنها بر آيين طاغوت ها و بت ها هستند.

ويژگى هاى جامعه توحيدى

جامعه توحيدى، جامعه اى است كه مبانى پيدايش و اصول كلّى آن، از منبع وحى و سرچشمه جهان هستى اخذ شود و در اعتقادات و عبادات، قوانين و نظامات اجتماعى و نظام اخلاقى و عملى و بطور كلّى در تمام ابعاد زندگى فردى و اجتماعى، در پرتو قرآن حركت كند و بينش و مبانى فكرى و خط مشى او از نوعى نگرش واقع بينانه و مثبت نسبت به مبدأ و مقصد و شناخت انسان و رابطه او با هستى و جهان آفرينش سرچشمه گيرد و در عرصه هاى اعتقادى و فرهنگى و اقتصادى و سياسى بر اين باور است كه تنها راه درست را دين نشان مى دهد.

كلمه «لا إله إلّااللَّه» كه سرلوحه جامعه توحيدى است به معناى حاكميت مطلق خداوند و طرد و نفى كسانى است كه به معارضه با سلطنت مطلقه خداوند برخاسته اند و آن را به خود نسبت داده اند.

همچنانكه آيه كريمه ... إنّ الحُكم إلّاللَّه أمر أن لا تَعبُدوا إلّاإيّاه ذلك الدّينُ القَيّم»(1) تأكيد مى ورزد كه حاكميت تنها از آن خدا است و تسليم در برابر حكم او برگرفته از عبوديت خالص او است و آنان كه در برابر حاكميت او تسليم نباشند راه كفر و انكار پيموده از صف مؤمنان خارجند.

وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أنزَل اللَّهُ فأولئكَ هُمُ الكافِروُن (2)


1- يوسف: 40
2- مائده: 44

ص: 162

(8) تاسيس ام القراى اسلامى

اشاره

چنانكه قرآن به صراحت بيان مى كند، كعبه نخستين خانه اى است كه در روى زمين براى مردم بنا شده است انَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلْنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً(1) وهمانگونه كه از روايات استفاده مى شود: آدم ابو البشر پس از هبوط، به تأسيس اين خانه پرداخته است. ابو بصير از امام صادق عليه السلام چنين نقل مى كند:

«انَّ آدَمَ هُوَ الَّذي بَنى الْبَيْتَ وَ وَضَعَ أساسَه، وَ أوّلُ مَنْ كَساه الشَّعْرَ، و أوَّلُ مَنْ حَجَّ إليه».(2)

«آدم نخستين كسى بود كه شالوده خانه كعبه را نهاد و آن را ساخت و نخستين كسى كه پوشش پشمين بر آن پوشانيد و اولين كسى كه به سوى آن حج گزارد».


1- آل عمران: 961
2- من لايحضره الفقيه ج 2 ص 157. اعلمى بيروت

ص: 163

بنابراين بنيانگذار اوّليه كعبه؛ يعنى خانه مردم، حضرت آدم عليه السلام است و كسى جز خدا نمى داند كه پس از آدم و در طول قرنها و دوران پيامبران سلف براين خانه چه گذشته است.(1) اما آنچه مسلم است، روزى كه ابراهيم خليل به سرزمين امّ القرى گام نهاد آثار و بقاياى بناى كعبه را خاك و سنگ و رمل بيابان پوشانيده بود و در اطراف آن حتى يك خانه و يك ساكن وجود نداشته و شايد به دليل نبودن آب و آبادانى، حتى يك پرنده در آن ديار پرواز نمى كرده است.

در چنين وضعيّتى حضرت ابراهيم كه از طرف خداوند كعبه، مأموريت يافته بود تا مدينه فاضله توحيد را در آن سرزمين خشك و وادى لم يَزْرع بنيان كند، بدانجاگام نهاد و براى تأسيس امّ القراى اسلامى پيشگام شد.(2) بدين منظور و براى پى ريزى نسل جديد، به امر خدا همسر خود هاجر و فرزندش اسماعيل را در آن وادى سوزان سُكنى داد تا خيمه توحيد را سرپا كنند و علم توحيد را افراشته دارند و او چنين كرد؛


1- چنانكه از برخى روايات استفاده مى شود دو هزار سال قبل از آدم، فرشتگان به تأسيس خانه كعبه پرداخته اند و آن را طواف نموده اند. من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 44 و 45 از امام صادق عليه السلام. ازرقى نيز اين روايت را از امام باقر عليه السلام نقل كرده است. اخبار مكه، ص 32. ازرقى مى افزايد كه اين خانه اوّل به وسيله فرشتگان بنا شد و سپس به دست آدم و آنگاه شيث و بعد ابراهيم تا نوبت به «جُرهم» رسيد و آنگاه قصىّ بن كلاب جد چهارم پيامبر صلى الله عليه و آله و بعد به دست قريش و بعد به دست عبداللَّه بن زبير و سپس حجاج در عصر مروان، به نوبت تجديد بنا گرديده است. اخبار مكه، ص 31 و 32
2- بر حسب نقل نوزده قرن قبل از ميلاد مسيح سال 1892 ق. م. بناى كعبه به دست حضرت ابراهيم صورت گرفته است

ص: 164

وَاذْ بَوَّأْنا لإبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيتِ (1) نقش بارز حضرت ابراهيم، تأسيس امّ القرى، بر اساس مكتب توحيد و مفاهيم الهى است و بناى كعبه به عنوان كانون پرستش يكتا معبود، نقش نمادين را در اين ميان ايفا مى كند.

از اين رو ابراهيم در نيايش خود به خدا چنين مى گويد:

رَبَّنا إنّي أسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الُمحَرَّمِ، رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الَّثمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (2) «بار خدايا! من از فرزندانم كسانى را در اين وادى لم يزرع در كنار خانه محترم تو اسكان دادم، تا نماز را بپا دارند، پس دلهايى را از مردم به سوى آنها متوجه گردان و از نعمتها روزى ده باشد كه تو را سپاس گويند».

اگر به آيات حج وبناى كعبه و نقش ابراهيم و اسماعيل در تأسيس امّ القرى و تشكيل نسل جديد كه در سوره هاى متعدد قرآن آمده است، تأمل كنيم، خواهيم ديد كه در همان مراحل نخستين هسته مركزى جامعه توحيدى واركان مدينه فاضله اسلامى بطور كامل و جامع تبيين شده و در كلام حضرت ابراهيم عليه السلام بدان اشارت رفته است. از جمله در آيه 126 سوره بقره چنين آمده است:

وَإذْ قالَ إبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدَاً آمِنَاً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الَّثمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهمْ بِاللَّه وَالْيَوْمِ الآخِرِ ...(3)


1- حج: 26
2- ابراهيم: 37
3- بقره: 126

ص: 165

«و آنگاه كه ابراهيم عليه السلام گفت: بار خدايا! اين سرزمين را شهرى امن قرارده و ساكنانش را، آنانكه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، از ثمرات روزى ده ...»

و در سوره ابراهيم آمده: وَإذْ قالَ إبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا الْبَلَدَ آمِنَاً وَ اجْنُبْني وَبَنيَّ أنْ نَعْبُدَ الْأَصْنام ...(1) اركان جامعه توحيدى كه در اين آيات بدان اشارت رفته عبارتند از:

1- آبادى و عمران.

2- امنيت عمومى.

3- اقتصاد سالم.

4- پيوستگى عواطف انسانى و آرامش دلها.(2) در خصوص ركن اول مى گويد: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدَاً بلد؛ يعنى شهر و اين هنگامى است كه گروهى از انسانها گرد آيند و زندگى اجتماعى را برگزينند و با تشريك مساعى و تبادل افكار و كار و كوشش، شهر يا قريه اى را پديد آورند.

يكى از بنيادهاى زندگىِ اجتماعى، جغرافياى شهرى است كه شهر نشينى و مشاركت اجتماعى در آن شكل مى گيرد.

مى دانيم كه وقتى ابراهيم به اين ديار آمد، جز وادىِ لَمْ يزرع پيرامون خانه چيزى نبود. و او با بناى كعبه سنگهاى اوليه زندگى شهرى را پايه گذارى كرد.

- و اما در خصوص امنيت عمومى، واژه «آمناً» كه در هر دو آيه آمده


1- ابراهيم: 37
2- نك: مقاله آيت اللَّه جوادى آملى، فصلنامه ميقات حج شماره 10 ص 14 به بعد

ص: 166

مؤدّى اين مفهوم است؛ زيرا زندگى اجتماعى آنگاه انسانى و سالم و بدون آسيب است كه درآن امنيت حاكم باشد و واضح است كه امنيت جز در پرتو ايمان و اخلاق و حاكميت قانون و حق و عدل ميسّر نخواهد بود.

به علاوه آن كه قرآن كريم سرزمين مكه و حرم را منطقه امن قرار داده و بر اين ركن بنيادين تأكيد فرموده است: «وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً».(1)

و دعاى ابراهيم نسبت به ركن سوّم؛ يعنى «اقتصاد سالم» اشاره دارد:

وَارْزَقْهُمْ مِنَ الَّثمَراتِ همچنانكه قرآن كريم در آيات ديگر نيز بدان توجه داده است:

«أوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إليه ثَمَراتُ كلِّ شَي ء».(2)

«آيا حرم امنى را كه هرگونه نعمتى به سوى آن سرازيرمى شود، دراختيار آنان قرار نداديم؟»

و در خصوص مطلب چهارم؛ يعنى: «پيوستگى عواطف انسانى و آرامش دلها» آيه كريمه فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إلَيْهِم بيانگر اين است كه در مدينه فاضله اسلامى، آنچه روح زندگى اجتماعى را تشكيل مى دهد پيوند دلها و گرايش قلبها به يكديگر است كه در پرتو عطوفت و رحمت، جامعه اى آباد از عواطف انسانى و مهر و محبت را پديد مى آورد و روابط اجتماعى را پايدار مى سازد. چه، در غير اين صورت روابط قابل اعتماد نيست و بديهى است كه ارتباط قلبى انسان ها جز در پرتو ايمان به خداى يگانه و نفى هرگونه شرك و تعدّد خدايان، تحقق نمى يابد و اين تنها براى مؤمنان؛ يعنى بخشى از انسان ها تحقّق پذير است، به همين دليل


1- آل عمران: 97
2- قصص: 57

ص: 167

در آيه كريمه آمده: افْئِدَةً مِنَ النَّاسِ چه، واژه «مِن» تبعيض را افاده مى كند.

و شايد از آيه فوق اين نكته نيز به دست آيد كه اين گروه از مردم به مثابه قلب براى جامعه اند و جامعه اى كه ايمان ندارد قلب انسانى ندارد.

محور اصلى اركان؛ «حكومت و رهبرى» و بالأخره هسته مركزى جامعه توحيدى، امامت و رهبرى و حكومت عدل الهى است كه در سايه آن اركان، مدنيّت امّ القراى اسلامى شكل مى گيرد و پابرجا مى ماند.

اين هسته مركزى و نقطه محورى نيز در دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام مورد توجه قرار گرفته، آنجا كه از خداوند مى خواهد، پيامبرى را براى ساكنان امّ القرى برانگيزد كه آيات الهى را بر آنان فرو خوانَد و كتاب و حكمت بياموزد و از آلودگى هاى اخلاقى، پاكسازى و تزكيه كند: رَبَّنا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ انَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(1) مدينه فاضله، انسان هايى را مى طلبد كه:

در «بخشهاى اخلاقى» پرهيزكار و وارسته باشند، مسائل خانوادگى و حقوق متقابل پدر و مادر و فرزند را رعايت كنند.

در «مسائل اجتماعى»، امنيت ملى و آزادى و برادرى و برابرى و مانند آن را تأمين نمايند.

در «مسائل سياسى» از استبداد، استعمار و استثمار بپرهيزند.

بنابر اين مدينه اى فاضله است كه جامع همه اين شؤون باشد ... و اگر جامعه اى بخواهد مدينه فاضله اى بسازد، به يقين بدون داشتن حكومت


1- بقره: 129

ص: 168

امكان پذير نخواهد بود وحكومت، زمانى فاضله است كه از يكسو حاكمى آگاه، وارسته، مدير ومدبّر در رأس آن قرار گيرد واداره امورش را عهده دار باشد و از سوى ديگر مردمى آگاه ومطيع، امّت آن باشند. نه امام بدون امّتِ آگاه، توان تاسيس مدينه فاضله را دارد ونه امّت آگاه بدون امام.

ابراهيم خليل عليه السلام معمار و مهندس تمدّن، نقشه مدينه فاضله را بر اساس چهار ركن ويك هسته مركزى تنظيم نمود وآن را از خداوند تعالى مسألت كرد. اركان چهار گانه عبارتند از: «آبادى و عمران»، «امنيت»، «اقتصاد سالم»، «عواطف و آرامش دلها».

اگر در سرزمينى «امنيت» نباشد آزادى از آن رخت برمى بندد و اگر اقتصاد سالم نباشد معلوم است كه فرهنگ ساكنان آن پايين و پست شده و مسائل اخلاقى مراعات نمى شود و حتى با نبودن يكى از اين سه، زمينه كوچ فراهم مى شود. هيچ عاقلى حاضر نيست در شهرى كه فاقد اين اركان تمدن است زندگى كند. على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «لَيْسَ بَلَدٌ أحَقَّ لَكَ مِنْ بَلَدٍ، خَيْرُ الْبِلادِ ما حَمَلَكَ».(1)

بهترين شهرها جايى است كه توان رشد آدمى را تامين كند. آرى معمار تمدّن، ابراهيم خليل عليه السلام اين چهار اصل را براى تأسيس امّ القرى لازم وضرورى دانستند. محور اصلى وقطبى، كه اين چهار ركن در مدار او مى گردند، آن عنصرى است كه باعث مى شود تا يك سرزمين امن گردد و اقتصاد سالم داشته باشد. آزادى مردم تأمين ودلهايشان در آنجا بيارامد، حكومتى است كه در سايه وحى ورهبرى انسان كامل (معصوم) شكل يابد، حكومتى دست كه در سايه يك سياستمدار دين منشِ مدير، مدبر و


1- غرر الحكم

ص: 169

آگاه با تدوين قانون بر اساس رهنمودهاى آسمانى تشكيل شده باشد.

ابراهيم عليه السلام اين معنا وعنصر را به عنوان ركن پنجم در رديف اركان چهار گانه نياورد، بلكه آن را عنصر اصلى ومحور مى داند واركان چهارگانه را در اطراف آن طواف مى دهد؛ رَبَّنا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا ... اينجاست كه بايد گفت كار پيامبران تأسيس حكومت است؛ حكومتى كه در رأس آن رهبرى الهى باشد تا هم آيات الهى را بر مردم تلاوت كند وهم مردم را به معارف غيب آشنا سازد، هم حكمت هاى آسمانى را فراسوى مردم نصب كند وهم به فكر تهذيب وتربيت وتزكيه امّت باشد».(1)

مكه در جغرافياى جهان

نقش محورى كعبه در وحدت امّت مسلمان وموقعيت شهر مكه وحرم ومركزيت آن در جغرافياى معنوى جهان اسلام شايان توجه است.

چنانكه مى دانيم، هر كشورى عاصمه و مركزى دارد كه ديگر نقاط كشور را زير پوشش حكومت مركزى قرار مى دهد. اين مركز بگونه اى انتخاب مى شود كه ارتباط و دسترسى به آن براى همه مردم على السويه ميسّر باشد. و از آنجا كه حكومت اسلامى بر پايه توحيد، در قلمرو كشورهاى بدون مرز است، انتخاب مكه معظمه به عنوان «امّ القراى جهان اسلام» و كعبه به عنوان «نماد وحدت امّت» و تمركز حكومت الهى و نقطه جمع يك صدفه واتفاق نبوده بلكه يك گزينش حساب شده زيبا و ظريفى است كه به لحاظ موقعيت مكانى وجغرافياى خاص صورت گرفته است.


1- بر گرفته از مقاله آيت اللَّه جوادى آملى، «ابراهيم خليل مؤسس امّ القرى»، ميقات حج شماره 10، ص 14 تا 18 با تلخيص، در ضمن به مباحث ما، در اين مجموعه، با عنوان «امامت و حج» توجه شود

ص: 170

به عبارت ديگر: مكه وديگر شعائر ومشاعر حج، همچون ميقات ها، عرفات، مشعر، منا و خانه كعبه، در نقطه اى از زمين قرار دارند كه علاه بر قداست و ريشه تاريخى شان، دسترسى به آنها براى مردم جهان آسان تر از هر نقطه ديگر ميسّر مى گردد؛ از قاره آسيا و آفريقا گرفته، كه بيشترين جمعيت اسلامى را در خود جاى داده، تا اروپا و آمريكا و استراليا و شبه قاره هند و ... كه عمده جمعيت انسانى را در بر دارد.

بدين ترتيب مكه مركز است و به تعبير دقيق قرآنى «امّ القُرى» و مادرِ همه شهرها است و ديگر مناطق زمين را بدين خاطر مى توان اطراف و حوالى آن ناميد كه گستره آن تا كرانه هاى اقيانوس هاى غير قابل سكونت ادامه دارد.

قرآن كريم با اشاره به اين نكته مى فرمايد:

وَكَذلِكَ اوْحَيْنا الَيْكَ قُرْآناً عَرَبِياً لِتُنْذِرَ امَّ الْقُرى وَمَنْ حَوْلَها وَتُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لارَيْبَ فِيهِ ...(1) «و بدينسان قرآن را با زبان عربى بر تو وحى نموديم تا مادر شهرها و كسانى را كه در پيرامون آنند، انذار كنى و از روز جمع (يعنى قيامت)، كه ترديدى در آن نيست، بيم دهى».

چنانكه ملاحظه مى كنيم، مكه را امّ القرى؛ يعنى مادر شهرها خوانده و ديگر اماكن را حوالى و اطراف آن ناميده است.

افزون بر اين، با عنايت بدانچه در روايات «دَحْو الأرض» آمده:

جايگاه كعبه و سرزمين مكه نخستين نقطه اى است كه در كره خاك آفريده شده و آنگاه اين نقطه گسترش يافته تا ربع مسكون زمين براى بشر مهيا


1- شورى: 7

ص: 171

گرديده است.

برخى روايات نيز به موقعيت جغرافيايى مكه و مركزيّت آن، به شيوه اى مشروح تر اشاره دارد؛ از جمله پيامبر خدا مى فرمايد:

«كعبه از آن جهت كعبه ناميده شده كه در وسط زمين قرار دارد؛ «سُمِّيتِ الْكَعْبَةُ كَعْبَةً لأنَّها فِي وَسَط الْأَرْضِ».(1)

و نيز مرحوم صدوق روايت ديگرى را از ائمه معصوم نقل كرده كه آن روايت اين است:

«وَوضُعَ الْبَيْتُ فِي وَسَط الْأَرْضِ لأَنَّهُ الْمَوْضِعُ الَّذِي مِنْ تَحْتِهِ دُحِيَتِ الْأَرْضُ، وَلِيَكُونَ الْغَرَضُ لأهْلِ الْشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ فِي ذلِكَ سَواءً».(2)

«خانه كعبه در وسط زمين نهاده شد؛ زيرا آنجا مكانى است كه زمين گسترش يافته، و بدين منظور كه براى مردم شرق غرب بطور يكسان قابل دسترسى باشد».

نظريه دانشمندان جغرافيا

هر گاه به اطلس عمومى جهان بنگريم، موقعيت مركزى مكه نسبت به قاره هاى عالم جلب نظر مى كند. اما مطلب از بُعد علمى نيز قابل بررسى است. نگارنده در صدد آن بود كه دلايل علمى اين موضوع را نيز از ديد دانشمندان جغرافيا و محاسبات دقيق تر در خطوط عرضى و طولى كره زمين به دست آورد. خوشبختانه در اين جستجو به مقاله اى برخورد كرد كه يكى از دانشمندان مصرى تهيه كرده و با تصوير و نقشه هاى متعدد و


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 124
2- همان. اين مضمون از طرف اهل سنت در كتب تاريخ و جوامع حديث نيز روايت شده است

ص: 172

محاسبات علمى، آن را به بررسى نهاده است.

دكتر حسين كمال الدين احمد ابراهيم كه رييس بخش هندسه مدنى در دانشكده مهندسى دانشگاه رياض و استاد دانشگاههاى قاهره و بغداد است، و صاحب تأليفات و مقالات متعدد علمى مى باشد، بامشورت و همكارىِ جمعى از دانشمندان مصرى و غير مصرى، طى تحقيق وسيع علمى و فنى در مشخص كردن جهت قبله براى مردم جهان اثبات كرد، كه مكه در وسط ربع مسكون كره زمين قرار دارد.

وى در مقدمه مقاله اش مى نويسد: شايان ذكر است كه من پس از آن كه خطوط اوليه اين بحث را ترسيم كردم و جايگاه قاره هاى زمين را بر آن به تصوير كشيدم، به اين نتيجه رسيدم كه شهر مكه مركز دايره اى است كه از همه قاره هاى جهان مى گذرد؛ به عبارت ديگر قسمت خشكى زمين به صورت منظم در پيرامون كعبه توزيع شده است و بدينسان مكه را مى توان مركز بخش خشكى زمين دانست و خداوند بزرگ راست فرمود كه:

وَكَذلِكَ أوْحَيْنا الَيْكَ قُرآناً عَرَبِياً لِتُنْذِرَ امَّ القُرى وَمَنْ حَوْلَها.»(1) آرى، خداوند مكه را برگزيد تا مقرّ خانه محترم او باشد و رسالت آسمانى از آنجا نشأت گيرد؛ زيرا مكه مركز دايره است و چنين موقعيتى ايجاب مى كند كه كانون دعوتى باشد كه همه جهان را در برگيرد و با همه ملّتها سخن بگويد و آن دعوت خاتم انبيا است كه براى عموم بشريت مبعوث شده است.

مكه سرچشمه فيوضات براى تشنه كامان حقيقت و كعبه علم هدايت براى سالكان الى اللَّه است. علاوه بر اين، آنها كه به يك آيين جهانشمول


1- نك: به مقاله: «اسقاط الكرة الأرضية بالنسبة لمكّة المكرّمة». مجلة «البحوث الإسلامية» شماره 2، مورخه 1395 ه. مقاله 50 صفحه است

ص: 173

نمايش تصوير

عقيده دارند، بايد يك مركز همگانى وجود داشته باشد تا از دور و نزديك در آن مركز گرد آيند و مسائل دينى، علمى، عملى و مشكلات اجتماعى، سياسى، اقتصادى و نظامى خود را مطرح كنند و براى صيانت از تهاجم بيگانگان، به مشورت و تبادل نظر و تشريك مساعى بپردازند.

به همين دليل است كه خداوند سبحان كعبه را مَثابَةً لِلنّاسِ وَامْناً ناميد. «مثابه» يعنى «مرجع و ملجأ» و جايى كه مردم بدان پناه برند و بدانجا باز گشت كنند و در پرتو حريم امن آن به مصالح خود بينديشند.

ص: 174

ميقات زمانى و مكانى حج:

يكى از مسائل شايان ذكر در مباحث اجتماعى- سياسى حج، نقش محورى زمان و مكان در تكوين و تشكيل امت واحد اسلامى است. از لحاظ مكانى چنانكه ديديم مكه و كعبه مركز عالم و محور ربع مسكون است، اما از لحاظ زمانى، ماهها و روزهايى براى مراسم عبادى- سياسى حج برگزيده شد. كه تابع تقويم هاى سنتى و محلى كشورها نيست، بلكه ماهها و روزهاى قمرى ملاك عمل است كه چون با گردش ماه و سيرقمر تعيين مى شود، محاسبه آن سهل تر و روزها و شبهاى آن براى همگان ملموس تر است. و اصولًا در همه احكام و شرايع كه قيد «زمانى» دارد؛ مانند روزه، حج، محاسبات مالى، سنّ تكليف، عِدّه و غيره، همين ماه و سال قمرى به رسميت شناخته شده و ملاك عمل قرار مى گيرد: انَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ إثنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ مِنْها أرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ ...(1)؛ «عدد ماهها نزد خدا دوازده ماه است كه از آغاز آفرينش آسمان ها و زمين در كتاب خدا به ثبت رسيده كه از آنها چهار ماه حرام است، اين است دين استوار ...».

قرآن كريم با اشاره به اين مطلب كه تغيير چهره قمر (ماه) از هلال تا هلالِ ديگر، يك تقويم طبيعى برگرفته از نظام تكوينى براى مردم است تا قراردادهاى خود را براساس آن تنظيم كنند و در شناخت زمان حج، آن را شاخص قرار دهند، چنين مى فرمايد:

يَسْأَلُوْنَكَ عَنِ الْأَهِلَّة قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِ(2)


1- توبه: 36
2- بقره: 189

ص: 175

«درباره هلال هاى ماهها از تو مى پرسند بگو آنها بيانگر اوقات براى مردم و تعيين كننده موسم حج است.»

و در جاى ديگر، با تصريح به ويژگى زمانى واين كه ماههاى معيّنى براى مراسم حج تعيين شده است، مى فرمايد:

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِي الْحَجِ (1) «زمان حج، ماههاى معينى است پس هركس در اين ماهها حج گزارد، از سخن زشت و فسق و جدال بپرهيزد».

ماههاى حج عبارتند از: «شوال»، «ذى قعده»، «ذى حجه» و احرام حج جز در اين سه ماه جايز نيست. آنچه در جاهليت معمول بوده كه بر حسب مصلحت ماههاى حرام را تقديم مى داشتند و يا به تأخير مى انداختند و از آن به «نسي ء» تعبير مى شد، در اسلام مردود است و قرآن آن را ازدياد در كفر دانسته است: انَّمَا النسي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ(2) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز در حجة الوداع بر اين مطلب تأكيد كرد و فرمود:

«يا ايُّها النَّاسُ إنَّ الزَّمانَ قَدْ استَدارَ كَهَيئة يَوْمَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماوات وَالْأَرْضِ فَلا شَهْر ينُسِي، وَلا عَدَدَ تخطّى وَانَّ الْحَجَّ فِي ذِي الْحِجَّةِ الى يَوْمَ الْقِيامَةِ».(3)

«مردم! زمان به شكل نخستين؛ يعنى روزى كه خداوند آسمان و زمين


1- بقره: 197
2- نك: مجمع البيان، ج 1، ص 525؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 405 و ..
3- تفسير قرطبى. الجامع لاحكام القرآن، ج 2، ص 402؛ تفسير رازى، ج 5، ص 166؛ ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 187

ص: 176

را آفريد، بازگشت، بنابراين، نه در ماه تغييرى است و نه در عدد تحوّلى، و تا قيامت حج در ذيحجه خواهد بود.»

مرحوم علامه طباطبايى در ذيل تفسير آيه الْحَجُّ أشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ مى نويسد: «كلمه حج در اين آيه سه بار تكرار شده است و كاربرد اسم ظاهر به جاى ضمير مشتمل بر لطف ايجاز است و مقصود از حج در نوبت اول، زمان حج است و نوبت دوم، نفس عملِ حج است و نوبت سوم، زمان و مكان آن»(1) يعنى اوّلًا حج تنها در اين ماهها بايد انجام شود و جز در اينها جايز نيست و ثانياً كسى كه در اين ماهها به احرام عمره و حج محرم شد، واجب است حج و عمره خود را تمام كند. ثالثاً در زمان و مكان حج «رفث و فسوق وجدال» حرام است. (تفسير اين سه واژه را در موارد ديگر مقال آورده ايم) و در آيه ديگر به روزهاى معين نيز اشاره شده كه حاجيان به ذكر و دعا و انجام فرائض مى پردازند: لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اللَّهَ فِي أيّامٍ مَعْلُوماتٍ(2)؛ «مسلمانان به حج بيايند و شاهد منافعى باشند كه براى آنها منظور شده است و در ايام معين خدا را ياد كنند و به ذكر و نيايش با او بپردازند».

اين ايام، همان ايام مخصوص ذى حجه است كه اعمال حج در آن صورت مى پذيرد.(3) اين ايام و ديگر مواقيت زمانى حج نيز طبق افق مكه و سرزمين وحى است و بنابراين در زمان مخصوص و تعيين شده حج، هيچ چيز


1- الميزان، ج 2، ص 79
2- حج: 27
3- در برخى رويات آمده كه مقصود روز عيد قربان و ايام تشريق است

ص: 177

ديگر ملاك عمل نيست. از اين رو جمع حج گزاران هر چند در كشور خود عباداتشان را براساس تقويم قمرى منطبق با افق كشورشان انجام مى دهند اما چون به حج آمدند بايد همه براساس يك تقويم و در زمان معين مناسك خود را انجام دهند تا اين عبادت جهانشمول، باآهنگ واحد صورت پذيرد و ناهمگونى درآن رخنه نكند و چنانكه در مناسك حج نيز آمده عمل اهل بلد و مردم مكه براى كليه حج گزاران حجت شرعى است كه بايد براساس آن عمل شود تا هيچگونه اختلافى مشاهده نگردد.

راز معنوى كعبه

و بايد به اينها افزود راز معنوى كعبه را، خانه كعبه از آن جهت كه به خداوند نسبت دارد و صاحب خانه آن را «بَيْتي»(1) ناميده، از قداستى بى مانند برخوردار است. كعبه چنانكه در روايت آمده، محازى «بيت المعمور» يعنى مطاف فرشتگان است، كعبه را از آن جهت كعبه گويند كه مكعب و مربع است؛ همانند بيت المعمور، و بيت المعمور مربع است به موازات «عرش» كه آن نيز مربع است؛ زيرا كلماتى كه توحيد و اسلام برآن بنيان شده «تسبيحات اربع» است: «سبحانَ اللَّه»، و «الحمدُ للَّهِ»، و «لا إلهَ إلّااللَّهُ»، و «اللَّهُ أكبرُ».(2)

اما جالب است كه با وصف مربع بودنِ كعبه، طواف به صورت دايره انجام مى شود و نمازگزاران هر جا كه باشند، از مسجدالحرام گرفته تا اقصى نقاط جهان، به شكل دايره به سوى آن نماز مى خوانند؛ دايره اى كه


1- بقره: 125
2- برگرفته از تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 382 ذيل آيه 125 سوره بقره

ص: 178

نقطه مركزى اش، كعبه، دلهاى بيش از يك مليارد مسلمان جهان را به سوى خود جذب مى كند و طواف كنندگان در طول دهر پروانه وار برگرد اين شمع جمع در چرخش بوده و خواهند بود. و اين به مفهوم مركزيت كعبه و محور بودن آن در حركت جمع امت مسلمان است و بدين ترتيب همه عوامل وحدت معنوى، زمانى و مكانى در اينجا به يكديگر پيوند مى خورد و شكل بى مانندى را پديد مى آورد كه در عالم مثل و مانندى ندارد.

بدين ترتيب، گردهم آيى حج يك تجمع معمولى نيست، مناسك حج تصويرگر يك جامعه برين الهى و انسانى است كه روح و آرمان واحد بر آن سايه افكن است و همه به آهنگ واحد و در پاسخ به يك نداى ملكوتى در حركت مى باشند. و هر يك از اعمال؛ مانند طواف، سعى، وقوف، افاضه، و ... پذيرش روح جمعى الهى را در حاجيان تقويت مى كند و امتيازات و مشخّصه هاى مادى را بدور مى ريزد و برادرى و برابرى را حاكم مى سازد.

اگر درست توجه شود. اين همايش بزرگ سالانه، مظهر اقتدار امت و وسيله نيرومندى است كه مسلمانان جهان اختلافات فرعى خود را كنار زده و به خود آيند و يك هدف مشترك را كه همانا «اعلاى كلمة اللَّه» است، وجهه همت خود سازند و هويت اسلامى خويش را باز يابند و به مصالح جهان اسلام بينديشند تا عظمت اسلامى را آنگونه كه شايسته امّت محمد صلى الله عليه و آله است به ارمغان آورند؛ «لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ».

ص: 179

(9) امنيت حرمين

حرم شريف مكّى

يكى از نيازهاى اساسى جامعه انسانى؛ امنيت جانى، مالى و اعتقادى و به طور كلّى امنيت حقوقى است كه بدون آن، جامعه از آرامش لازم بى نصيب بوده و به رشد و كمال نخواهد رسيد، از اين رو جوامع بشرى با وجود اختلاف فرهنگ ها و سنّت ها، به منظور تأمين امنيت اجتماعى خود، همواره تمهيداتى را انديشيده و مى انديشند؛ برخى بر تعليم و تربيت تكيه كرده، برخى قوانين كيفرى را چاره ساز دانسته اند و گروهى اعمال زور را پيشنهاد داده اند، هر چند سر گذشت جوامع انسانى در گذشته و حال و نا امنى هاى گوناگون، ناموفق بودن هر يك از طرق ياد شده را در عمل مبرهن مى سازد، اما رسالت هاى الهى با تكيه برمبانى اعتقادى و تربيت دينى، راه اساسى را در تامين امنيت پيموده و براى ديگر عوامل، نقش دوم را قائلند.

ايمان و اعتماد به خدا و آخرت و عشق به حقيقت و فضيلت، كه فطرت سر چشمه آن است و رسيدن به غناى روحى، تنها عاملى است كه

ص: 180

مى تواند زيرسازى خلل ناپذير باشد تا انسان ها به امنيت فردى و اجتماعى و دنيوى و اخروى نائل آيند؛ الَذِّينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ اولِئكَ لَهُمْ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ(1) از بعد عملى نيز هر يك از احكام و شرايع، به نوعى در تأمين امنيت نقش مؤثّر دارد.

اما حج، به عنوان يك عبادت جهانشمول، با مناسك و احكام ويژه و حركات نمادينش نمودارى است از يك جامعه امن اسلامى و تمرينى است براى تأمين صلح و ثبات و امنيت عمومى در طول حيات اجتماعى انسان در همه جا و هر زمان.

وكعبه و مكه و حرم، با تقدّس و شرافتى كه دارد، حريم كبريايى حق و جايگاه امن براى انسان ها است.

«و هر كس به اين حريم در آيد، درامان است»؛ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنا(2) در آخرت از عذاب دوزخ درامان است و در دنيا از تعرض و اذيّت ديگران.

على عليه السلام مى فرمايد: «زِيارَةُ بَيْتِ اللَّهِ أمْنٌ مِنْ عَذابِ جِهَنَّمَ».(3)

عبداللَّه بن سنان از امام صادق عليه السلام تفسير آيه را مى پرسد كه: «آيا امنيت تنها براى بيت و مسجدالحرام است يا حرم را نيز شامل مى شود؟ امام در پاسخ مى فرمايد:

«هر آن كس كه داخل حرم شود و در آنجا پناه جويد، از خشم و غضب خداوند بزرگ در امان خواهد بود و حيوان وحشى يا پرنده اى كه به


1- انعام: 82
2- آل عمران: 97
3- غرر الحكم

ص: 181

حرم در آيد، از حمله و اذيّت مصون است تا زمانى كه از حرم خارج گردد». سأل عبداللَّه بن سنان اباعبداللَّه عليه السلام عن قول اللَّه عزّوجلّ: مَنْ دَخَلَهُ كان آمِناً البيتَ عَنَى ام الحَرَم؟ قالَ: «مَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ مُسْتَجِيراً بِهِ فَهُوَ آمِنٌ مِنْ سَخَطِ اللَّه عَزّوَجَلَّ، وَ ما دَخَلَ مِنَ الْوَحْشِ وَ الطَّيْرِ كانَ آمِناً مِنْ أنْ يُهاجَ أوْ يُؤذَى حَتّى يَخْرُجَ مِنَ الْحَرَمِ ...».(1)

امام باقر عليه السلام امنيت از عذاب آخرت را به نحو مشروط بيان فرموده است و آن شرط اين است كه كسى كه به حرم در آيد بايد عارف باشد به آنچه خداوند بر او واجب ساخته است:

«مَنْ دَخَلَهُ عارِفاً بِجَمِيعِ ما أوْجَبَهُ اللَّه عَلَيْهِ كانَ آمِناً فِي الآخِرَةِ مِنَ الْعَذابِ الْأَلِيمِ».(2)

«كسى كه به حرم داخل شود و به تمام آنچه خداوند بر او واجب ساخته عارف (و عامل) باشد در آخرت از عذاب درناك درامان است».

يكى از مسائل بسيار مهم كه زائران بيت اللَّه، بايد بدان عارف باشند و به مقتضاى آن عمل كنند مسأله ولايت و امامت است كه روح حج را تشكيل مى دهد و در گذشته به بحث آن پرداختيم.

بارى مكه عاصمه توحيد و كانون امن است. شهرى كه با خداوند نسبت دارد و اين انتساب مبيّن تشريف و تكريم آن است: انَّما امِرْتُ أنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حرَّمَها مِنْ جَوْعٍ و آمَنَها مِنْ خَوْفٍ»(3)؛ «همانا من مأمورم كه خداوندگار اين شهر را پرستش كنم؛ شهرى كه خدا قحطى


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 163؛ وسائل، ج 9، ص 339
2- فاضل مقداد، كنز العرفان، ج 1، ص 263
3- نمل: 91

ص: 182

و گرسنگى را از ساحت آن دور داشته و از بيم و هراس امنيت داده است.

حرم منطقه آزاد اسلامى و قرقگاه نمادين كبريايى در زمين است كه علاوه بر آدميان، ديگر جانداران و درختان و گياهان را نيز در خود پناه مى دهد و همه در آنجا از امنيت برخوردارند ... امنيت مكه و حرم به آغاز خلقت جهان بازمى گردد كه معمار آفرينش، واژه امن را بر جبين آن ترسيم نموده است.

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در روز فتح مكه فرمود: «از آن روز كه خداوند بزرگ آسمان و زمين را آفريد مكه را حرم محترم خود قرار داد و همچنان محترم است تا قيامت بپاگردد و (شكستن حرمت آن) براى احدى قبل از من و بعد از من حلال نبوده و نخواهد بود و براى من جز ساعتى از روز حلال نشد»؛ «انَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى حَرَّمَ مَكّةَ يَوْمَ خَلَقَ الْسَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فَهِيَ حَرامٌ الى أَنْ تَقُومَ الْسَّاعَةُ، وَلا تَحِلّ لِأَحَدٍ قَبْلي وَلا لِأَحَدٍ بَعْدِي وَلا تَحِلُّ لِي إلّا ساعَةً مِنَ الْنَّهارِ»(1)

و نيز فرمود: «روزى كه خداوند آسمان و زمين را آفريد، مكه را حرام نمود، گياه آن را نبايد كند و درخت آن را نبايد شكست و صيد آن نبايد رم داده شود و (لقطه) كمشده آن را نبايد تصرّف كرد مگر براى يافتن صاحبش ...» «انَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ حَرَّمَ مَكَّةَ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لا يُخْتَلَى خَلَاها وَلا يُعْضَدُ شَجَرُها وَلا يُنَفَّرُ صَيْدُها وَلا يُلْتَقَطُ لَقَطُها إلّا لمنشد».(2)

امنيت و حرمت حرم و شهر مكه و كعبه معظمه؛ يعنى خانه امن در


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 159، صحيح بخارى، جزو پنجم، ص 94 با اندك اختلافى در عبارت
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 159؛ فروع، ج 1، ص 227؛ وسائل، ج 9، 175 و نيز صحيح مسلم، سعيدحوى، الأساس فى التفسير، ج 1، ص 292

ص: 183

بلد امن و حرم امن، به سه تعبير در قرآن آمده است. درباره امنيت بيت مى فرمايد: وَاذْ جَعَلْنا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً(1)؛ «و آنگاه كه خانه را مرجع و مأمن مردم قرار داديم.»

و در خصوص امنيت مكه، دعاى حضرت ابراهيم شايان توجه است كه گفت: «بار خدايا! اين شهر و سر زمين را شهرى امن قرارده: رَبِّ اجْعَلْ هذا الْبَلَدَ آمِناً»(2)؛ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدَاً آمِناً(3) در خصوص امنيت حرم، آيه كريمه: أَوَلَمْ يَرَوا انّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِم(4) بيانگراست: آيا نمى بينند كه ما حرم امنى را براى آنها قرار داديم، در حالى كه مردم از پيرامونشان ربوده مى شدند (و امنيت جانى و مالى نداشتند).

در آيه ديگر نيز با اشاره به نعمت امنيت كه خداوند بر مردم ارزانى داشته و در منطقه اى كه پيرامونش پراز قتل و غارت بوده، حرم را جزيره ثبات و منطقه آرام و مأمن مردم قرار داده است و علاوه بر آن، از ثمرات و فراورده هاى ديگر سر زمين ها آنان را برخوردار ساخته و ... چنين مى فرمايد:

وَقالُوا إن نَتَّبعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أرْضِنا أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَمَاً آمِناً يُجْبى إلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَلكِنَّ أَكْثَرَهُم لايَعْلَمُونَ (5)


1- بقره:
2- ابراهيم: 35
3- بقره: 126
4- عنكبوت: 67
5- قصص: 57

ص: 184

«و گفتند اگر پيرو هدايت اسلام شويم و با تو همراه گرديم از سرزمينمان ربوده و تاراج مى شويم. آيا حرم امنى را در اختيار آنان قرارنداديم كه ميوه ها از هر نوع و ثمرات از هر چه، از فضل ما به سوى آنان سرازير مى شود اما بسيارى از مردم نمى دانند».

از اين آيات چنين استفاده مى شود كه امنيت مكه و حرم به جعل الهى و خواست او است و خداوند اراده فرموده كه اين سرزمين مقدّس حريم امن پروردگار باشد و علاوه بر امنيت، كه نعمتى است بزرگ از جانب خدا، محصولات و كالاهاى مورد نياز از ساير شهرها و نقاط عالم به سوى اين سرزمين خشك و سوزان سرازير شود. بدينسان امنيت و وفور نعمت در اينجا دست به دست داده و زمينه سعادت مادى و معنوى موحّدان را فراهم ساخته است.

بارى دعاى حضرت ابراهيم، به اجابت رسيد و از آن پس ساكنان اين خطّه توحيد، احترام حرم را حفظ مى كردند و اعراب جاهليت با اين كه دستخوش شرك و انحراف در اعتقاد و عمل قرار گرفتند، بر اساس سنت ابراهيم و آيين اسماعيل و عادت ديرين نياكانشان در اين سرزمين، حرمت حرم را پاس مى داشتند و از قتل و خونريزى در حرم خودارى مى كردند، تا بدانجا كه اگر كسى قاتل پدرش را در حرم مى ديد، متعرض او نمى شد.(1) و اگر كسى جنايتى مى كرد و به حرم پناهنده مى شد، در امان بود. در شريعت اسلام كه حج به شيوه ابراهيمى و بر مبناى توحيد و نفى شرك و آداب و شرايع مخصوص احيا شد، امنيّت مكه و حرم مورد تأكيد ويژه اى قرار گرفت و براى آن احكامى مقرّر گرديد


1- مجمع البيان- ذيل تفسير آيه 125 سوره بقره؛ كنز العرفان فى فقه القرآن، ج 1، ص 262

ص: 185

و قرآن كريم نقض آن را نوعى الحاد خواند و متخلّف را مستوجب كيفر و عذابى دردناك دانست؛ و در اين خصوص، آيه كريمه: وَمَنْ يُرِدْ فِيه بِإلْحادٍ بِظُلمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ الِيمٍ (1) مى گويد «كسى كه با انحراف از راه حق وعدل، به ستمى دست زند، او را عذابى دردناك خواهيم چشانيد» هم عقوبت او مضاعف است وهم مجازاتش سنگين.

الحاد وظلم در اين آيه، به ارتكاب هر نوع گناهى تفسير شده است.

چنانكه در روايت آمده: «هر ظلمى كه شخص در مكه نسبت به خود روا دارد؛ مانند سرقت يا ظلم به ديگرى يا هر نوع ستمى كه باشد، من آن را الحاد وانحراف از مسير حق مى دانم و از اينروى به خود دارى از سكونت در حرم توصيه شده است»؛ زيرا انسان خواه ناخواه تخلفاتى را مرتكب مى شود كه اين تخلفات در اين شهر و در اين حريم مقدس كيفر بيشترى دارد.

بعلاوه ارتكاب گناه در امكنه مقدس موجب قساوت قلب وتجرّى گنهكاران خواهد بود. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «كلّ ظُلْمٍ يَظْلِمُ الرَّجلُ نَفْسَهُ بِمَكَّةَ مِنْ سَرِقَةٍ أو ظُلْمِ أحَدٍ أو شَي ءٍ مِنَ الظُّلْمِ فإنّي أراهُ إلحاداً وَلِذلِكَ كانَ يَتّقي أنْ يَسْكُنَ الْحَرَمَ».(2)

ونيز مى فرمايد: «هر نوع ظلمى الحاد است وزدن خادم بدون آن كه گناهى مرتكب شده باشد از جمله اين الحاد مى باشد»؛ «كلّ ظُلمٍ إلحادٌ، وَضَرب الخادمِ مِن غيرِ ذَنْبٍ مِن ذلكَ الإلحادِ».(3)


1- حج: 25
2- تفسير الميزان، ج 14، ص 377 نقل از كافى
3- تفسير الميزان، ج 14، ص 377 نقل از كافى

ص: 186

مُحرِم در حرم:

بديهى است كه رعايت امنيت حرم براى محرم از دو جهت شايان توجه است:

نخست از جهت محرم بودن؛ زيرا گروه عظيمى از موحدان براى عبادت ومناسك عمره وحج بدينجا آمده، و لذا خداوند بر بندگان خود واجب ساخته كه بر اين خطّه توحيدى، امنيت و صلح و ثبات حاكم باشد تا مسلمانان بتوانند با طمأنينه كامل مناسك خود را انجام دهند و فرمان خدا را اجرا كنند، و برادرى و محبت، ميان همه مسلمين حاكم گردد. اين امنيت و حرمت از آغاز خلقت آسمان وزمين تا قيام قيامت بوده و خواهد بود.

وديگر، قداست و امنيت حرم؛ از اين رو مناسك حج يك برنامه تربيتى حساب شده است. براى تربيت انسان ها و به بند كشيدن سركشى هاى نفس وهدايت آن درجهت تقوا وصلاح و مصونيت دست وزبان و ديگر جوارح از فسق وظلم. چنانكه قرآن كريم مى فرمايد:

الْحَجُّ أشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيِهنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِي الْحَجِّ ...(1) بيشترين عامل ايذاء وتعدى به شخصيت يا حقوق ديگران، دست و زبان است و حج به گونه اى تشريع و برنامه ريزى شده كه علاوه بر محدوديت هايى كه يك مسلمان در وضعيت عادى دارد، با تمرين ها


1- بقره: 197

ص: 187

ومراقبت هاى خاص در حال احرام، اعضا وجوارح بويژه دست وزبان را مهار مى كند وبه تربيت انسان ها مى پردازد تا از سخن ناشايست بپرهيزند:

وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّوْر(1) وفضاى حج را كه بايد از مهر وصفا وتقوا وطهارت نفس آكنده باشد، از هر نوع آلودگى بزدايند و نمونه اى از بهشت را در آن تبلور بخشند تا چنان باشند كه قرآن در وصف اهل بهشت فرموده است: وَهُدُوا إلَى الطِّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ»(2)؛ «اهل بهشت به سخن پاك هدايت شده اند».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: هر گاه محرم شدى، برتو باد به تقواى الهى و ذكر خدا واندك سخن گفتن؛ مگر در خير ونيكى؛ زيرا كمال حج وعمره آن است كه آدمى زبان را به چيزى جز خوبى نگشايد؛ همانگونه كه خداوند مى فرمايد: فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِي الْحَجِّ ...؛ «در حج، كامجويى و فسق وجدال نيست».

معاوية بن عمّار قال: قال ابو عبد اللَّه عليه السلام: «إذا أَحْرَمْتَ فَعَلَيْكَ بِتَقْوى اللَّهِ وَذِكرِ اللَّهِ وَقِلَّةِ الكَلامِ إلّابِخَيْرٍ، فإنَّ تَمامَ الْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ إنْ يَحْفَظَ المرءُ لِسانَهُ إلّامِنْ خَيْرٍ، كَما قالَ اللَّهُ تَعالى: فَمَنْ فَرَضَ فِيِهنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِي الْحَجِّ»(3) از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام معناى «رفث» و «فسوق» و «جدال» را پرسيدند: حضرت فرمود: «رفث، نزديكى كردن وفسوق دروغ گفتن ومفاخره نمودن وجدال قول «لا وَاللَّهِ وَبَلى وَاللَّهِ» است.(4)


1- حج: 30
2- حج: 24
3- تهذيب الاحكام: ج 5، ص 296
4- همان، ص 297

ص: 188

تمرين امنيت براى همه عمر

اردوگاه حج و مراقب ها و تمرين هاى ويژه آن رهتوشه اى است براى همه عمر وهمه نسلها وهر زمان وهر مكان. نه اين كه حاجى فقط يك ماه تمرين ومراقبت كند وآنگاه كه از اين اردوگاه تربيتى بازگشت ثمره آن را به دست فراموشى بسپارد. ورمز قبولى حج، چنانكه در روايات آمده، در اين سير و سفر روحانى وتزكيه نفس و ره آورد معنوى است.

پيامبر خدا، در حجة الوداع، در سرزمين منا خطبه اى خواند ودر بخشى از آن خطبه، خطاب به مردم چنين فرمود: آيا مى دانيد چه روزى بيشترين حرمت را دارد؟

پاسخ دادند: اين روز (ظاهراً روز عيد قربان بوده است). فرمود: كدام ماه؟ گفتند: اين ماه (ذى حجة الحرام) فرمود: كدام شهر از حرمت بيشترى بر خوردار است؟

گفتند: اين شهر (مكّه معظمه) آنگاه فرمود: «خون هاى شما واموالتان ونواميستان همانند اين روز واين ماه واين شهر حرمت دارد تا روزى كه به ديدار خداوند برويد (قيامت) وآن روز از اعمال شما سؤال خواهد شد.(1) چنانكه ملاحظه مى كنيم پيامبر صلى الله عليه و آله حرمت حرم وماه حرام وامنيت مكه و مراسم حج را دستور و سر مشقى براى امنيت مسلمين در پهنه تاريخ و تا قيام قيامت خوانده اند كه پيروان آيين حنيف آن حضرت بايد بدان ملتزم باشند.


1- بحار الأنوار، ج 37، ص 113

ص: 189

مجرمين در حرم!

امنيت حرم نبايد پناهگاهى براى مجرمين باشد تا از اين مأمن الهى سوء استفاده كنند. بنابر اين، اگر كسى در خارج حرم مرتكب جرم وجنايتى شود و به حرم پناهنده گردد، هر چند اجراى حد بر او در حرم جايز نيست اما براى چنين كسى محدوديتها وتضييقاتى در آب و غذا ومعاشرت به وجود مى آيد تا نتواند در حرم بماند و مجبور به خروج از حرم شود. معاوية بن عمار مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى به قتل مردى اقدام كرده وبه حرم در آمده است. (با چنين شخصى چه بايد كرد؟) امام در پاسخ فرمود: قاتل در حرم كشته نمى شود اما از دادن آب و غذا به وى بايد خوددارى كرد و از داد و ستد بايد ممنوع گردد وآزارى به وى نرسانند تا از حرم خارج گردد وحد بر او جارى شود. گفتم: چه مى فرماييد در باره مردى كه در حرم به قتل كسى دست زده يا اقدام به سرقت نموده است؟

فرمود: در كمال ذلت در حرم بر او حد جارى مى شود؛ چرا كه او براى حرم حرمت قائل نشده است. خداوند مى فرمايد: «كسى كه بر شما تعدى كرد همانگونه او را كيفر دهيد.»(1)

منطقه آزاد جهان اسلام

از آن رو كه حرم منطقه آزاد اسلام است و به عموم مسلمين جهان تعلّق دارد، هيچكس به هيچ عنوان نمى تواند از ورود مسلمين به حرم وشهر مكه ومسجد الحرام مانع شود:

إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ سَواءً العاكِفُ فِيهِ وَالْباد».(2)


1- وسائل، ج 9، ص 337؛ علل الشرايع
2- حج: 25

ص: 190

«آنان كه كافر شدند مانع مسجد الحرام مى شوند، آنجا كه براى همه؛ اعم از مُواطن ومهاجر يكسان قرار داده ايم».

اين آيه در باره قريش نازل شده كه مانع آمدن پيامبر به مكه بودند.(1) آيه ديگر قرآن با لحن كوبنده و تهديد آميز، كسانى را كه مانع از ورود به مسجد الحرام مى شدند، مورد نكوهش قرار داده است وولايت كعبه را شايسته آنان ندانسته وآن را ويژه پرهيزكاران مى داند:

وَمالَهُمْ ألّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّه وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرام وَما كانُوا أَوْلِيائه، انْ أولِيائه إلّا الْمُتَّقُونَ (2) «آنها چه دارند كه خدا عذابشان نكند در حالى كه مانع از (ورود مسلمين به) مسجد الحرام مى شوند، در حالى كه ولايت و تصدى امر مسجد الحرام، حقّ آنها نيست. اوليا و سر پرستان آن جز پرهيز كاران نيستند».

اگر مسلمانان جهان بايد سرزمين آزادى داشته باشند تا در آنجا هم به عبادت دسته جمعى بپردازند و هم مسائل مشترك خود را مطرح كنند و بيم و هراسى از طرح مسائل و مشكلات جهان اسلام نداشته باشند، اين سرزمين همان سرزمين حرم و ام القراى اسلامى است و كسى نبايد اين حق را از آنان سلب كند.

بخشى از احكام حرم:

حرم به لحاظ موقعيت معنوى خاص خود، احكام ويژه اى دارد كه ديگر اماكن زمين فاقد آنند و از اين بابت نيز بر تمام امكنه مقدسه عالم


1- بحار الأنوار، ج 99، ص 81
2- انفال: 34

ص: 191

امتياز دارد.

مهمترين اين احكام عبارتند از:

1- صيد كردن حيوانات و پرندگان و تعرض به آنها، بر همه كس و در همه حال حرام است.

2- كندن گياهان و درختان حرم جايز نيست، مگر گياهى كه در خانه شخص روييده باشد.

3- جنگ و خونريزى در منطقه حرم ممنوع است. مگر از باب مقابله به مثل.

4- غير مسلمان حق سكونت در حرم را ندارد و بسيارى از فقها دخول غير مسلمان به حرم را جايز ندانسته و جلوگيرى از آن را واجب شمرده اند.

5- در آيات و روايات به صراحت از نزديك شدن مشركين به مسجدالحرام نهى شده است.(1) 6- ورود به حرم، تشريف خاصى دارد كه از آن به «احرام» تعبير مى شود.

7- ستم وتجاوز به حقوق ديگران در حرم (نظير سرقت، فساد و ...) در حكم كفر و الحاد است و مرتكب آن عقوبت سخت ترى دارد.(2) 8- هيچكس حق ندارد از ورود مسلمانان به حرم ومسجد الحرام مانع شود.(3)


1- «انَّما الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا». توبه: 28 «وَسُمِّى بَيِّتُ اللَّه الْحَرام لِأَنَّهُ حُرمَ عَلى الْمُشْرِكِينَ أنْ يَدْخُلُوه». من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 168؛ علل الشرائع، 446
2- حج: 25
3- انفال: 34

ص: 192

9- تردد مسلحانه در حرم جايز نيست؛ زيرا موجب ارعاب وسلب امنيت است، مگر در حال خوف از دشمن و راهزن، و براى حفظ جان كه در اين صورت هنگام داخل شدن به مكه بايد آن را استتار نمايد.(1) 10- برداشتن خاك وسنگ از حرم يا حد اقل بخشهايى از آن؛ مانند مسجد الحرام و صفا و مروه جايز نيست وچنانكه بر داشته شود بايد برگردانيد.(2) 11- اگر كسى از ديگرى طلبى دارد در حرم مطالبه نكند مگر آن كه در حرم به او چيزى داده باشد.(3)

محدوده حرم وپيشينه آن

حرم امن الهى، شامل مسجد الحرام، مكه معظمه وحوالى آن، تا محدوده اى معين است كه مرز فاصل آن را با خارج حرم «ادْنَى الحِلّ» مى گويند. اين محدوده با علائم ونشانه هايى مشخص گرديده است.

نخستين كسى كه محدوده حرم را مشخص كرده، ابراهيم خليل بوده كه با ارشاد جبرئيل علائم نهاده است.

از برخى روايات به ريشه تاريخى و راز معنوى اين منطقه محترم اشاره شده است. از امام على بن موسى الرضا عليه السلام منقول است كه فرمود:

«هنگامى كه آدم از بهشت هبوط كرد وبركوه ابو قبيس فرود آمد، از


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 164؛ وسائل، ج 9، ص 137؛ صحيح مسلم عن جابر قال: «سمعتُ رسولَ اللَّه يَقُول: «لا يَحِلُ لِأَحَدٍ أن يحمل بمكة السلاح». سعيد حوى، الاساس فى التفسير: ج 1، ص 292
2- فتاوى در اين باب مختلف است. بنگريد: فصلنامه ميقات حج شماره 19 ص 48- 5
3- فقه الرضا عليه السلام به نقل بحار الانوار: ج 99، ص 74

ص: 193

وحشت تنهايى به خدا شكوه برد، خداوند ياقوتى سرخ از بهشت براى وى فرستاد و آن را در جايگاه كعبه نهاد و آدم آن را طواف مى كرد در حالى كه نور آن تا شعاع حرم متجلّى بود كه آن را حرم قرار دادند».(1) ودر برخى روايات بجاى «ياقوت سرخ» قبه يا خيمه اى از نور ذكر شده كه در جايگاه كعبه نصب گرديده وشعاع آن تا محدوده حرم مى تابيده است وخداوند به جبرئيل فرموده تا علائمى براى حرم نصب كند.(2) در پاره اى روايات نيز آمده كه حرمت حرم به جهت مسجد الحرام است.(3) مرحوم صدوق اين مطلب را ضمن روايتى از پيامبر وائمه عليهم السلام آورده است. «رُوِىَ عَنِ النّبي وَالأَئمّة عليهم السلام: «انّه حرم الحرم لِعِلّة مَسْجِدِ الْحَرام».(4)

در هر حال آنچه مسلّم است، بدلائل گوناگون حرم از قداست وشرافت معنوى برخوردار است كه هيچيك از نقاط زمين چنين ويژگى را ندارد واين سرزمين وكوهها و درختهاى آن نزد خداوند محبوب است.(5)

محدوده حرم و نشانه هاى آن

چنانكه اشاره شد، شناسايى محدوده حرم با تاريخ مكه وحج پيوند دارد. پيامبران خدا در تحديد وتعيين آن، اهتمام ورزيده اند. همانگونه كه


1- كافى، ج 4، ص 195. اين روايت از طريق عامه نيز با اندك تفاوتى نقل شده. نك: «الحرم المكى»، ص 36 به نقل از ازرقى. ونيز فاكهى، اخبار مكه فى قديم الدهر وحديثه، ج 5، ص 225
2- بحار الأنوار، ج 11، ص 178 و ج 99، ص 71
3- چنانكه قداست مكه نيز به دليل بعثت رسولان و خاتم پيامبران است: «لا اقْسِمُ بِهذا الْبَلَدِ وَأَنْتَ حِلٌّ بِهذا الْبَلَدِ». بلد: 1 و 2
4- الفقه، به نقل وسائل، ج 9، ص 336
5- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 157

ص: 194

در تواريخ آمده پس از ابراهيم، اسماعيل به تجديد اعلام ونشانه هاى حرم اهتمام ورزيده و بعد از اسماعيل عدنان يكى از نياكان پيامبر، وسپس قُصىّ بن كلاب جدّ رسول خدا به تجديد بناى آن نشانه ها اقدام كرده اند تا اين كه در دوران بعثت حضرت ختمى مرتبت، قريش به مرمّت آنها پرداختند وچون رسول خدا در سال هشتم هجرى مكه را فتح نمودند به اين امر مهم؛ يعنى تجديد بناى اعلام و نشانه هاى حرم توجهى خاص مبذول داشتند وبه دوتن از چهره هاى معروف مكه به نام «تميم بن اسيد» و «اسود بن خلف»(1) كه در جريان فتح مكه اسلام آورده بودند. مأموريت دادند تا علائم حرم را باز سازى كنند كه حدود حرم در اسلام مشخص باشد وبراى هميشه باقى بماند.

در چنين روز سر نوشت ساز كه سپاه ده هزار نفرى پيروزمند اسلام پيامبر را همراهى مى كردند تا قبله گاه موحدان وبيت اللَّه را، كه به بيت الصنم تبديل شده بود، آزاد كنند وآخرين دژ مشركان را به تسخير در آورند و با مسؤوليتى كه رسول خدا در اين فتح بزرگ داشت و مصمم بود تا جامعه توحيدى وضدّ طبقاتى اسلام را در امّ القراى اسلام پى افكند و به حاكميت نظام جاهلى در اين سرزمين مقدس پايان دهد و احكام و شرايع اسلام را حاكم سازد و به نقل مورخان بيش از ده روز در مكه توقف نداشتند، بارى در چنين وضعيتى پرداختن آن حضرت به حدود حرم ومأموريت دادن جهت تجديد اعلام آن، نشانه اى از اهميت موضوع است.

پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله در عهد خلفا و ادوار مختلف تاريخ، به


1- الحرم المكى: ص 41 تا 43 از ازرقى وفاكهى

ص: 195

تجديد بنا و بازسازى اعلام حرم عنايت شده و اين آثار تا به امروز باقى است. تعداد اين اعلام را بالغ به 923 عدد ذكر كرده اند كه دايره اى را در پيرامون حرم تشكيل مى دهند اما از اينها برخى منهدم شده و برخى بر جاى مانده كه در بيابان ها و كوه هاى اطراف مكه وقله هاى صعب العبور قرار دارد و در سنوات اخير با سنگ و سيمان و گچ با زسازى شده است.(1) با اين همه، آنچه از حدود حرم مكى معمولًا در كتب تاريخ ويا فقه درج افتاده، از چهار سوى، چهار حد تا شش حد بوده است.

قدماى مورخان؛ مانند ازرقى و فاكهى كه در قرن سوم هجرى مى زيسته اند و در اخبار و آثار مكّه قديمى ترين نوشتار را دارند، شش مدخل را براى ورود به حرم ذكر كرده اند و آنها عبارتند از:

1- «تنعيم» از طريق مدينه كه سه ميل با مسجدالحرام فاصله دارد.

2- نقطه اى بنام «اضاءة لبن» يا «ثنية لبن» از طريق يمن است (كه امروزه اين نام ناشناخته است و به «العُقيشيّه» يا «العكيشيّة» ناميده مى شود) و با مسجد الحرام هفت ميل فاصله دارد.

3- «بطن نمره»، يا مسجد نمره از طائف به سوى عرفات، كه يازده ميل فاصله دارد.

4- «ثنية خل» يا «جبل المقطع» از طريق عراق كه هفت ميل فاصله دارد.

5- «شعب آل عبداللَّه بن خالد بن اسيد» از طريق جعرانه كه با مسجد الحرام ده ميل فاصله دارد.


1- دكتر عبد الملك بن عبداللَّه بن دهيش، «الحرم المكى والاعلام المحيطه به»، ص 14 چاپ مكه، 1415 ه. ق، مؤلف در خاتمه اين كتاب، تعداد اعلام را 934 آورده است

ص: 196

6- «منقطع الأعشاش» از طريق جده با فاصله ده ميل.(1) گفتنى است كه در گذشته، ميل، واحد مساحت بوده كه آن را شامل 3500 ذراع دست و ذراع را 24 انگشت و انگشت را معال 6 عدد جو مى دانسته اند.(2) و با مقاس متر، كه امروزه متداول است، معادل 1609 متر تخمين زده مى شود.(3) همچنين محب الدين طبرى كه از دانشمندان قرن هفتم هجرى است، به ذكر موارد ششگانه پرداخته است، با اين تفاوت كه شمارش ميل ها را كه در فواصل مذكور آمده، مختلف ذكر كرده و برخى اقوال ديگر را ضميمه نموده است كه در اينجا نياز به شرح آن نيست(4) اما در قرون بعدى به ذكر چهار مدخل براى ورود به حرم اكتفا شده و مثلًا «فاسى» در شفاء الغرام، حد حرم را تنها از طريق طائف و مدينه و عراق و يمن ذكر كرده و فواصل آن را با نقل اقوال مختلف آورده است. او جِعرانه را حذف كرده و گفته است: امروزه حدّ آن مشخّص نيست امّا به گفته وى، برخى اعراب مكه عقيده داشته اند كه اين حدّ در نيمه راه جعرانه، محاذى حد عراق قرار دارد.(5) در اين اواخر، برخى از محقّقان چهار حد را از شمال و جنوب و مشرق و مغرب، با ذكر جزئيات بيشتر اين فواصل، آورده اند.

ابراهيم رفعت پاشا در كتاب «مرآت الحرمين» آورده است: «فاسى در شفاء الغرام از شمال و جاده مدينه را آورده و ذراع را به متر برگردانده


1- الحرم المكى الشريف، ص 71
2- همان: ص 76
3- المعجم الوسيط. ماده: ميل
4- نگاه كنيد: الحرم المكى الشريف ص 72
5- الحرم المكى: ص 73 از شفاء الغرام

ص: 197

بدين ترتيب، از شمال مكه و جاده مدينه، تنعيم را با فاصله 12420 ذراع معادل 6148 متر تا مسجد الحرام ذكر كرده كه به باب العمره منتهى مى شود.

از طرف جنوب به سوى يمن محلى بنام «اضائه» به مقدار 24509 ذراع، معادل 75/ 12009 متر ذكر كرده كه به باب ابراهيم مى رسد.

از مشرق و در طريق طائف، و مسير عرفات، نقطه اى بنام «بطن عُرنه» را كه 37020 ذراع معادل 18333 متر است و به باب بنى شيبه منتهى است گفته، و از مغرب طريق عراق، محاذى «وادى نخله» «حديبيه» با فاصله 27252 ذراع معادل 5/ 13353 متر كه به ديوار مسجدالحرام، مجاور باب بنى شيبه مى رسد.(1)يكى از تحليل گران معاصر عرب، با تحقيق وسيعى كه در حدود و اعلام حرم داشته، كتاب ارزشمندى را تأليف كرده است. اين فواصل را با كيلو متر مشخص كرده است:

تنعيم با فاصله 150 و 6 كيلو متر. جِعرانه (18 كيلو متر).

«ثنية خل» در جاده طائف 850 و 12 ك م.

جاده قديم طائف 400 و 15 ك م. جاده قديم يمن 17 ك م. حديبيه در جاده قديم جده 20 ك م.(2) وى در يك جمع بندى كلّى از تحقيقات خود، در باره اعلام و حدود حرم و دايره اى كه محيط به حرم شريف مكى است و مساحت حرم چنين


1- الحرم المكى: ص 80 از مرآت الحرمين ج 1 ص 225
2- دكتر عبدالملك ... الحرم المكى الشريف ص 84. اين كتاب رساله دكترى مولف بوده كه علاوه بر مباحث تاريخى وعلمى مشتمل/ 444 تصوير وعكس از اعلام وجبال مكه و 45 نقشه هوائى وجغرافيايى از حرم مى باشد. و در مكه مكرمه به چاپ رسيده است

ص: 198

نتيجه مى گيرد:

حرم داراى 934 علامت است كه دايره اى به طول 127 كيلو متر بدان احاطه دارد ومساحت حرم را با توجه به نقشه هاى هوايى 550 كيلو متر وسيصد متر مربع تخمين مى زند.(1)

حرم شريف نبوى:

بنا بر آنچه از روايات شيعه و سنى استفاده مى شود، شهر مدينه سرزمين برگزيده خداوند وحرم نبوى است كه از حرمت وامنيت ويژه اى برخوردار است. هر چند به حسب احكام وشرايع، احكام ويژه حرم مكى را ندارد(2)، اما از جهت قداست وامنيت، مورد احترام فراوانى است و پيامبر و ائمه معصوم- عليهم الصلوة و السلام- بر حرمت مدينه تأكيد فراوان نموده اند.

هنگامى كه رسول خدا به مدينه وارد شد، در باره مدينه وساكنان آن دعا كرد و از خداوند خواست كه مدينه را همچون مكه وبلكه بيشتر از آن محبوب پيامبر و يارانش سازد وبر بركات وخيراتش بيفزايد و تب و وبا را از آن دور سازد: «أللّهُمَّ حَبِّبْ الْيْنا المَدِينَة كَما حَبَّبْتَ إليْنا مَكَّةَ أو أشَدَّ


1- دكتر عبدالملك ... الحرم المكى الشريف ص 84
2- يونس بن يعقوب، قال لأبى عبداللَّه: «يحرم علىّ فى حرم رسول اللَّه؟ ما يحرم علىّ فى حرم اللَّه؟ قال: لا» وسائل الشيعه: ج 10، ص 285، در برخى روايات است كه كندن گياه ودرخت حرم مدنى جايز نيست اما صيد آن جايز است. من لا يحضر: ج 2، ص 332 و در برخى روايات صيد آن در منطقه ما بين دو «حرّه» ممنوع شده است .. وسائل: ج 10، ص 358 شيخ طوسى قدس سره در مقام جمع بين روايات مربوط به صيد در حرم نبوى گويد: «... ويحرم ما بين الحرتين وبهما يميز صيد هذا الحرم من حرم مكة ...» تهذيب: ج 6، ص 13

ص: 199

وَبارِكْ فِي صاعِها ومُدِّها وَانْقُلْ حمّاها وَ وَباها إلَى الْجُحْفَةِ»(1)

و همچنين از سخن آن حضرت است: خداوند چهار شهر را برگزيد و فرمود: وَالتِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طُورِ سِينِينَ وَ هذا الْبَلدِ الْأَمِين مراد از «وَالتِّين» مدينه است و «الزَّيْتُونِ» بيت المقدس و «طور سينين» كوفه و «هذا الْبَلدِ الأَمِين» مكه.(2) از طرق اهل سنت نيز از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله رواياتى نقل شده است.

مسلم از ابى سعيد، از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود: «بار خدايا! ابراهيم مكه را حرم امن قرار داد و من مدينه را حرم محترم قرار دادم كه ميان دو تنگه آن خونى ريخته نشود و سلاح براى جنگ حمل نگردد و درخت آن كنده نشود مگر براى علوفه. بار خدايا! مدينه را براى ما مبارك ساز و به «صاع» و «مُدّ» ما (يعنى كيل ووزن محصولاتمان) بركت ده و با هر بركت دو بركت عنايت فرما.»؛ «أللّهُمَّ انَّ ابْراهِيم حرَّمَ مَكَّةَ فَجَعَلَها حَراماً وَانّى حرَّمتُ الْمَدِينَة حَراماً ما بَيْنَ مِأْزَمَيْها انْ لا يهراق فِيها دَمٌ وَلا يُحْمَلَ فِيها سِلاحٌ لِقِتالٍ وَلا تُخْبَطُ فِيها شَجَرٌ الّا لِعَلَفٍ. أللّهُمَّ بارِكْ لَنا فِي مَدِينَتنا، أللّهُمَّ بارِكْ لَنا فِي صاعِنا، أللّهُمَّ بارِكْ لَنا فِي مُدِّنا، أللّهُمَّ اجْعَلْ مَعَ الْبَرَكَةِ بَرَكَتَينِ».(3)

امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «مكه حرم خدا است و مدينه حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و كوفه حرم من و ستمگرى به قصد ستم به اين شهرها وارد نشود مگر آن كه خداوند او را منكوب سازد»؛ «مكة حرم اللَّه و المدينة حَرَمُ رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله وَ الْكُوفَة حَرَمي لا يردها جبّار بجور فيه


1- من لا يحضر: ج 2، ص 337
2- بحار الانوار: ج 99 ص 77
3- سعيد حوىّ، الاساس في التفسير: ج 1، ص 293 از مسلم، صحيح مسلم

ص: 200

إلّا قَصَمه».(1)

و امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مكه حرم ابراهيم است و مدينه حرم محمد صلى الله عليه و آله و كوفه حرم على بن ابيطالب عليه السلام»(2)

پاسدارى از امنيت دو حرم:

با توجه بدانچه گذشت، پاسدارى از امنيّت حرمين يك تكليف است و نبايد اين حريم شكسته شود.

آنهمه روايت كه در امنيت انسان ها و ديگر جانداران و حتى گياهان در حرم سخن مى گويد و متخلّفان را مستوجب كيفر سخت مى داند بدين منظور است كه اين حريم كبريايى محفوظ بماند و قداست آن شكسته نشود و براى هميشه مأمن و ملجأ مسلمين جهان باقى بماند.

سيره پشوايان دين و امامان معصوم نشانگر است كه آن بزرگواران اهتمام بليغى به اين اصل مهم اسلامى داشتند. هنگامى كه امام حسين عليه السلام آگاه شدند كه يزيديان بناى قتل وى را دارند، حرم را ترك كرد و فرمود:

«بيم آن دارم كه يزيد بن معاويه خون مرا در حرم خدا بريزد و با كشته شدن من حرمت خانه خدا شكسته شود».(3) امام چهارم، زين العابدين عليه السلام چهل بار به زيارت خانه خدا و حج و عمره رفت و شتر سوارى خود را حتى يك تازيانه نزد. (وَحَجَّ عَلِيّ بِنْ


1- الطوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 12
2- بحار الانوار ج 99، ص 89
3- اللهوف في قتلى الطفوف، ص 37، ارشاد مفيد، ص 199 به نوشته سيد بن طاووس، آن حضرت به برادرش محمد بن حنفيه فرمود: «يا أخي قد خفت ان يغتالني يزيد بن معاوية في الحرم فأكون الَّذي يستباح به حرمة هذا البيت»

ص: 201

الْحُسَيْنِ عَلى ناقَةٍ لَهُ أرْبَعينَ حَجّة فَما قرعها بسوط).(1)

وامام صادق عليه السلام حتى به ملحدان اجازه مى داد در مسجد الحرام عقايدشان را مطرح كنند وبه پاسخگويى آنها مى پرداخت.(2)

متجاوزان به حرمين

حرم مكى در همه اعصار، حتى دوران جاهليت (قبل از اسلام) حريم امن ومورد تقديس واحترام بوده است؛ همچنانكه حرم شريف مدنى نيز پس از اسلام به عنوان شهر پيامبر و حرم نبوى مورد تقديس واحترام قرار گرفته است.

با اين حال در تاريخ اسلام و عهد خلفاى اموى، حرمين شاهد حوادثى دردناك بوده اند؛ حوادثى كه از بى حرمتى نسبت به حرمين شريفين و هتك حرمت اسلام و مسلمين در اين دوشهر مقدس به دست خلفا وعمالشان پرده بر مى دارد و اين يكى از بدعت هاى خلفاى اموى است كه در برخى اعصار بعدى نيز كم وبيش تكرار شده است.

شواهد تاريخى نشان مى دهد كه خلفاى اموى تمايل و بلكه اعتقاد به تعظيم شعائراللَّه نداشتند و براى حرمين حرمتى قائل نبودند و از اسلام وقرآن ومكه ومدينه پايگاهى براى اهداف مادى و تثبيت اركان ملك وسلطنت خود ساخته بودند و هر گاه وضعيت اقتضا داشت از بى حرمتى به حرمين و قتل و غارت مردم آن و ويران كردن كعبه و هتك حرمت مسلمين ابائى نداشتند. تفصيل اين وقايع تاريخى از مجال كنونى خارج


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 191
2- همان، ص 163. گفتگوى امام صادق با ابن ابى العوجاء

ص: 202

است اما در اينجا تنها به چند مورد اشارتى اجمالى مى شود:

1- بر اساس مدارك تاريخى، معاويه بسر بن ارطاط را كه از سفاكان بى رحم بود، به امارت مكه گماشت، در زمانى كه امير مؤمنان عليه السلام، «معبد بن عباس» را به امارت مكه نصب كرده بود. بسر با قهر و غلبه به مكه آمد و معبد را از مكه راند و خود امارت را به كف گرفت و هنگام باز گشت از مكه در يمن عده اى از ياران على عليه السلام را به قتل رسانيد.(1) 2- همچنين بنابه نقل مسعودى، معاويه پسر ابو سفيان، براى گرفتن بيعت اجبارى از مردم مدينه براى وليعهدى فرزندش يزيد، بسر بن ارطاط، سفاك معروف را به شهر پيامبر فرستاد و او گروهى از مردم مدينه را به قتل رسانيد تا خواسته معاويه را جامه عمل بپوشد.(2) همانگونه كه زير برق شمشير جلادان معاويه، مردم مكه به بيعت با يزيد مجبور شدند.(3) 3- ونيز مسعودى در مروج الذهب مى نويسد: «معاويه به حج آمد ودر بازگشت چون به مدينه رسيد دستور داد منبر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را از مسجد مدينه انتقال داده و به شام حمل كنند، كه به دنبال اين عمل، در آن روز خورشيد گرفت ومعاويه نا گزير شد منبر را بر گرداند».(4) بديهى است كه معاويه از اين كار هدفى جز قداست بخشيدن به سلطنت نامشروع خود و خاندانش در شام نداشته است.

4- پس از مرگ معاويه مردم مكه ومدينه سر از بيعت يزيد بر تافتند، در رأس مخالفان، حضرت حسين بن على عليه السلام وعبد اللَّه بن عباس وعبداللَّه


1- تاريخ أمراء مكه؛ ص 120 از تاريخ طبرى، ج 5، ص 140 و ..
2- مروج الذهب، ج 3، ص 21 چاپ بيروت
3- همان
4- همان، ص 26

ص: 203

ابن زبير وعبداللَّه بن عمر قرار داشتند.(1) اعمال فشار حاكم مدينه براى اخذ بيعت سودى نداشت و حسين بن على عليه السلام كه نقش اساسى را در اين امر ايفا مى نمود راهى مكه شد تا در حرم امن الهى چندى بماند و تصميمى اتخاذ كند. روايات تاريخى حكايت از آن دارد كه عمال يزيد در شهر مكه توطئه قتل آن حضرت را طراحى كردند كه اين مطلب در سخن امام آمده است. هنگامى كه عزم عراق نمود و محمد بن حنفيه آن حضرت را به ماندن در مكه به عنوان حرم امن ترغيب مى كرد در پاسخ وى فرمود: «يا أخي قد خفتُ أَنْ يَغْتالني يَزِيدُ بْنُ مُعاوِية في الحرم فأكون الذي يُستباح بهِ حُرمة هذا البيت».(2)

و به گفته شيخ مفيد، امام حسين عليه السلام از بيم آن كه آن حضرت را دستگير كنند و براى بيعت نزد يزيد بياورند، حج را به عمره بدل كرد وهنگامى كه امام از مكه خارج شد عمرو بن سعيد حاكم مدينه، برادرش يحيى بن سعيد را باگروهى فرستاد كه مانع حركت آن حضرت شوند كه كار به درگيرى كشيد و امام و يارانش همچنان مصمم و با قدرت به حركت خود ادامه دادند.(3) اين وقايع نشان مى دهد كه يزيد و كارگزاران حكومتش براى حرم خدا هيچ حرمتى قائل نبوده و حق امنيت و آزادى را كه براى همگان تأمين شده، از فرزند پيامبر و امام معصوم و يارانش سلب كرده بودند.

5- پس از شهادت حسين بن على عليهما السلام و در دومين سال خلافت يزيد (62 ه.) مردم مدينه بر حكومت اموى شوريدند و عامل يزيد در


1- الامامة والسياسة، جزء اول، ص 215
2- اللهوف، ص 37
3- ارشاد مفيد، ص 199

ص: 204

مدينه را بيرون كردند. يزيد براى سركوب مردم، عنصر جنايتكارى به نام (مسلم) مسرف بن عقبه را باسپاه شام گسيل داشت كه مردم مدينه را قتل عام كردند و نواميس مردم را هتك نمودند و حتى در مسجد پيامبر از قتل و تجاوز به مردم كه به روضه نبوى پناه برده بودند و شرب خمر و اهانت و تخريب خوددارى نكردند. در اين واقعه كه به واقعه «حره» معروف است، هفتصد تن از بنى هاشم و قريش و انصار و مهاجرين و چهره هاى معروف و ده هزار تن مرد و زن و كودك و پير و جوان از توده مردم به قتل رسيدند و به هزار دختر تجاوز شد و هزار كودك زنا از تجاوز به زنان بى شوهر متولّد گرديد. آنگاه مسرف افراد باقيمانده از مردم مدينه را به بندگى يزيد خواند وهر كس امتناع مى ورزيد او را گردن مى زد.(1) به نوشته مسعودى: «در عهد يزيد بن معاويه غنا وملاهى در مكه ومدينه رواج يافته بود و شرابخواران به ميگسارى تظاهر مى كردند».(2) همچنين مسعودى وساير مورخان، رمى كعبه و ويران كردن خانه خدا را با منجنيق در عهد يزيد اموى آورده اند كه تفصيل آن را در كتب تاريخ بايد خواند.(3) خلاصه، از وقايع تاريخى به دست مى آيد كه هتك حرمت حرمين شريفين در عهد بنى اميه و بنى مروان، امرى عادى بوده كه هر گاه سياست مُلك و سلطنت ايجاب مى كرد، هيچگونه حرمتى براى حرمين قائل نبوده اند و اصولًا امويان همانگونه كه از نخستين روز، از روى جبر و اضطرار به اسلام تن دادند، بعدها كه به قدرت رسيدند انتقام خود را از


1- تتمة المنتهى، محدث قمى ص 59، و نيز بنگريد، مروج الذهب مسعودى، ج 3، ص 69- 70
2- مروج الذهب، ج 3، ص 67
3- همان، ص 71

ص: 205

اسلام و مسلمين بويژه آل محمد صلى الله عليه و آله گرفتند و آمدن آنها به مكه يا مدينه فقط به منظور تحكيم پايگاه قدرت بوده نه تعظيم شعائر دين و از روى ايمان و ميل و رغبت.

امام صادق عليه السلام در سفر حج اشاره به كوهى نمود بنام «ثافل» وفرمود:

اين كوه را مى بينيد؟ همينكه يزيد بن معاويه از حج برگشت و به اين كوه رسيد چنين گفت:

اذا تركنا ثافلًا يمينافلن نعود بعده سنيا

للحج والعمرة ما بقينا

هنگامى كه «ثافل» را در سمت راست خود رها كرديم، از اين پس هرگز به اين ديار براى حج وعمره باز نخواهيم گشت».

آنگاه خداوند مرگ وى را قبل از موعد رسانيد.(1) 6- هتك حرمين شريفين، در دوره مروانيان نيز شواهدى دارد؛ از جمله ابن قتيبه دينورى مى نوسيد: «عبدالملك مروان، خالد بن عبداللَّه القسرى را كه از جنايتكاران معروف بود از شام فرستاد تا والى مكه شود، همين كه وارد مكه شد بر منبر رفت و نامه اى از عبدالملك خواند كه در آن مردم مكه تهديد شده بودند كه هركس «سعيد بن جبير» (از ياران پاك و با فضيلت اهلبيت عليهم السلام) را پناه دهد، از ذمه ما خارج است. سپس خالد سوگند ياد كرد كه اگر سعيد را در خانه اى يافتم اهل آن خانه بكشم و خانه را ويران كنم.

آنگاه در حالى كه به خانه كعبه تكيه زده بود چنين گفت: به خدا اگر


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 145

ص: 206

بدانم كه عبدالملك جز به ويران كردن كعبه وپراكنده ساختن سنگهاى آن راضى نمى شود، اينكار را خواهم كرد! و بالأخره سعيد را كه در بيابانهاى اطراف مكه در اختفا بود دستگير كرد ونزد حجاج، عامل عبد الملك فرستاد و حجاج وى را به شهادت رسانيد.(1)

نگاهى دوباره به فصل:

از بحث امنيت حرم چنين استفاده مى شود كه حرم بالاترين مقام قدس الهى است، وپاسدارى حرمت آن، وظيفه هر مسلمان است. در اين منطقه آزاد اسلامى نه تنها انسانها كه حيوانات وپرندگان و اشجار وگياهان امنيت دارند. حرم حتى در عصر جاهليت در نظر مشركين مقدس بوده ودر آن مكان محترم از خونريزى وجنگ خود دارى مى كرده اند. حتى اگر قاتل پدر خود را در حرم مى يافتند از مجازات او در حرم دست مى كشيدند.

قرآن كريم حرم را حريم امن الهى دانسته و كيفر متجاوزان به اين حريم را در حدّ الحاد خوانده و آنها را مستوجب سخت ترين عقوبتها دانسته است .. وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِالْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيم(2) در تاريخ اسلام، تنها كسانى حرمت حرم را شكسته و حريم قدس الهى را مورد تعرض و تجاوز قرار دادند كه دلهايشان از كينه اسلام لبريز بوده و چهره منافقانه خود را زير پوشش اسلام پنهان داشته اند و چنانكه شواهد تاريخى نشان داد، اينها جز دودمان اموى واتباع واسلافشان


1- الامامة و السياسه، ج 2، ص 54 طبع مصر
2- حج: 25

ص: 207

نبودند. واين بدعت شنيع جز در مواردى چند از سوى كفار وملحدين ومتجاسرين صورت نگرفته است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روايتى كه مورد اتفاق فريقين است فرمود:

«إِنّ اللَّهَ حرَّم مَكّةَ وَلَمْ يُحَرِّمها النّاس فَلا يحل لِامرءٍ يؤمن باللَّه واليوم الآخر أن يسفك بها دماً ولا يعضد بها شجرة ...».(1)

«خداوند شهر مكه را حرمت نهاد و حرم امن قرار داد، اما مردمى حرمت آن را پاس نداشتند. براى آن كس كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد، حلال نيست كه در مكه خونى بريزد يا درختى را بشكند.»

حريم امن الهى مجالى است براى ستمديدگان عالم و مسلمانان دربند تا دردهاى خود را بگويند و ستم و تجاوز دشمنان اسلام را با ديگر مسلمانان در ميان بگذارند و چاره اى بينديشند و نقاب از چهره شرك و نفاق بر افكنند و ابراهيم گونه بت هاى زمان را بكوبند و محمد وار از مشركين ومفسدين اعلام برائت كنند و كسى را حق تعرض به اين حق انسانى و اسلامى نباشد.

به بيان حضرت امام قدس سره: «كدام خانه اى سزاوارتر از كعبه و خانه امن و طهارت و ناس كه در آن به هر چه تجاوز و ستم و استثمار و بردگى و دون صفتى و نا مردمى است در عمل و گفتار پشت شود و در تجديد ميثاق «الَسْتُ بِرَبِّكُم» بت آلهه ها واربابان متفرقون شكسته شود و خاطره مهمترين و بزرگترين حركت سياسى پيامبر در وَأَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ الَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأكْبر زنده بماند وتكرار گردد ...».(2)


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 41؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 986. به نقل اعلام الاعلام، ص 43
2- به بحث برائت در همين كتاب، توجه شود

ص: 208

(10) بعد اقتصادى حج

اشاره

احكام و شرايع الهى، تأمين كننده سعادت، مصالح و منافع بشر در دنيا و آخرت است، آن هم در ابعاد گوناگون حيات مادى و معنوى. از اين رو درباره هر يك از اين احكام- حتى عبادى آنها- از آثار و اهداف معيشتى و دنيوى، با فلسفه خاص خود مى توان سخن گفت. اين ويژگى در حج به دليل بعد جهانشمولى اش، بيشتر جلب نظر مى كند.

اين نكته از همان آغاز در دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام در تأسيس امّ القراى توحيد آمده است. او ضمن نيايش خود از خداوند خواست خاندان خود و ساكنان اين سرزمين مقدس را از ثمرات روزى دهد و در آن بيابان خشك و سوزان، نعمتهاى خويش را ارزانى دارد تا سپاسگوى حق باشند: وَ ارْزقهُمْ مِنَ الَّثمَراتِ لَعلَّهُمْ يَشْكُرون (1) اراده خداوندى بر اين تعلّق گرفته كه اين سرزمين بى حاصل براى هميشه آباد گردد و رونق گيرد و حرم امن از نعمت هاى فراوان برخوردار


1- ابراهيم: 37

ص: 209

باشد. از اين عنايت مستمر الهى قرآن بدينگونه سخن مى گويد: أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُم حَرَماً آمِنَا يُجْبى إلَيهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَىْ ءٍ(1) وگرنه چگونه باوركردنى است شهرى كه در ميان سنگهاى سخت و صخره هاى سياه و كوه هاى دست در گريبان، محاصره شده، بتواند بارانداز كالاها و ارزاق و اشياى گوناگون از سراسر جهان باشد.

آيه كريمه: «لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُم»(2) نيز در بيان فلسفه حج، منافع را به طور مطلق مطرح ساخته و به قيد خاصى محدود نكرده كه يكى از مصاديق آن، منافع مادى و اقتصادى است؛ چنانكه اخبار و روايات و اقوال مفسران نيز به تبيين و تفسير آن پرداخته و به طور عام، به منافع و مصالح ناس در ابعاد گوناگون مادى و معنوى اشاره دارد.

ابن عباس در تفسير اين آيه كريمه مى گويد:

مَنافِعَ الدُّنيا وَ الآخِرةِ؛ أمّا مَنافِعُ الآخِرةِ فرضوانُ اللَّهِ تعالى، وَ أمّا مَنافعُ الدُّنْيا فَما يصيبُونَ مِنْ مَنافعِ الْبُدْنِ و الذَّبائِحِ و التِّجاراتِ(3) يعنى «منافع ياد شده در آيه كريمه عبارتست از: منافع دنيا و آخرت؛ منافع آخرت خشنودى خداوند است و منافع دنيا آن چيزى است كه مردم از گوشت قربانى و تجارت به دست مى آورند.»

چنانكه آيه كريمه: ليس عليكم جناحٌ أنْ تَبتغُوا فَضْلًا من ربِّكُم (4) به دنبال توصيه به كسب تقوا، به عنوان رهتوشه آخرت در اين سفر


1- قصص: 57
2- حج: 28
3- تفسير ابن كثير، ج 3 ص 214
4- بقره: 198

ص: 210

روحانى (در آيه قبل) به حج گزاران تذكر مى دهد كه: «باكى نيست بر شما كه از فضل پروردگارتان بجوييد» و اين نيز در روايات و اقوال مفسران به كسب و تجارت تفسير شده است.

مرحوم طبرسى مى گويد: «مفاد اين آيه، رخصت دادن به كسب و تجارت است پس از انجام مناسك حج و اين از ائمه ما روايت شده است»(1) عياشى نيز از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «يعني الرزق إذا أهل الرّجل من إحرامه و قضى نسكه فَلْيَشْتَرِ و لْيَبِعْ في المَوْسِمِ»(2) منظور تحصيل روزى است. هنگامى كه شخص از احرام خارج شد و اعمال حج را به پايان رسانيد، در موسم به خريد و فروش بپردازد.

اينك لازم است چند مطلب مورد بررسى قرار گيرد:

1- نخست اين كه، هدف اصلى و علت غايى در هر عبادتى، همانا توجه به خدا و طلب رضاى او و تحصيل آخرت است كه مقصد آفرينش انسان را تشكيل مى دهد. اين مقصد اساسى را هرگز نبايد با اغراض دنيوى و اهداف مادى كم رنگ ساخت. و حج نيز از اين قاعده مستثنى نيست.

حج، به معناى قصد است؛ قصد انجام مناسك براى خدا «لِلَّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ».(3)

تقرّب به خدا و انقطاع از دنيا و پرواز در ملكوت و تذكر قيامت و


1- مجمع البيان، 2/ 527
2- البرهان فى تفسير القرآن، 1/ 431 از عياشى
3- آل عمران/ 97

ص: 211

توجه به آخرت، در تار و پود حج تعبيه شده، چنانكه آيات و روايات بى شمارى در اين زمينه سخن مى گويد. (كه در باب عرفان حج قابل بررسى است).

بنابراين هرگاه از آثار مادى و تجارت و كسب و معيشت در مقاصد حج سخن به ميان آيد، جنبه «آلى» دارد نه «استقلالى» و مقدمه است نه هدف؛ يعنى دنيا مقدمه آخرت است و بعد مادى ابزارى است در جهت معنويت. از اين رو در روايات آمده كه حج و عمره بازار آخرت و پاداش آنها بهشت است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «الحَجُّ ثوابُها الجَنّةُ و العُمْرةُ كَفّارةُ كُلِّ ذَنْبٍ»؛(1) «پاداش حج بهشت است و عمره كفاره هر گناه مى باشد.»

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «الحجُّ وَ العُمْرَةُ سُوْقانِ مِنْ أسواقِ الآخِرةِ اللازمُ لَهُما مِنْ أضيافِ اللَّهِ انْ أبقاهُ أبقاهُ و لا ذنبَ لَه و إن أماتَهُ أدخلَهُ الجَنَّةَ»؛(2) «حج و عمره دو بازارند از بازارهاى آخرت، آن كس كه عمره و حج بجا آورد، از ميهمانان خداوند است، اگر او را زنده بدارد، گناهى براى وى باقى نماند و اگر بميراند او را در بهشت جاى دهد.»

به همين انگيزه در روايات از كسانى كه حج را وسيله تفرّج يا تجارت يا تكدّى قرار داده اند، نكوهش شده است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنگاه كه از آيندگان خبر مى داد، فرمود: «يَأتي عَلَى النّاسِ زَمانٌ يَكُونُ حَجُّ الملوكُ نُزْهةً، وَ حَجُّ الأغنياءِ تِجارةً و حجُّ المَساكينِ مَسْألةً»؛(3) «زمانى بر مردم فرا مى رسد كه حج زمامدارانشان براى


1- الفقيه، ج 2، ص 142
2- همان، ص 144
3- وسائل الشيعه، ج 8، ص 41

ص: 212

تفريح و تفرج مى شود و حج توانگران براى تجارت و تكسب و حج مستمندان براى سؤال و تكدى.»

مرحوم شيخ حُرّ عاملى، در مقام جمع بين اين روايت و رواياتى كه اجازه تجارت و كسب در حج مى دهند، مى گويد: اين روايت بر بطلان حج دلالت ندارد و در مقام نكوهش نيست بلكه صرفاً جنبه اخبارى دارد و يا مقصود نكوهش كسانى است كه به قصد تفرج و تجارت به حج مى روند و يا بيانگر كراهت آميختن حج به تجارت و غيره مى باشد، هرچند حج مجزى است و تكليف با انجام آن ساقط مى شود.(1) در هر حال، مسلّم است كه هر عبادتى اگر با انگيزه مادى و بدون قصد تقرّب به خدا انجام شود، نه تأثير معنوى دارد و نه مُسقط تكليف است. حج نيز چنين است، فلسفه عرفانى حج، انقطاع از خلق است و پيوستن به حق، و ابراهيم وار بريدن از همه تعلّقات و قربان كردن هرچه هست در راه خدا، و ياد آخرت و رهايى از زندان طبيعت.

و مقام قرب و اخلاص تا بدانجا پيش مى رود كه اولياى خدا، حتى به بهشت و دوزخ به عنوان انگيزه عبادت، اعتنايى ندارند و به فرموده على عليه السلام عبادت آزادگان چنين است. (آنها كه از هرچه رنگ تعلّق پذيرد آزادند):

«إنّ قَوْماً عَبَدُواللَّه رَغْبَةً وَ تِلْكَ عِبادَةُ التجّارِ وَ انَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّه رَهْبةً و تلك عبادةُ العبيدِ، وَ إنّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّه شُكْراً وَ تلكَ عبادة الأحْرارِ»؛(2) «گروهى به طمع بهشت خدا را بندگى كنند كه اينگونه عبادت، عبادت كسب كنندگان است. و گروهى از ترس دوزخ بندگى مى كنند كه چنين عبادتى عبادت بردگان است و گروهى از روى سپاسگزارى بندگى خدا مى كنند كه اين عباتِ آزادگان است.»


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 41
2- نهج البلاغه

ص: 213

بنابراين بر حج گزاران است كه اين سفر الهى را به مقاصد مادّى نيالايند و معنويت حج را كمرنگ نكنند و در اين بازار معنوى توشه اى براى آخرت برگيرند؛ چنانكه قرآن كريم در آيات حج توصيه مى فرمايد:

تزوّدوا فَانّ خير الزاد التقوى(1)؛ توشه برگيريد كه بهترين توشه تقوا و پرهيزگارى است»

وظيفه روحانيان و راهنمايان حج است كه پيش از سفر و در سفر به زائران خانه خدا تذكر دهند و تأكيد و تفهيم كنند كه پس از عمرى انتظار، توفيق حج يافته اند! حال كه چنين است بازار پر زرق و برق دنيا و گوساله هاى سامرىِ غرب و شرق، كه در بازارهاى مكه و مدينه حضور دارند، آنها را نفريبد و به پاره اى حركات زننده دست نزنند و براى سودهاى ناچيزى كه ضرورتى هم ندارد، در بازارها راه نيفتند و با فروش تسبيح و زعفران و غيره حيثيت حاجيان ايرانى را لكّه دار نسازند كه آنچه در باب تجارت در حج گفته شده، خارج از اين حركات است. اصولًا توجه به مادّيات حال و هواى معنوى حج را تيره و تار مى كند، آنهم براى زائرى كه در طول عمر يكبار چنين توفيقى يافته است.

بسيار ديده شده كه حاجى در مسجدالحرام يا مسجدالنبى نشسته و دلش جاى ديگر است و از ريال و دلار و لباس و ويدئو و تلويزيون و دوربين و غيره سخن مى گويد! و غافل است از اين كه كجا نشسته و نظر به كعبه چقدر فضيلت دارد(2) و يك ركعت نماز در مسجدالحرام با صدهزار


1- بقره: 197
2- «و روي أن من نظر إلى الكعبة لم يزل يكتب له حسنة و يمحى عنه سيئة حتى يصرف ببصره عنها». الفقيه، ج 2، ص 132

ص: 214

در مساجد ديگر برابرى مى كند(1) و پاداش ختم قرآن در مكه مكرمه طبق روايات، ديدن رسول خدا صلى الله عليه و آله قبل از مرگ و مشاهده بهشت است،(2) غرض از اين يادآورى ها، اين نيست كه ابعاد اقتصادى حج ناديده گرفته شود (يعنى همان چيزى كه در اينجا درصدد بيانش هستيم) بلكه مقصود اين است كه فرصت طلايى حج را فداى مسائل مادى نكنيم و در خانه يار، به اغيار نينديشيم؛ زيرا:

طواف كعبه عشق از كسى درست آيدكه ديده زمزم او گشت و دل مقام خليل

تلفيق دنيا و آخرت

در بينش اسلامى، هرگاه دنيا هماهنگ با آخرت و در جهت رضاى حق و مصلحت خلق باشد، نه تنهامذموم نيست كه مطلوب است. شريعت اسلام آميزه اى است از تكاليف و احكامى كه معاش و معاد را ملحوظ مى دارد و با توجه به اين نكته كه معاش مقدمه معاد است؛ «مَنْ لا معاشَ له لا معادَ له»، در حج نيز مقاصد دنيوى و اخروى با ويژگى خاص لحاظ شده است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من أرادَ الدُّنيا و الآخِرةَ فَلْيؤمَّ هذا البيتَ»(3)؛ «كسى كه دنيا و آخرت مى خواهد بايد آهنگ اين خانه كند.»


1- كافى، ج 4، ص 526
2- قال على بن الحسين عليه السلام: «من ختم القرآن بمكة لم يمت حتّى يرى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و يرى منزله في الجنة». الفقيه، ج 2، ص 144
3- وسائل الشيعه، ج 8، ص 4

ص: 215

و نيز مى فرمايد: «حجوا تَسْتَغْنُوا»؛(1) حج بجا آوريد تا بى نياز گرديد.» امام على بن الحسين عليه السلام مى فرمايد: «حِجُّوا وَ اعتَمِرُوا تَصحَّ أبدانُكم و تَتَّسعْ أرزاقُكُمْ و تُكْفَوْنَ مَؤُوناتِ عِيالاتِكُم»(2) «حج و عمره بجا آوريد تا بدنهايتان سالم بماند و روزيتان بسيار گردد و مخارج خانواده تان تأمين شود.»

چنانكه ملاحظه مى كنيم، در اين روايات، از منافع مادى و معنوى و دنيا و آخرت سخن به ميان آمده است. و با اين همه از اين نكته نيز غفلت نبايد كرد كه آنچه اصل است ذكر خدا و طلب آخرت است و تحصيل معاش فرع بر آن است.

در اينجا مناسب است به پيام اين آيات توجه كنيم:

فإذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُروا اللَّه كَذِكْرِكُمْ آباءكُمْ أو أشدَّ ذِكْراً فَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ ما له في الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الأخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ(3) در آغاز، بر اين مطلب اشاره دارد كه پس از مناسك حج، خدا را ياد كنيد، همانگونه كه پدرانتان را ياد مى كنيد و بلكه شديدتر و عميق تر (نه اين كه مانند مردم جاهليت به ذكر مفاخر قبائل و پدرانتان بپردازيد) آنگاه دو دسته از مردم را كه با دو نوع بينش دعا مى كنند، نام مى برد: دسته اوّل كسانى كه خواسته شان تنها دنيا و مظاهر مادى است كه اينها در آخرت


1- وسائل الشيعه ج 8، ص 7
2- همان، ص 41
3- بقره: 200 و 201

ص: 216

بهره و نصيبى ندارند. دسته دوم، آنان كه خير دنيا و آخرت و رهايى از آتش و دوزخ را از خداوند مسألت مى كنند، كه اين به عنوان اصل در تمام اركان حيات دينى يك مسلمان و عبادات و مناسك بايد جارى باشد. در حج نيز چنين است، هرگاه مقاصد دنيوى و اخروى همراه باشد قابل قبول خواهد بود.

آثار و بركات حج

نكته اى كه بايد در عنايت به منافع دنيوى حج لحاظ گردد، اين است كه انجام اين فريضه، هزينه مالى مى طلبد؛ هزينه سفر، مخارج اهل و عيال و ... و اين هزينه ها و انديشه به آتيه خود و خانواده، بعلاوه مشكلات ويژه اين سفر، ممكن است شبهه اى در دلها ايجاد كند و باعث شود كه افراد در انجام آن سستى كنند و اين كانون عظيم وحدت و توحيد به تعطيل كشيده شود و عواقب نامطلوب ترك حج دامنگير مسلمانان گردد. ازاين رو در رواياتِ بسيارى آمده است كه آنچه حج گزار هزينه مى كند، بطور مضاعف پاداش داده خواهد شد و بدينگونه اعتماد مى دهد كه هزينه حج نه تنها تنگنايى به وجود نمى آورد كه موجب بركت نيز مى باشد؛ چنانكه ترك حج موجب زوال نعمت و تنگدستى مى گردد.

در سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «.. وَ مَنْ خَرَجَ حاجّاً أو مُعْتَمِراً ... كانَ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ لِكُلِّ دِرْهمٍ ألفُ ألفُ دِرْهَمٍ ..»(1)؛ «كسى كه رهسپار حج يا عمره گردد ... در برابر هر درهم هزارهزار درهم پاداش داده شود».

و نيز رسول گرامى، در خطبه الغدير فرمود: «مَعاشِرَ النَّاسِ حِجُّوا


1- وسائل، ج 8، ص 72

ص: 217

الْبَيْتَ فَما وَرَدَهُ أهلُ بيتٍ إلّااستغنوا و لا تَخَلّفُوا عَنْه الّا افتَقَرُوا»(1)؛ «اى مردم، براى حج رهسپار بيت اللَّه شويد؛ زيرا هيچ خاندانى بر آن وارد نشدند مگر آن كه بى نياز گشتند و تخلّف ننمودند مگر آن كه فقير شدند.»

همچنين اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «و حِجُّ البيتِ و اعتمارُهُ فإنّهما يَنفِيان الْفَقْرَ وَ يَرْحَضَانِ الذَّنْبَ»(2)؛ «حج و عمره خانه خدا، برطرف كننده فقر و پاك كننده گناهان هستند.»

و از فرمايشات امام صادق و امام كاظم عليهما السلام است كه: «حج گزار هرگز فقير و تهى دست نگرد» الحاجُّ لا يُمْلَقُ أبدا. قلت: و ما الإملاق؟ قال: الإفلاس. ثمّ قال: و لا تَقْتُلُوا أولادَكم خَشْيةَ امْلاقٍ(3) بدين ترتيب حج افزون بر آثار معنوى اش، از پاداش دنيوى نيز برخوردار است و بى نيازى و استغنا و بركت و سلامت را همراه مى آورد؛ چنانكه تجربه نيز اين را به ثبوت رسانيده است.

اين نيز ناگفته نماند كه تجارت و كسب در سفر حج، خود عاملى است در برگزارى اين فريضه و تأمين معاش و هزينه سفر گروهى از زائران كه اگر كسب و تجارت نكنند، قادر به تأمين مخارج خود نيستند. از اين رو به زائران رخصت داده شده كه از سود تجارت و داد و ستد و امثال آن بهره گيرند تا بدينوسيله استطاعت مالى و توان افراد بالا رفته و اجتماع زائران فزونى گيرد.

معاوية بن عمار مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم، كسى كه به قصد تجارت رهسپار مكه مى شود يا شتران خود را كرايه مى دهد، آيا


1- احتجاج طبرسى، ص 64
2- نهج البلاغه، خطبه 110
3- وسائل الشيعه، ج 8، ص 75

ص: 218

حج او ناقص است يا تمام؟ حضرت در پاسخ فرمود: «مانعى ندارد، حج او تمام است.»

«معاويةُ بنُ عمّارٍ، قال: قلت لأبى عبداللَّه عليه السلام: الرجل يخرج في تجارةٍ الى مكّةَ وَ يَكُونُ لَهُ ابِلٌ فيكريها، حجَّتُهُ ناقصة أو تامة؟

قال: لا، بل حَجَّتُهُ تامّةٌ»(1)

تأمين بنيه اقتصادى مسلمانان

از مجموع آنچه در روايات درباره بُعد اقتصادى حج آمده، چنين بدست مى آيد كه: بالا بردن توان اقتصادى مسلمانان از اين رهگذر مورد توجه قرار گرفته است. شايد رمز مطلب اين باشد كه بعد اجتماعى حج پررنگ تر از ساير عبادات است و اين فريضه جهانشمول، مصالح عموم مسلمين را در جامعه جهانى منظور مى دارد و از سوى ديگر مسأله اقتصاد و توان مالى مى تواند به عنوان يك اهرم قدرت براى امت مطرح گردد و آنها را از وابستگى هاى ديگر نيز برهاند، لذا به منافع اقتصادى در حج اهتمام ويژه اى شده است. به عنوان مثال: اگر به گفتارى از امام صادق عليه السلام در تفسير آيه كريمه جَعَلَ اللَّهُ الكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرام قِياماً لِلنَّاسِ بنگريم خواهيم ديد آن حضرت از وابستگى و قوام دين و معيشت مردم به كعبه سخن مى گويد و در پاسخ به ابان بن تغلب، كه معناى آيه را مى پرسد، چنين مى فرمايد: «جَعَلَها لِدينِهِمْ و معايِشِهِم»؛ «يعنى خداوند كعبه را قائمه پابرجايى خلق در امور دينشان و معيشت دنيايشان قرار داده است.»(2)


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 40
2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 41

ص: 219

از اين سخن برمى آيدكه قوام معيشت همپاى قوام دين، براى مردم اهميت بسيار دارد. چه، اگر آنها فقير و محتاج شدند ديگر نمى توانند مستقل باشند و روى پاى خود بايستند و كعبه و حج در اين استقلال و پابرجايى تأثير فراوان دارد. بدين لحاظ اجازه داده شده مسلمين در اين بازار بزرگ اسلامى كه در موسم بطور مستمر جريان دارد، به عنوان يك مركز تجارى بهره گيرند و تجار و مكاريان و كشاورزان و دامداران فراورده هاى خود را عرضه كنند و از پيشرفت اقتصاد و صنايع يكديگر آگاه شوند و از طريق داد و ستد سود برند كه منافع اين بازار از حج گزاران فراتر رفته و تمامى مسلمانان را دربر مى گيرد.

محمد بن سنان مى گويد: امام على بن موسى الرضا عليه السلام طى نامه اى كه در پاسخ به سؤالاتى چند براى من نوشتند، از فلسفه حج نيز سخن گفتند و پس از ذكر اسرار عرفانى و آثار معنوى و فرهنگى و تربيتى و تاريخى، به بعد اقتصادى نيز اشاره فرمودند.

در بخشى از اين نامه آمده است:

«... وَ ما في ذلِكَ لِجَميعِ الْخَلْقِ مِنَ المَنافِعِ ... وَ مَنْفعةُ مَنْ في المشرقِ و المغربِ وَ مَنْ فى البرِّ و الْبَحْرِ مِمَّنْ يَحِجُّ وَ مِمَّن لا يَحِجّ مِنْ تاجِرٍ وَ جالِبٍ وَ بايِعٍ و مُشْتَرٍ وَ كاسِبٍ وَ مِسْكينٍ وَ قَضاءِ حَوائِجِ أهلِ الاطْرافِ وَ الْمَواضِعِ الْمُمكنِ لَهُمُ الإجْتِماع فِيها، كَذلِكَ لِيَشْهَدُوا مَنافِع لَهُم»(1)؛ «يكى از علل وجوب حج، منافعى است كه از آن براى همه خلق مى رسد. و منافعى است براى كسانى كه در شرق و غرب يا خشكى و دريا هستند؛ چه آنهايى كه حج مى گزارند و يا آنان كه حج به جا نمى آورند؛ اعم از تاجر يا واردكننده كالا، فروشنده يا


1- عيون اخبارالرضا، ج 2 ص 90، علل، ص 405

ص: 220

خريدار، كاسب و يا مستمند. و نيز تأمين كننده نيازهاى ساكنان اطراف و امكنه اى است كه مى توانند در موسم اجتماع كنند، تا بدينوسيله شاهد منافع خود باشند».

اگر كمى دقت شود، آثار اقتصادى حج، تنها از آن حج گزاران نيست، بلكه ميليون ها انسان را در بر مى گيرد و هزاران خانوار در حرم و خارج حرم و اطراف و حوالى مكه و كسانى كه در اقصى نقاط، به نوعى با حج سروكار دارند از بركات حج برخوردار مى شوند. به علاوه، بازار بين الملل اسلامى بعنوان يكى از اركان اقتصادى مسلمين، مى تواند حافظ منافع مشترك و استقلال اقتصادى آنها باشد و شوكت مسلمين را در ديد جهانى به نمايش بگذارد.

امام صادق عليه السلام در روايتى به بيان اين مطلب پرداخته و در پاسخ به هشام بن حكم كه علت وجوب حج را پرسيد، با اشاره به نكته بسيار حساسى، چنين فرمود:

«فَجَعَلَ فيهِ الإجتماعَ من المشرقِ و المغربِ ليتعارفوا و ليَتَرَبَّحَ كلُّ قَوْمٍ من التجارات من بلدٍ إلى بلدٍ وَلْيَنْتَفِعَ بَذلِكَ المكاري و الجَمَّالُ و لِتُعْرَفَ آثارُ رَسُولِ اللَّهِ وَ تُعرَفَ أخبارُهُ و يُذْكَرَ وَ لا يُنْسى. وَ لَوْ كان كلُّ قومٍ إنّما يتكلّون على بلادِهِم و ما فيها هَلَكُوا و خرُبَتِ البلادُ و سَقَط الجلب و الأرباح و عَمَيتِ الأخبار و لم يقفوا على ذلك».(1)

«مقرر شد تا در اين سرزمين از شرق و غرب بيايند و يكديگر را بشناسند و همه گروه ها از تجارت و حمل كالا از شهرى به شهرى بهره گيرند و چارپادار و شتربان سود برند و آثار و اخبار پيامبرِ خدا


1- علل الشرايع، ص 405، 406

ص: 221

شناخته شود و به ياد بيايد و از خاطره ها نرود. و اگر قرار بود هر جمعيتى تنها از كشورها و شهرهاى خود و حوادث و مسائل آن ها سخن بگويند، مردم نابود مى شدند و شهرها ويران مى گرديد و بازرگانى و سودآورى تعطيل مى شد و اخبار و حوادث در پرده ابهام مى ماند و كسى بر آنها آگاهى نمى يافت.»

چنانكه ملاحظه مى كنيم: امام صادق عليه السلام در اين روايت چند مطلب اساسى را متذكر شده اند:

1- اطلاع بر اخبار و آثار رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در «بعد فرهنگى حج» به شرح آن خواهيم پرداخت.

2- معارفه و آشنايى مسلمانان با يكديگر، كه نتيجه آن تبادل افكار و هميارى در حل مشكلات جهان اسلام است.

3- فراگير بودن منافع نسبت به عموم مردم؛ از حج گزاران و غير آنها، در شرق و غرب و دريا و خشكى كه از اين درياى متلاطم و چشمه فياض، هر گروهى به حسب حال و استعداد خود به نوعى بهره مى گيرند.

4- تأكيد بر اينكه، مردم نبايد با تنگ نظرى و محدود نگرى، تنها به مصالح خود و منافع منطقه جغرافيايى خود بينديشند كه اين نوع تفكر جهان را به ويرانى مى كشد و سرنوشت انسان ها را تباه مى سازد و اين با فلسفه جهان بينى و انساندوستى و نگرش فراملّيتى و برون مرزى اسلام در تضاد است. اسلام آيين بشريت است، لذا در اجتماع عظيم حج بايد مصالح انسان ها و كشورها مد نظر قرار گيرد تا منافع آن شامل همه مردم شود و آبادى شهرها و حيات انسان ها به اين است كه چرخهاى اقتصادى به گردش درآيد و همه انسان ها سود برند. فقر و تهى دستى از جامعه برافتد، عمران و آبادى بيايد و تمدن اسلامى نيرومند شود. بدين ترتيب

ص: 222

موسم حج، ساير كشورها و شهرها را نيز تغذيه مى كند و افراد بسيارى در پرتو آن ارتزاق مى كنند و بهره مى گيرند.

بدين ترتيب «تعاون اسلامى» در حج تحقق مى پذيرد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در خطبةالغدير به اين نكته اشاره فرمودند:

«الحُجَّاجُ معاونونَ، و نفقاتُهُمْ مُخْلَفَةٌ، و اللَّهُ لا يُضِيعُ أجرُ المحسنينَ»(1) «حج گزاران مددكاران يكديگرند، آنچه خرج مى كنند عوض داده شوند و خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند».

به طور خلاصه: در اهداف و آثار تجارى- اقتصادى حج مى توان گفت:

1- فعاليتهاى اقتصادى مى تواند به برگزارى اين مراسم عبادى- سياسى يارى رساند.

2- مردم بسيارى در پرتو حج، امرار معاش مى كنند، چرخهاى اقتصادى به حركت در مى آيد و عمران و آبادانى را به همراه مى آورد.

3- قدرت اقتصادى مسلمانان مى تواند در صحنه هاى بين المللى آنان را مقتدر سازد و از وابستگى برهاند.

4- از اين رهگذر كار و اشتغال به وجود مى آيد و از حجم بيكارى مى كاهد و زمينه بسيارى از مفاسد اخلاقى را از ميان مى برد.

5- حج فرصت مناسبى است كه فراورده هاى صنعتى و محصولات كشاورزى و سنتى مسلمين در اين بازار بين الملل اسلامى به صورت نمايشگاه بازرگانى و اقتصادى عرضه شود تا مسلمانان از رشد و توسعه كشورهاى خود آگاه گردند. تبادل اطلاعات كنند، از تجارب يكديگر بهره


1- احتجاج طبرسى، ص 65

ص: 223

گيرند و رشد صنعت و كار و توليد را بالا برند.

متأسفانه امروزه بازار مكه و مدينه به بازار تجارى و نمايشگاه صنايع و كالاهاى غرب و شرق تبديل شده و سوداگر اين بازار، بيشتر غير مسلمان و يا از دشمنان اسلام هستند كه انبوه ثروت مسلمين را در سراسر جهان به يغما مى برند و در موسم حج نيز بازار اسلامى حج را در قبضه دارند.

قربانى

يكى از واجبات حج كه با معيشت مردم در ارتباط است، مسأله ذبح قربانى است. فلسفه تشريع اين حكم را كه برگرفته از سنت و سيره ابراهيم خليل عليه السلام و يادآورد ماجراى ذبح اسماعيل عليه السلام است در چند نكته مى توان خلاصه كرد:

1- قربانى، هدى و ذبيحه حج، يكى از شعائر الهى است. چنانكه قرآن كريم مى فرمايد:

وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُم مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُم فيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ ...(1) «شترهاى قربانى را براى شما از شعائر الهى قرار داديم، در آن براى شما خير و بركت است پس بر آنها نام خدا ببريد و در حالى كه آنها به صف ايستاده اند، قربان كنيد ...»

و اين شعار به معناى اعلام آمادگى براى فدا نمودن و انفاق كردن است و اين هديه اى است در راه خدا و به نام او و نمايانگر توحيد و ايمان و اعتقاد موحدان است كه براى خداى يگانه قربانى مى كنند و نه براى


1- حج: 36

ص: 224

بت ها به رسم جاهليت، و پيرو سنت ابراهيم و آيين حنيف اند نه آيين مشركان. و نام خدا را مى برند و نه نام اصنام و بتان را.

2- بذل مقدارى از مال، كه به صورت ذبيحه در منا قربانى مى شود، تقوا و اخلاص مؤمن را به نمايش مى گذارد. چنانكه قرآن كريم به اين امر اشاره دارد:

لَنْ يَنالَ اللَّه لُحُومُها وَ لادِمائها وَ لكِن يَنالُهُ التَّقوى مِنْكُم كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُواللَّه عَلى ما هَداكُمْ وَ بَشِّرِ الُمحْسِنِينَ (1) «گوشتها و خونهاى آن ها به خدا نمى رسد بلكه تقوا و پرهيزكارى شما به او مى رسد، اين چنين آنها را مسخّر شما كرديم تا خدا را به بزرگى ياد كنيد كه شما را هدايت كرد و نيكوكاران را نويد بده».

در داستان ابراهيم و اسماعيل نيز چنين بود. آنچه خدا در حاق واقع از خليل اللَّه خواسته بود، قربان كردن محبت فرزند و چشم پوشى از او در راه خدا بود و اين مقصدى بود كه ابراهيم در آن آزمايش بزرگ، بدان دست يافت و دل از فرزند بركند تا آن كه نداى: يا ابْراهيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤيا(2) را شنيد و به مقام خُلّت و دوستى رسيد و از آن پس به امامت ارتقا يافت.

حج گزار نيز با اين قربانى كه در مقايسه با ابراهيم، بسيار اندك و ناچيز است، خاطره ابراهيم و اسماعيل را تجديد مى كند و بخشى از مال خود را به قربانى اختصاص مى دهد.

اطعام مساكين و گرسنگان

آيات كريمه: فَاذا وَجَبَتْ جُنْوبُها فُكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا القانِعَ و


1- حج: 37
2- والصافات: 105

ص: 225

الْمُعْتَرَّ(1) و نيز آيه: فَكُلُوا مِنْها وَ أطعموا البائِسَ الْفَقِير(2) دستور مى دهد كه چون حيوان قربانى ذبح شد و بر زمين افتاد، از آن بخوريد و به مستمندان و فقيران و گدايان بخورانيد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنّما جَعَلَ اللَّهُ هذا الأضْحى لِتَتَّسِعَ مَساكِينَكُم مِنَ اللَّحْمِ فَأطْعِمُوهُمْ»؛(3) «خداوند اين قربانى كردن را قرار داد تا مستمندان شما از گوشت آنها به حد كافى بهره مند شوند، پس آنان را اطعام كنيد و از گوشت قربانى بخورانيد.»

به خاطر همين حكمت، تعدّد قربانى نيز مطلوب است چنانكه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه 63 عدد شتر به عدد سالهاى مبارك عمرشان در منا با دست خود قربانى كردند و به على عليه السلام دستور دادند شتران ديگرى را قربانى كند تا به صد عدد برسد.(4) بارى همه ساله ميليون ها رأس دام (هزاران هزار گوسفند و گاو و شتر) در منا قربانى مى شود كه اين سرمايه كلان و ارزشمندى است براى اطعام گرسنگانى كه در سراسر جهان بسيارند و از كمبود غذا رنج مى برند. اما با تأسف، بر اثر بى توجهى و بى درايتى متوليان و تحجّر و جمود روحانيان آن ديار، عمده آنها سوزانده مى شود و در دل خاك دفن مى گردد كه خسارت آن و صحنه زننده آن براى مسلمين قابل دفاع نيست. و چهره اسلام را مخدوش مى كند، حال آن كه اگر با امكانات موجود عصر، اين قربانى ها جمع آورى مى شد و به شيوه اى بهداشتى و برنامه ريزى شده به مصرف نيازمندان در سطح


1- حج: 36
2- حج: 27
3- علل الشرايع، ص 437
4- ابن قيم الجوزيه/ مناسك الحج و العمره، ص 226

ص: 226

جهان مى رسيد، مى توانست منبعى سرشار از تغذيه براى فقرا و قحطى زدگان جهان باشد و هم ابزارى تبليغى براى اسلام در جهانِ مستضعفان. حال سخن در اين است كه با وضع موجود و شرايط كنونى آيا هنوز هم بايد شاهد سوزاندن گوشت قربانى و دفن شدن آن باشيم؟ يا مى توان راه حل شرعى براى ذبح در خارج منا و به مصرف رساندن قربانى به شيوه معقول، براى آن يافت؟ كه پاسخ اين را فقهاى ما با توجه به شرايط و اوضاع زمان بايد بدهند.

به هرحال قربانى مى تواند يكى از عوامل پابرجايى و قوام ناس باشد؛ چنانكه آيه كريمه: جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرام قِياماً لِلنّاسِ وَ الشَّهْرَ الحرام وَ الْهَدْىَ وَ الْقَلائِدَ ..(1) مؤيد اين مدعا است. آيه مى گويد: خداوند، كعبه اين بيت الحرام را عامل قيام و ايستادگى مردم قرار داد و نيز ماه حرام و گوسفند قربانى و حيوانى كه نشان هدى برگردن دارد و براى قربانى برده مى شود. ظاهر اين است كه: «قِياماً لِلنّاسِ» كه براى كعبه آمده، شامل ماه حرام و «هدى» نيز مى شود. يعنى همه اينها از شعائر الهى است و به نوعى در قوام ناس و پابرجايى مردم در امر دينشان و دنيايشان مدخليت دارد و به هرحال آنچه مسلّم است قربانى از آن جهت كه منبع تغذيه گروه زيادى از مستمندان است تأمين كننده بخشى از نياز مردم است و آنان را در امر معيشت كه يك ركن زندگى است، يارى مى رساند. بنابراين، يكى از مصاديق «قِياماً لِلنّاس» مى باشد. هم شعار اسلام و توحيد است و هم انفاق در راه خدا و پشتوانه معيشت مردم.


1- مائده: 97

ص: 227

مبارزه با استثمار

چنانكه گفتيم: فلسفه عمومىِ اقتصاد حج، مبارزه با فقر و تهيدستى و بى كارى و تقويت بنيه مسلمين و قطع وابستگى و توسعه و رشد كشورهاى اسلامى از رهگذر حج است، بنابراين موسم حج نبايد فرصتى باشد براى ثروت اندوزان و استثمارگران كه از اين موقعيت حساس بر حجم اندوخته هاى خود بيافزايند و شكاف طبقاتى فقر و غنا را افزون سازند يا كمپانى هاى خارجى و شركت هاى چندملّيتىِ غير اسلامى، بازار اقتصاد حج را در قبضه گيرند.

به اين نكته حساس نيز در روايات اشاره شده و ائمه عليهم السلام مردم را توجه مى دادند كه حتّى هدايا و نذوراتى كه براى خانه كعبه در نظر گرفته مى شود، اگر به دست فقرا و مستمندان نمى رسد و به جيب پولداران و متولّيان وابسته سرازير مى گردد، اين نذر و هديه مشروعيت ندارد و بايد از آن خوددارى كرد؛ چرا كه اين خانه براى قيام ناس است، نه تقويت استثمارگران نسناس!

سَكونى از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از قول على عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«لَوْ كانَ لِي وادِيان يَسِيلانِ ذَهَباً وَ فِضَّةً ما أهْدَيْتُ الَى الْكَعْبَةِ شَيْئاً لِأنَّهُ يَصِيرُ الى الْحَجَبَةِ دَونَ المَساكِين»؛(1) «اگر دو وادى در اختيار من باشد كه در آن، طلا و نقره، سيل آسا جارى گردد، چيزى از آن را به كعبه هديه نمى كنم، زيرا به دست پرده داران و نگهبانان و متوليان مى رسد نه به دست مستمندان و فقيران».


1- علل الشرايع، ص 408

ص: 228

مرحوم شيخ حرّ عاملى، در كتاب وسائل الشيعه (1) بابى را منعقد كرده، با عنوان «باب عدم استحباب الإهداء الَى الْكَعبة مَعَ الْخَوْفِ مِنْ صَرْفِهِ في غير مستحقّيه»، يعنى «عدم استحباب هديه به كعبه، با بيم آن كه به دست نيازمندان نرسد.» و ضمن نقل روايت فوق از على عليه السلام مى افزايد:

«رُوِىَ عَن النّبيّ وَ الأَئِمّةِ. قالَ: «انَّما لا يُسْتَحَبُّ الْهَدْىُ الَى الْكَعْبَةِ لانَّهُ يَصِيرُ الَى الْحَجبَةِ دُونَ الْمَساكِينِ»؛ «از پيامبر و ائمه عليهم السلام روايت شده كه هدى يعنى هديه كردن قربانى يا هر هديه ديگرى به كعبه، استحباب ندارد؛ زيرا به دست دربان ها و پرده داران مى رسد نه مستمندان و نيازمندان.»

مفهوم اين روايت اين است كه فلسفه قربانى و هدايا و هر منفعت اقتصادىِ ديگر، در رابطه با حج، همانا يارى رساندن به نيازمندان و گرسنگان و زدودن فقر و تهيدستى از چهره جامعه اسلامى است و اگر قرار باشد سود اينها به جيب افراد بى نياز و ثروت اندوز ريخته شود، چه بهتر كه از آن خوددارى شود. و معلوم است كه در عصر امام صادق و ائمه هدى عليهم السلام توليت كعبه در دست كسانى بود كه به خلفاى اموى، مروانى و عباسى وابسته بودند و شايستگى پرده دارى و توليت و امارت حج را نداشتند و هداياى كعبه سرانجام صرف مقاصد آنها و كارگزارشان مى شد و عنوان اعانت به ظالم داشت كه به نص صريح قرآن ممنوع است:

تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الإثْمِ وَ الْعُدْوانِ(2)؛ «به نيكوكارى و پرهيزكارى يارى رسانيد و كمك به تبهكارى و ستمكارى نكنيد».


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 358
2- مائده: 2

ص: 229

اين است ملاك و معيارى كه قرآن به دست مى دهد و همه جا ملاك عمل است. و از جمله آن، حج است. بنابراين حج نبايد مجالى باشد براى سوء استفاده سودپرستان و تبهكاران و استعمارگران و استثمار پيشگان، بلكه بايد چشمه آب حياتى باشد براى حق جويان، تقوا پيشگان، توده هاى انسانى و مسكينان و مستضعفان، كه خانه خدا براى مردم است نه دشمنان مردم.

خدمات انسانى

در پايان اين فصل، بى مناسبت نيست به ارزش خدمات انسانى، كه يكى از ابعاد و اهداف حج است، اشاره كنيم. در روايات ما، خدمات انسانى و قضاى حوائج مؤمنان، همواره با حج و عمره و پاداش آن ها مقايسه شده است كه اين را مى توان تذكار و هشدارى دانست براى كسانى كه حج و عمره را همه ساله تكرار مى كنند اما در خدمت به مستمندان و اهل حاجت كوتاهى مى ورزند. اينها مراقب باشند كه هواى نفس بر آنها چيره نشود و آنچه مطابق خواسته دلشان است يعنى سير و سفر و زيارت و سياحت را بر خدمت به مؤمنان و گره گشايى از كار برادران دينى خود ترجيح ندهند.

در اينجا چند روايت مى آوريم: مشمعل اسدى گويد: «سالى به حج مشرف شدم، پس از مراجعت خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم، آن حضرت از ثواب حج با من سخن گفت و از پاداشى كه خداوند در دنيا و آخرت به حاجيان عنايت مى فرمايد. سپس فرمود: آيا خبر دهم تو را به چيزى كه ثواب آن بيشتر از اينها است؟ عرض كردم بفرماييد. امام عليه السلام فرمود:

«برآوردن حاجت مؤمن افضل است از حج، و حج و حج، و تا ده حج

ص: 230

برشمرد.»؛ «لَقَضاءُ حاجَةِ امْرئٍ مُؤْمِنٍ أفْضَلُ مِنْ حَجّةٍ وَ حَجَّةٍ وَ حَجَّةٍ، حَتّى عَدّ عَشْرَ حِجَجْ».(1)

امام صادق عليه السلام همچنين مى فرمايد: «قَضاءُ حاجَةِالمُؤْمِنِ أفْضَلُ مِنْ طَوافٍ وَ طَوافٍ وَطَوافٍ حَتَّى عَدَّ عَشْراً»(2)؛ «برآوردن حاجت مؤمن افضل است از ده بار طواف نمودن ...»

و نيز ابى بصير از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر حج بجا آورم براى من پسنديده تر است كه بنده اى را آزاد كنم و تا ده بنده برشمرد و ادامه داد تا هفتاد بنده. اما اگر خاندانى را از مسلمانان سرپرستى كنم، گرسنگى شان را برطرف سازم، برهنگان آنها را لباس بپوشانم و آنها را از رو زدن به مردم بى نياز گردانم، براى من پسنديده تر است تا هفتاد حج بجا آورم ..».(3) از اين روايات، كه نظاير آن بسيار است و در زندگى اهل بيت مصاديق عملى فراوان نيز دارد، چنين استفاده مى شود كه انسان دوستى و خدمت به مسلمانان و قضاى حوائج مؤمنان، كه اصول اجتماعى اسلامند در چه حد از اهميت قرار دارد و حج بايد درس هميارى و همدردى و تعاون به مسلمانان بدهد و حج گزار نبايد مغرور باشد كه حج و عمره بسيار كرده ام و با حرص و ولع بيشتر، بر آن باشد كه فضاى حج را بر ديگران تنگ كند، بلكه به پيرامون خود بنگرد، همسايگان مستمند را بشناسد، گرفتاران، وامداران و آنان را كه به نان و لباس و مسكن و ازدواج


1- بحارالانوار، ج 99 ص 3، از امالى صدوق
2- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 134
3- بحارالانوار، ج 99 ص 3، از ثواب الاعمال

ص: 231

سخت نيازمندند، در نظر داشته باشد و وجوه حج و عمره هاى مكرر را به مصارف آنان برساند و بداند كه به فرموده امام صادق و امام باقر عليهما السلام «اين اعمال به اندازه هفتاد حج مى تواند پاداش داشته باشد».

ص: 232

(11) نگاهى به بعد فرهنگى حج

اشاره

ابعاد سياسى و اجتماعى حج ؛ ؛ ص232

به مشكات نور و هدايت و مناره توحيد است. آفتاب عالم تابِ وحى، همواره بر سرزمين مكه نورافشانى كرده و از اين فانوس مشعشع و مرآت تجلى به ديگر اقطار جهان تابيده است. مناديان توحيد از اين مأذنه بلند ايمان آهنگ آسمانى دعوت خويش را به گوش جهانيان رسانيده اند.

اين خصلت هدايتگرى آگاهى بخش با ظهور خاتم انبيا صلى الله عليه و آله به اوج كمال رسيده و اين روشنگرى تا نهضت خاتم اوصيا و ظهور منجى انسانها، مهدى موعود- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- از ظلمات جهل و جور رو به گسترش است. ابراهيم خليل عليه السلام آن طلايه دار هدايت و رحمت، در تيرگى هاى تاريخ بت گرى و بت پرستى، آنگاه كه براى بعثت ختم رسولان نيايش مى كرد، از تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس در پرتو مكتب و شريعت آن حضرت سخن گفت: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُم يَتْلُو عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُم الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكّيهِمْ انَّكَ أنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيم(1) همان ويژگى كه قرآن براى پيامبر گرامى اش عنوان ساخته است:


1- بقره: 127

ص: 233

«هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الامِّيّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ ...»(1) و اين است آيين حنيف ابراهيم، بانى كعبه كه ملت و شريعت احمدى مكمّل آن بوده و جز سفيهان نابخرد از آن رخ برنتابند. وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ ابْراهيمَ إلّامن سَفِهَ نَفْسَهُ (2)

دعوت در موسم

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دعوت خويش را از مكه- سرزمين دعوتهاى آسمانى- آغاز كرد و اختناق حاكم بر محيط و سكوت مرگبار خرافه و جهل را شكست و در موسم حج كه زائران از اطراف و اكناف به مكه مى آمدند، به اعلام رسالت خويش پرداخت و خبر رسالت محمدى صلى الله عليه و آله از اين مناره توحيد به گوش قبايل رسيد. «عبداللَّه بن كعب بن مالك» مى گويد: پيامبر خدا سه سالِ نخستينِ دوران رسالت خود را پنهانى دعوت مى كرد و در موسم حج به سراغ حجاج در منزلگاه هايشان و در بازارهاى عكاظ، مجنه و ذى المجاز مى رفت و به دعوت آنها مى پرداخت.(3) «ربيعة بن عباد» گويد: من نوجوانى بودم كه همراه پدرم به حج آمدم و در منا رسول خدا را ديدم كه به منزلگاه قبائل عرب مى آمد و مى گفت:

«اى فرزندان فلان! من پيامبر خدا هستم به سوى شما ..»(4) «ابو نعيم» نقل مى كند كه روزى على بن ابى طالب عليه السلام از انصار و فضيلت و سوابق آنان سخن مى گفت، در ضمن چنين فرمود: كسى كه


1- جمعه: 2
2- بقره: 130
3- حياةالصحابه، ج 1 ص 73- 74
4- همان

ص: 234

انصار را دوست ندارد و حق آنان را نشناسد مؤمن نيست. به خدا آنها اسلام را با دارايى و شمشير و زبان رسا و ايثار خود پر و بال دادند.

رسول خدا در اوقات حج به دعوت قبائل مى پرداخت و كسى پاسخ نمى داد. در «مجنه و عطاظ و منا» به سراغ قبائل مى رفت و هر سال كه مى گذشت باز هم آنها را دعوت مى كرد تا آنجا كه قبيله ها مى گفتند:

«وقت آن نرسيده كه از ما نوميد شوى؟! تا اين كه خداى- عزّوجلّ- اراده نمود انصار اين دعوت را بپذيرند. همين كه پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام را بر آنها عرضه داشت، پذيرفتند و به ايمان سبقت گرفتند و مسلمانان را پناه دادند و يارى كردند و مواسات را پيشه ساختند «فجزاهم اللَّهُ خيراً»، ما به سوى آنها آمديم، به خانه هايشان وارد شديم و آنان در پذيرفتن ما با يكديگر مسابقه دادند و قرعه زدند و از ما پذيرايى كردند. در اموالشان ما را اولويّت دادند و خونهايشان را در ركاب پيامبر صلى الله عليه و آله ريختند».(1) بارى بستر تبليغى پيامبر طى سالهاى مكه، عمدتاً موسم حج و اجتماع زائران بود.

همين تبليغات موسمى بود كه زمينه گسترش اسلام را فراهم ساخت و مردم يثرت در مراسم حج با پيامبر آشنا شده و آن حضرت را به مدينه دعوت كردند و به دنبال آن هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله صورت گرفت و افكار و انديشه ها، به معارف اسلامى متوجه گرديد.

فرهنگ اسلامى در قالب حج

اشاره

بعد فرهنگى حج را از چند نظر مى توان مورد توجه قرار داد:


1- حياةالصحابه، ج 1، ص 85 و 86

ص: 235

1- از درون و جوهره فريضه حج

از اين ديدگاه است كه هر يك از مناسك و مشاعر و حركت ها و وقوف و اذكار و ادعيه، با مفاهيم متعالى و بار معنوى و عرفانى اش در ارتقاى معرفت و بالا بردن سطح شناخت حج گزار نقش بنيادين دارد، به ويژه آن كه با پيوند دادن آن معرفت و شناخت به عشق و احساس، روشن بينى و شعور را در اعماق جانها مى پرورد و با تصفيه جانها از تعلّقات مادى و زدودن غبار معاصى به ثمر مى نشاند و حجابهاى جهل و ظلمات هوا را مى سوزاند و براى پذيرش تجليات بيشتر نور حق آماده مى سازد؛ چنانكه قرآن كريم در بيان آثار تقوا و تعبد از دميدن روح معرفت و قدرت تميز در دلها سخن مى گويد: يا أيّهَا الَّذينَ آمَنُوا انْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً(1)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر از خدا پروا گيريد و تقوا پيشه سازيد خداوند قدرت تميز و تشخيص به شما خواهد داد.»

خلاصه اين كه: حج كانون معارف الهى است و سير و سلوك باطنى و سفر معنوى كه با سير بيرونى و آفاق توأم گرديده و با آيات و بيّنات در قلّه هاى بلند توحيد و مناره هاى ايمان و مشعل داران هدايت در تاريخ پيوند خورده و ره آورد آن، معرفت و كمال و رشد معنوى و انسانى است؛ از اين رو، قرآن كعبه را عنصر هدايت انسانها برشمرده و مى فرمايد: «هدى للعالمين».

نور هدايت و معرفت و شعور و شناخت در تار و پود حج تعبيه شده و هنگامى زائر خانه خدا از اين خصلت هدايتگرى و نور عرفان حج بهره خواهد گرفت كه روح حج ابراهيمى و شريعت محمدى صلى الله عليه و آله را در اعمال و


1- انفال: 29

ص: 236

مناسك جارى سازد تا مناسك و مشاعر را معنا و مفهوم بخشد و از «عرفات» عرفان را و از «مشعر» شعور را و از «منا» صدق و صفا را و از «مشاهد» شهود را و از «سعى» انقطاع را و از «طواف» عشق و فنا را و از «زمزم» علم نافع (1) را به ارمغان آورد و با غناى روحى با رهتوشه اى وافر برگردد و در اين ميان نقش عالمان دين، آموزش و تبليغ، سياست حاكم و نقش اميران حج شايان توجه است. بنابراين حج را بايد به يك دانشگاه و كانون انسان سازى تبديل كرد و مجال نداد كه اين فرصت هاى درخشان و نفحات رحمانى كه از كرانه ملكوت تا ملك جارى است، رايگان از دست برود و از محتواى ژرف و فناناپذير آن خالى شود.

بديهى است كه همه زائران در همه احوال و وضعيّت ها، از اين خصلت برجسته حج بهره نجسته و بسيار بوده و هستند كه به قشر و ظواهر بسنده كرده و از لُبّ و لباب معنا دور افتاده اند.

نمونه هاى تاريخى اين را در دوران حاكميت جهل و جور اموى و عباسى مى توان مشاهده كرد. آنها كه بقاى حكومت خود را در جهل و بى خبرى مردم تشخيص داده بودند، هرگز نخواسته و اجازه ندادند مردم از روح و معناى حج درك صحيحى داشته باشند.

اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره نامه اى به «قُثم بن عباس» والى خود در مكه مى نويسد و از اعزام گروهى كوردل و دين فروش از سوى معاويه به سوى خانه خدا خبر مى دهد. در اين نامه آمده است:

«امّا بَعدُ فَانَّ عَيْني بِالمَغْرِبْ كَتَبَ الَىَّ يعلِّمنى أَنَّهُ وُجِّهَ الَى الْمَوْسِمِ


1- در ادعيه است كه چون آب زمزم نوشيديد بخوانيد: «أللَّهمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نافِعاً وَ رِزْقاً واسِعاً وَ شِفاءً مِنْ كُلِّ داءٍ وَ سُقْمٍ»، كافى، ج 4، ص 430

ص: 237

اناسٍ مِنْ أهْلِ الشّامِ العُمي الْقُلُوبِ الصُّمُ الأَسْماعِ الكُمْهِ الأبْصارِ الَّذِينَ يَلْبِسُونَ الحَقَّ بِالباطِلِ و يُطِيعُونَ الَمخْلُوقَ فِي مَعْصِيَةِ الْخالِقِ وَ يُحتَلِبُونَ الدُّنْيا ودَرَّها بِالدَّين ويَشْتَرُونَ عاجِلَها بآجلِ الأبرارِ المتّقينَ ...»(1)

«اما بعد، مأمور اطلاعات من در مغرب برايم نوشت و مرا آگاه ساخت كه گروهى از مردم شام را به موسم حج گسيل داشته اند، گروهى كوردل، ناشنوا و كورديده، كه حق را با باطل مشوب مى سازند و در طريق نافرمانى خدا از مخلوق اطاعت مى كنند، با دادن دين خود، شير از پستان دنيا مى دوشند و آخرت را كه در انتظار نيكان و پاكان است به متاع اين دنيا مى فروشند ...»

درباره ناآگاهى و جهل مردمِ شام و عراق، داستانهاى شگفتى در متون تاريخى و ادبى آمده است.(2) جاحظ مى گويد: شنيدم كه يكى از اين عوام حج مى گزارد، چون نام كعبه را براى او بردند گفت: چه كسى از اين خانه با من سخن خواهد گفت؟ و نيز گويد: دوستى براى من حكايت كرد كه مردى از اهل شام شنيد كه مردم بر محمد صلى الله عليه و آله صلوات مى فرستند. آن مرد پرسيد اين محمد كيست؟ آيا او خداى ما است؟!(3) و نيز مسعودى، داستان آن مرد كوفى را آورده، كه به شام آمد و مرد شامى مهار شتر او را گرفت و گفت اين شتر نر (جمل) از آن من است.

اختلاف درگرفت، براى داورى نزد معاويه رفتند و بالاخره معلوم شد آن شتر ناقه (وماده) است و جمل نيست و به دنبال آن معاويه پول شتر را داد


1- نهج البلاغه، نامه 33
2- نك: مروج الذهب، ص 33- 31
3- مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 32

ص: 238

و به وسيله آن مرد كوفى براى اميرالمؤمنين عليه السلام پيامى بدين مضمون فرستاد كه با صدهزار مرد جنگى كه شتر نر و ماده را تميز نمى دهند با تو نبرد خواهم كرد.

مسعودى سپس مى گويد: اطاعت كوركورانه اين مردم از معاويه به حدى بود كه هنگام حركت به صفّين نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواند و با اين حال شاميان سر و جان فداى معاويه كردند.(1) اين وقايع نشان مى دهد كه ديكتاتور سالوس خود بهتر از هر كس مى دانست مردم شام مردمى ابله و فريب خورده اند و تبليغات مسموم چهل ساله او، روى افكار آنها چه تأثيراتى نهاده است. گروهى از اينها همان مردم كوردلى هستند كه به حج اعزام شده اند تا كارگزار اهداف حكومت شام باشند. اينها گلّه اغنامى هستند كه گرگ آنها را شبانى مى كند .. اميرالمؤمنين در نامه خود به «قُثم بن عباس» بدين مطلب اشاره فرموده است. نظير اين را از امام صادق عليه السلام مى شنويم. معاذ بن كثير مى گويد: در موقف بودم و انبوه حاجيان را تماشا مى كردم. خدمت امام صادق عليه السلام آمده عرض كردم: راستى مردمِ بسيارى به حج آمده اند. امام به سوى آنان نظر افكند و سپس فرمود:

نزديك بيا. نزديك شدم، حضرت فرمود: خس و خاشاكى است كه موج با خود مى آورد! به خدا حج جز براى شما نيست و به خدا كه جز از شما پذيرفته نيست؛ «غُثَاءٌ يَأْتِى بِهِ المَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ و اللَّهِ ما الحَجُّ الّا لَكُمْ لا وَ اللَّهِ ما يُتَقَبَّلُ إلّامِنْكُم».(2) همچنين در مورد جهالت و نابخردى مردم آن زمان، گفتگويى است كه يك عراقى با عبداللَّه بن عمر داشت.


1- نك: مروج الذهب، همان ص 31 و 32
2- بحارالانوار، ج 27 ص 172

ص: 239

راغب در محاضرات، مى نويسد: «برخى از اهل عراق از عبداللَّه بن عمر خونبهاى پشه را (بر محرم) پرسيدند، عبداللَّه پاسخ داد: اى اهل عراق، خونبهاى پشه را از من مى پرسيد، در حالى كه شما پسر دختر پيغمبر خدا را كشتيد و پروا نكرديد، حال آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «حسن و حسين عليهما السلام دو ريحانه من از اين جهان اند». «يا أهْلَ الْعِراقِ! تَسْأَلُوني عَنْ قَتْلِ الذّبابِ وَ قَدْ قَتَلْتُم ابنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّه وَ قَدْ قالَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله: هُما رَيْحانَتي مِنَ الدُّنْيا».(1)

در گذشته نيز، ضمن بحث از امنيت حرم، مواردى از هتك حرمت حرمين و تجاوز به مال و جان و عرض مسلمين به وسيله حكام اموى، با دستيارى همين مردم شام و كوفه آورديم و اينها نشان مى دهد كه حاكمان جور از حج ابزارى ساخته بودند براى سركوب حق و پايمال كردن احكام شريعت و دستمايه آنها جهل و حماقت مردم بود. اين است كه در روايات اهل بيت عليهم السلام مواردى آمده كه از بيهودگى و بى حاصلى حج اين مردم فريب خورده در آن وضعيت سخن مى گويد. اين جمله معروف از قول امام باقر و امام صادق عليهما السلام: «ما أكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أقَلَّ الْحَجِيجَ»(2) «هياهو چه بسيار است اما حج گزار كم!»، ناظر به همين وقايع است كه در بحث «ولايت و حج» به تفصيل از آن سخن گفتيم.

خلاصه اين كه: حج بايد با معرفت و شناخت توأم باشد و پيامهاى معنوى مناسك به حج گزاران تفهيم گردد تا سرمايه تعالى فكر و رشد هرچه بيشتر فرهنگى آنان باشد. و اين امر به رهبرى حج بستگى دارد. از


1- محاضرات الادباء، ج 2 ص 479، و نيز البداية و النهايه، ج 8 ص 205 از ترمذى و بخارى، و الاصابه، ج 1 ص 332
2- بحارالانوار، ج 24 ص 124 و ج 28 ص 181

ص: 240

اين رو امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«آن كس كه با معرفت به كعبه بنگرد و حق و حرمت ما را همانند معرفت حق كعبه، بشناسد خداوند گناهانش بيامرزد و همّ دنيا و آخرتش را كفايت كند».(1) كعبه خود قبله نما است؛ قبله اى كه از ديوار طبيعت مى گذرد و از اين سنگ نشان راه به سوى كعبه دل و حريم عشق و حرم امن ايمان مى برد و براى طواف آن احرامى ديگر بايد بست. احرامى از لباس تقوا و طهارت و تحريم هر آنچه جز خدا است وگرنه حج جاهليت خواهد بود.

2- موقعيت ويژه حج

اشاره

استفاده از فضاى معنوى، موقعيت زمانى و مكانى و ارتباطات مردمى و وضعيت مساعد آن، جهت اعلام مسائل حياتى اسلام و آگاهى مسلمين و بيدارى حج گزاران، نيز به حج ويژگى خاص فرهنگى مى بخشد. از اين بابت حج را بايد منبر بلندپايه اسلام و مأذنه رفيع ايمان ناميد.

جالب است توجه كنيم كه علاوه بر ظهور دعوت اسلام از اين سرزمين مبارك، مسائل روشنگر اسلامى و توصيه هاى مهم اجتماعى سياسى، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در موسم حج از اين رسانه بلندآوازه اسلامى اعلام مى شده و از طريق ارتباطات مردمى زبان به زبان، به گوش مردم بلاد مى رسيده است. پيامهاى حياتى و سرنوشت ساز مانند: اعلان برائت از مُشركين در عيد قربان و داستان بسيار مهم غدير خم و اعلام امامت و


1- الحج فى الكتاب و السنه، ص 143. اصل روايت قبلًا از نظر گذشت

ص: 241

خلافت اميرمؤمنان عليه السلام در حجةالوداع. و نيز خطبه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسجد خَيف كه در آن بر وحدت امت و برادرى و هم خونى آحاد مسلمانان، كه اساس تشكّل جامعه اسلامى است و رابطه امت با امامان خود كه محور سياست و رهبرى است، تأكيد فرمود و از حاضران خواست كه اين پيام را به آنان كه حضور ندارند، برسانند. در اين خطبه آمده است:

«نَضَّرَ اللَّهُ عبداً سَمِعَ مَقالَتي فَوَعاها وَ بَلَّغَها مَنْ لَمْ تَبْلُغْهُ يا أيّهَا النَّاس لِيُبَلِّغِ الشاهدُ الْغايبَ فَرُبَّ حامِلِ فِقْهٍ لَيْسَ بِفَقيهٍ وَ رُبّ حامِلِ فِقْهٍ إلى من هُوَ أفْقَهُ مِنْهُ. ثلاثٌ لا يغلّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امرئٍ مسلمٍ: اخْلاصُ الْعَمَلِ للَّهِ وَ النَّصِيحَةُ لأئِمَّةِ الْمُسْلِمينَ و اللزومُ لِجَماعَتِهِمْ، فَانَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرائِهِمْ. الْمُؤْمِنُونَ اخْوَةٌ تَتَكافأُ دماؤُهُم وَ هُمْ يدٌ على من سِواهُمْ يَسْعى بِذِمّتِهِم أدْناهُمْ».(1)

«خداوند خرم و شادمان گرداند بنده اى را كه سخن مرا شنيد و در آن تعمق كرد و به درستى فهميد و به كسانى كه آن را نشنيدند رسانيد. اى مردم، آن كه حاضر است به آن كه غايب است برساند. چه بسا حامل فقه كه فقيه نيست و بسا حامل فقه كه آن را به كسى مى رساند كه فقيه تر از اوست. سه چيز است كه قلب يك مسلمان بدان خيانت نمى كند:

«اخلاص عمل براى خدا. خيرانديشى براى امامان مسلمين و ملازمت جماعت آنها ...»

هرگاه عمل خالص باشد مقبول درگاه خداوند قرار مى گيرد و منشأ آثار نيك و جاودانه مى شود و با شجره طيبه ايمان همواره به ثمر خواهد نشست و مقصود از ائمه مسلمين، بى ترديد امامان حق؛ يعنى همان كسانى هستند كه پيامبر آنها را به امرالهى، به امامت برگزيد و نه هر زمامدارى كه


1- اصول كافى، ج 1 ص 403- 404

ص: 242

نام مسلمانى دارد و جماعت مسلمين كه نبايد از آنها جدا شد، جبهه حق و رهپويان راه رسالت و امامت اند كه به حبل اللَّه تمسك جسته و در پى باطل نرفته و از حكم طاغوت و حكام جور بريده اند.

آنگاه پيامبر به مسأله دعوت و همبستگى اسلامى مؤمنان اشاره نمود و فرمود: «دعوت مسلمانان فراگير است (ديگران را به مبانى حق دين فرا مى خوانَد) مؤمنان برادرند، خونهايشان برابرى مى كند، آنها به منزله يك دست در برابر بيگانگانند، پايين ترين فردشان عهده دار ذمّه افراد ديگر است».

بدين ترتيب، چند نكته بنيادين كه با سرنوشت امت، فرهنگ و سياست و اجتماع در ارتباط است، در خطبه پيامبر صلى الله عليه و آله مورد توجه قرار گرفته است:

1- قلب يك مسلمان نسبت به امانت الهى؛ يعنى دين و ارزشهاى آن و رهبرى دينى خيانت نمى ورزد.

2- اخلاص سرلوحه عمل مؤمن است.

3- ارتباط و همبستگى با امامان حق و خيرانديشى براى آنان و مساعدت در تحقق اهدافشان، يك مسؤوليت الهى است.

4- از جمع مسلمانان، جبهه حق و پيروان امامان نبايد جداشد.

5- مؤمنان بايد دعوتگر ديگران به آيين الهى باشند.

6- بر جبهه متّحد اسلامى است كه چون يد واحد از آرمان هاى امت و امام حمايت كند و به دشمنان مجال رخنه در صفوف مسلمين را ندهد.

7- به حكم رسالت تبليغى اسلام، اين نكات را حاضران بايد به آنان كه غايبند برسانند كه سخن پيامبر روشنگر براى هميشه تاريخ است و هر نسل و عصرى بقدر دانش و فهم خود از آن بهره خواهند گرفت.

ص: 243

پس از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مشعل داران هدايت، وارثان آن حضرت و ائمه طاهرين جهت آگاهى دادن به مردم از موسم حج بهره گرفتند و آنچه را كه در جاى ديگر امكان اعلامش نبود، از كنار خانه خدا ابلاغ نمودند.

در فضاى اختناق عصر معاويه، امام حسين عليه السلام در منا، با حضور وجوه مردم و صحابه و تابعين، فضائل على عليه السلام و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله را به طور مشروح بيان مى كند(1) و از آنها به جدّ مى خواهد كه چون به ديار خود برگشتند، آن را به ديگر مردم منتقل كنند تا آن حقايق در سينه ها نماند و زنده به گور نشود. و هم آن حضرت، هجرت الهى و جهاد مقدس و حركت روشنگر خود به كربلا را از مكه و در يوم الترويه آغاز كرد و احرام حج را به عمره مفرده بدل نمود و راهىِ عراق شد تا از توطئه يزيديان كه در حرم خدا امنيت را از خاندان پيامبر سلب كرده و همه مقدسات را فداى مطامع دنيوى كرده اند، پرده بردارد و بدينوسيله در افكار عمومى موجى آفريد تا اسلام محمدى صلى الله عليه و آله را از اسلام اموى بازشناسند.

همچنين، به منظور روشنگرى افكار عموم و بيان مظلوميت اهل بيت و افشاى جنايات حاكمان زمان، امام محمد باقر عليه السلام به فرزندش حضرت صادق عليه السلام وصيت كرد تا از مالى كه از دارايى خود بدين منظور وقف مى نمايد، مرثيه سرايان را بگمارند تا در سرزمين منا براى آن حضرت سوگوارى و ندبه كنند و اين كار ده سال ادامه يابد.(2) بدون ترديد اين عمل بار تبليغى داشته و در فضايى كه خانه اهل بيت در محاصره حكام جور بود، ذكر مناقب و مصائب و شهادت و مظلوميت آنان نوعى دفاع از حريم ولايت بود كه بدين منظور موسم حج مناسب ترين موقعيت بوده است.


1- در بحث امامت و حج مشروح اين بحث از نظر گذشت
2- بحارالانوار، ج 46 ص 220

ص: 244

امام صادق عليه السلام در عرفات

عمرو بن ابى المقدام مى گويد: «روز عرفه در موقف عرفات، امام صادق عليه السلام را ديدم كه با صداى بسيار بلند مى گفت:

«أيّهَا النّاسُ إنّ رَسُولَ اللَّهِ كانَ الإمامَ، ثُمّ عَلِىَّ بْنَ أبي طالِب ثُمّ الْحَسَن، ثُمَّ الْحُسَيْنَ، ثُمَّ عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، ثُمَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىّ، ثمّ هَه.»

«اى مردم، پيامبر خدا پيشوا و امام بود سپس على بن ابى طالب، آنگاه حسن و سپس حسين، سپس على بن الحسين آنگاه محمد بن على، و آنگاه من.»

و اين جملات را سه بار و به چهار سوى، از پيش رو و پشت سر و راست و چپ تكرار نمود كه در مجموع دوازده بار سخن آن حضرت تكرار شد.(1) در كتب سيره و حديث، موارد بسيارى را مى توان يافت كه امامان معصوم عليهم السلام در موسم حج، عرفات، منا و در حال طواف، مردم را به ولايت اهل بيت توجه مى دادند(2) كه در اينجا مجال نقل آن نيست.

قصيده حماسى و روشنگر فرزدق

همچنين فرزدق، شاعر آزاده شيعى، با سلاح شعر و ادب از حريم ولايت اهل بيت دفاع مى كرد؛ از جمله اين كه در كنار خانه كعبه قصيده معروف خود را مى سرايد. آن هنگام كه هشام بن عبدالملك به حج آمده بود و قصد استلام حجر را داشت و ازدحام مردم به او مجال نداد نزديك بيايد و در اين ميان حضرت على بن الحسين عليهما السلام وارد مى شود و مردم با


1- كافى، ج 4 ص 466
2- نك: بحارالانوار، ج 27 ص 177، 179، 181، 183،.

ص: 245

مشاهده جلالت و مهابت آن حضرت، راه را بر او مى گشايند تا نزديك حجرالأسود بيايد ... و اين واقعه وليعهد شام را سخت ناراحت كرد و همراهان او را تحت تأثير قرار داد و از هشام مى پرسند اين آقا كيست كه مردم بدينگونه وى را تجليل و تكريم مى كنند؟! و او از روى حسد و عناد مى گويد: «من نمى شناسم!» و به روال معمول مى خواهد مردم شام از شخصيت و نفوذ معنوى اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله آگاه نشوند ... در اين ميان فرزدق، كه سينه اش از ايمان و عشق حق و ولايت خاندان پيامبر لبريز بود بدون درنگ مى گويد:

«اگر تو او را نمى شناسى من مى شناسم!» و آنگاه در قالب قصيده اى بلند و نغز، به معرفى امام على بن الحسين عليهما السلام مى پردازد:

يا سائِلي أينَ حَلَّ الْجُودُ وَ الكَرَمُ عندي بيانٌ إذا طُلّابُهُ قَدِمُوا

هذا الّذي تعرفُ البَطحاءُ وَ طْأتَهُ و البيتُ يعرِفُهُ و الحِلُّ و الحَرَمُ

هذا ابنُ خيرِ عِبادِ اللَّهِ كُلِّهم هذا التَّقِيّ النقيّ الطاهرُ العَلَمُ

هذا عَلِيٌّ رَسولُ اللَّهِ والدُهُ امست بنور هداه تهتدي الاممُ

هذا ابنُ سَيِّدةِ النَّسوانِ فاطمةٍو ابنُ الوصىِّ الّذي في سَيْفِهِ نَقَمُ

يا معشرٌ حبّهم دينٌ وَ بُغْضُهُمُ كفرٌ و قُرْبُهُم مَنْجَى و مُعْتَصَمُ

«اى آن كه پرسيدى جود و كرم كجاست؟ پاسخ اين سؤال نزد من است، اگر مى خواهى بشنو:»

«اين همان كسى است كه سرزمين بطحا و بيت اللَّه و حلّ و حرم جاى جاى قدمش را مى شناسد.»

«اين فرزند بهترين بندگان خداست، اين است آن پرهيزكارِ پاكيزه گوهرِ پاك سرشت و قلّه بلند انسانيت.»

«اين على است فرزند رسول خدا كه امتها به نور رسالتش

ص: 246

هدايت شدند.»

«اين فرزند بزرگترين بانوان، فاطمه و فرزند وصىّ پيغمبر است كه شمشيرش دمار از روزگار كفر برآورد.»

«اينها خاندانى هستند كه محبتشان دين، و دشمنى شان كفر است و تقرب به آنها دستگيره نجات و رستگارى است.»

و همچنين در بيان فضائل امام زين العابدين و اهل بيت پيامبر سخن مى سرايد كه به دنبال آن هشام خشمگين شده و دستور مى دهد سهميه او را قطع كنند و به فرزدق مى گويد: چرا درباره ما اينگونه شعر نمى گويى؟

فرزدق پاسخ مى دهد: تو جدّى مانند جد او و پدرى چون پدر او و مادرى شبيه به مادر او بياور تا درباره شما هم مانند وى بگويم! ..(1) و اينجاست كه هشام زندانيش مى كند. امام سجاد عليه السلام دوازده هزار درهم براى او مى فرستد امّا فرزدق نمى پذيرد و مى گويد: براى رضاى خود مدح آن حضرت گفتم نه صله! و بار ديگر امام آن را به وى برگردانده و مى گويد: ما خاندان چيزى را كه داديم بازنمى ستانيم.

ابن خلكان از مورخان عامه، در كتاب وفيات الأعيان مى گويد:

«فرزدق با اين شعر خود، كارى بزرگ كرد كه اميد مى رود پاداش آن بهشت باشد».(2)

همچنين دراين باره، از مناظرات امام صادق عليه السلام با برخى از ملحدان و مخالفان در مسجدالحرام؛ مانند گفتگوهاى امام با ابن ابى العوجاى دهرى


1- بحارالانوار، ج 46 ص 127. اين قصيده مشتمل بر چهل و يك بيت است. ابوالفرج در اغانى، و ديگران نيز آن را نقل كرده اند
2- الكنى و الألقاب، ج 3 ص 24. محدث قمى

ص: 247

و تبيين فلسفه حج و دفاع از مبانى اسلام را(1) مى توان نام برد.

آشنايى با معارف دين

بدين ترتيب، موسم حج، منطقه آزاد حرم، خانه مردم، قبله اهل ايمان و كانون هدايت مناسب ترين مكان و موقعيتى است كه مسلمانان مى توانند فرهنگ اسلام را بيشتر تبيين كنند و فلسفه حج را دنبال نمايند. به بحث و مذاكره بنشينند و تبادل افكار نمايند و مسائل فرهنگى و دينى و اجتماعى و سياسى مسلمين و كشورهاى اسلامى را در ميان نهاده بر غناى فكرى، علمى و عملى خود بيفزايند تا از استعمار فكرى و فرهنگى رهايى يابند.

با توجه به اين نكته است كه امام على بن موسى الرضا عليهما السلام ضمن بيان منافع و اسرار حج، به كسب علم و فقه و نشر آثار و نقل اخبار ائمه عليهم السلام اشاره كرده است:

«... مَعَ ما فِيهِ مِنَ التفَقُّهِ وَنَقْلِ أخْبارِ الائِمَّةِ الى كُلّ صُقْعٍ وَ ناحِيةٍ كَما قالَ اللَّه عَزَّوَجَلّ: فَلَوْلا نَفرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُم اذا رَجَعُوا الَيهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (2) «از ديگر آثار و منافع حج اين است كه حج گزاران فقه و علم دين را بياموزند و آثار ائمه را منتشر سازند و اخبار آنان را براى ديگران بازگو كنند و به جاى جاى جهان برسانند همانگونه كه خداوند بزرگ فرموده است: چرا از هر فرقه و جمعيتى، گروهى سفر نمى كنند تا فقه و دانش


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2 ص 163
2- وسائل الشيعة، ج 8- ص 8- 7، علل الشرايع

ص: 248

دين را فراگيرند و مردمشان را در بازگشت از سفر ارشاد كنند و بيم دهند، شايد آنها متنبّه شده و پروا گيرند.»

چنانكه قرائن نشان مى دهد، بعيد به نظر مى رسد كه تفقه در اين آيه كريمه، به فقه اصطلاحى؛ يعنى معرفت احكام تكليفى و فرعى محدود باشد بلكه مى توان گفت: شامل علم و معرفت به اصول و فروع و مبانى و احكام و اخلاق و معارف اسلامى است؛ يعنى تمام آنچه را كه يك مسلمان بايد بياموزد.

3- ديار وحى و آثار پيامبر صلى الله عليه و آله

اشاره

ديگر از ابعاد فرهنگى حج، مطالعه ميدانى در تاريخ و مشاهده آثار پيامبر در سرزمين مكه و مدينه، تذكار خاطرات نورانى آن حضرت است؛ از آن لحظه كه تولد يافت و نور نبوت در سيمايش درخشيد و روزافزون رو به شكوفايى نهاد ... تا آنگاه كه در غار حِرا به خطاب «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ ...»(1) مخاطب گرديد و سپس نداى «يا أيّهَا المُدَّثِرُ قُمْ فَأنْذِرْ»(2) وى را به قيام و انذار خلق فرا خواند و به دنبال آن ديگر خطابات قرآنى، يكى پس از ديگرى رسيد و پيامبر با مسؤوليت هاى پياپى، رنج و محروميت را تحمّل نمود و طعن و ملامت دشمنان را شنيد و از خار و خاكستر استقبال كرد و چندى در شعب ابى طالب تبعيدى بود، شكنجه و مظلوميت يارانش را مى ديد و بالاخره تحت فشار سيزده ساله بت پرستان قريش، مكه را ترك گفته و با جمع مؤمنان هجرت نمودند و رايت اسلام را


1- علق: 1
2- مدثر: 2

ص: 249

از شهرى به شهرى و از ديارى به ديارى بر دوش كشيدند تا هنگامى كه در مدينةالرسول، نظام توحيدى را پى افكندند و مكه را فتح نمودند و صولت سركشان را شكستند و بالاخره با دفاع و نبرد و جهاد و ايثار و تعليم و تربيت و اخلاق، بنيان بزرگترين آيين آسمانى را مستحكم ساختند، تا آخرين روزهاى زندگى كه امت را به حفظ امانت الهى و تمسك به قرآن و اهل بيت توصيه فرمودند و چشم از جهان فرو بستند و ديگر وقايعى كه در تاريخ رسالت و پس از آن حضرت در زندگى امامان رخ داده است.

فرهنگ اماكن و آثار حرمين

در كنار وقايع و رخدادهاى زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله، ابنيه و آثار تاريخى است. از مسجدالحرام و كعبه و مقام و زمزم و صفا و مروه و حجر اسماعيل، كه مدفن هاجر و اسماعيل و گروه بسيارى از پيامبران است،(1) گرفته تا عرفات و مشعر و خيف و منا و ديگر مشاهد شريفه و مواقف كريمه و از زادگاه پيامبر اكرم و خانه آن حضرت در جوار مسجدالحرام و زادگاه على در خانه خدا و دار ارقم تا اعلام حرم و جبل النور و غار ثور و قبرستان و شعب ابى طالب و مساجد و اماكن حرم مكى، هر يك ريشه در فرهنگ توحيد و موحّدان دارد و تاريخ ساز آيين حنيف است ... و در مدينه طيبه، مسجدالنبى صلى الله عليه و آله نخستين نقطه فرود پيامبر به يثرب، روضه شريف نبوى، منبر و محراب آن حضرت، مهبط جبرئيل و محراب زهرا عليها السلام و خانه فاطمه و على عليهما السلام و قبر مظلوم عبداللَّه پدر گرامى رسول خدا و قبر آمنه (در ابواء) و قبور امامان معصوم عليهم السلام و شهيدان صدر


1- نك: من لا يحضره الفقيه، 2/ 126، فاكهى، اخبار مكه، ج 2 ص 291

ص: 250

اسلام و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله د رجنةالبقيع و ديگر مساجد و مقامات همچون، قُبا و جمعه، تنعيم و اجابه (مباهله) فضيخ و غمامه، خيف و نمره، مصرع و رايه، ذوقبلتين و مساجد سبع، سبق و ثنيات، مشربه امّ ابراهيم، مشهد حمزه، كوه احد و جبل عينين، فدك و غدير خم، مسجد ابوذر و ربذه تبعيدگاه او، مسجد بلال و سلمان و على و زهرا عليهما السلام و محلّه پرخاطره بنى هاشم و خانه امامان و ياران رسول و ده ها مسجد و مكان مقدس ديگر كه بسيارى از آنها در كوچه ها و نخلستان ها و باغها و مزارع مدينه، سر در گريبان خاموشى برده و به دست فراموشى سپرده شده اند اما رازها و خاطره ها در سينه دارند و برخى محو و ويران شده اند.

همه اينها بايد براى زائران تشريح و تبيين گردد كه هريك از آنها شرح و تفسيرى است بر تاريخ اسلام، به ويژه قرن نخستين آن و حيات مقدس نبوى و طلايه داران هدايت امامت و زندگى صالحان و شهيدان كه در سخت ترين دوران تاريخ و كنج زندان ها و بر چوبه هاى دار، ميراث ابراهيم و محمد صلى الله عليه و آله را حراست كردند و درخت اسلام را با خون خود آبيارى نمودند.

زائر بايد اين آثار را با وقايع تاريخى اش بشناسد تا تاريخ و جغرافياى فرهنگى و معنوى اسلام و اطلس حرمين زنده بماند و به دست فراموشى سپرده نشود، كه اين به معناى زنده نگهداشتن فرهنگ و سنت و زندگى بنيانگذار اسلام و اوصياى گرامى و صحابه و ياران آن حضرت است. و هم سرمايه معنوى براى نسل ها و غناى روحى اهل قبله و درس آموز ثبات و استقامت در دين و ايمان؛ چرا كه سيره بزرگان مانند ساير مردم عادى نيست كه با پايان يافتن عمرشان پايان پذيرد، بلكه با جاودانگى حيات، جاودانه و براى چگونه زيستن نقش آفرين است. اينها

ص: 251

تاريخ سازانى هستند كه چرخه زندگى بر محور وجودشان دور مى زند و اهداف حيات را فراتر از آنچه دنياطلبان مى انديشند، ترسيم مى كنند و به طور خلاصه: اينها به بشريت در هر عصر تعلّق دارند.

به همين دليل است كه مورخان و محدثان از قرن هاى نخستين تا به امروز، اهتمام به تاريخ و سيره و ذكر اخبار و آثار حرمين و اعلام و معالم مكه و مدينه داشته و آثار گرانبهايى برجاى نهاده اند.

نقطه عطفى در تاريخ اسلام

روايات اهل بيت عليهم السلام نيز از اين نكته بسيار مهم در فرهنگ حج سخن گفته است. هشام بن حكم علت وجوب حج را از حضرت صادق عليه السلام پرسيد. امام به تشريح و بيان اين مطلب پرداخت و در ضمن بيان اسرار و فلسفه حج، از زاويه هاى گوناگون به اين نكته نيز اشاره كرد:

«فَجَعَلَ فِيهِ الاجْتِماعَ مِنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لِيَتَعارَفُوا ... وَ لِتُعْرَفَ آثارُ رَسُولِ اللَّهِ وَ تُعْرَفَ أخْبارُهُ وَ يُذْكَرَ وَ لا يُنْسى».(1)

«اين كانون جمع فراهم آمد تا مسلمانان از شرق و غرب بيايند و با يكديگر معارفه كنند و آثار و اخبار رسول خدا صلى الله عليه و آله شناخته شود و از آن نام برند و فراموش نگردد.

امام صادق عليه السلام در اين روايت، دو مطلب را در بُعد اجتماعى- فرهنگى خاطرنشان ساخته است: يكى معارفه مسلمين و ارتباطات ايمانى آنها كه در جامعه و فرهنگ و سياست نقش اساسى دارد. بدين لحاظ جمع زائران بايد جمع مرتبط و همفكر باشند، نه جمع پراكنده و جداى از


1- وسائل الشيعه، ج 8 ص 14، علل الشرايع ص 406

ص: 252

يكديگر. ديگرى، شناسايى آثار و اخبار مرتبط با پيامبر صلى الله عليه و آله كه بايد ياد شود و فراموش نگردد. شناخت اين آثار و اخبار امت را با هويت تاريخى خويش پيوند مى دهد، گذشته پرافتخارى كه زيربناى علم و تمدن و فرهنگ جهانى بوده است، چنانكه شناخت آثار و اخبار ائمه عليهم السلام نيز تداوم بخش همان آثار و اخبار رسالت است.

دعبل خزاعى شاعر متعهد شيعى، در قصيده «تائيه» خود با اشاره به موطن اهل بيت رسول اللَّه، در حرمين شريفين مى گويد:

لِآلِ رسولِ اللَّه بالخَيْفِ مِن مِنَى وبالرّكنِ و التعريفِ و الجَمَراتِ

ديارُ علىٍّ و الحسينِ و جعفرٍوحمزةَ و السجادِ ذى الثَّفَنَاتِ

وَسِبْطَيْ رسولِ اللَّهِ و ابْنَيْ وَصيِّهِ ووارثِ عِلْمِ اللَّهِ وَ الحَسَناتِ

منازلُ كانَتْ للصلاةِ و للتُّقَى وللصّومِ و التَّطهيرِ و الحَسَناتِ

(1) «خاندان پيامبر خدا را در خيف از سرزمين منا و ركن و عرفه و جمرات آثارى است.»

«آنجا ديار على و حسين و جعفر است و نيز حمزه و سجاد، آن كه آثار سجده بر پيشانى اوست.»

«و هم دو سبط رسول اللَّه و دو فرزند وصىّ او (على عليه السلام) كه وارث علم خدا و كانون نيكى ها بود.»

«خانه هايى كه جايگاه نماز و تقوا و روزه و پاكيزگى و نيكوكارى است.»

بارى اگر اين اماكن و آثار شناخته شود و آثار و مآثر در همان سرزمينى كه رخ داده است، با توجه و تعمّق مرور گردد، در تربيت نفوس


1- قصيده بسيار طولانى و حماسى است و غربت و مظلوميت اهل بيت را به تصوير مى كشد. نك: اعيان الشيعه، ج 5 ص 418- 419، علامه سيد محمد عاملى.

ص: 253

تأثير ديگرى دارد. و براى رسالتداران اسلام در هر عصر و هر نسل، درس ديندارى و سرمشق جهاد و استقامت است؛ به ويژه عالمان دين و طلايه داران دعوت كه با نشيب و فراز اين راه روبرو هستند.

پاسدارى از فرهنگ و ارزشها

خلاصه سخن اين كه: هر مسجد و محرابى، مأذنه و منبرى، مزار و مقبره اى، نوشته يا كتيبه اى، در حقيقت گنجينه فرهنگ و تاريخ اعتقادى، اجتماعى، سياسى و نظامى اسلام است كه بايد احيا شود و فراموش نگردد. متأسفانه بسيارى از اين آثار قربانى تسامح و تساهل و تعصب كور و كج انديشى ها و بى درايتى ها شده است، تا آنجا كه حتّى كلمه يادبودى از آنها برجاى نمانده است در حالى كه پيشينيان در حفظ آن اهتمام بليغ داشته و در طول تاريخ يكهزار و چهارصدساله اسلام، آثار متبركه را از حريم حوادث دور نگه داشته اند و اين بايد براى ديگران سرمشق باشد؛ چرا كه در تمام كشورها و ميان همه ملتها حفظ آثار تاريخى يا اعتقادى به مفهوم پاسدارى از فرهنگ و سنت و كيان يك كشور و ملت است و لذا در حفظ آنها مى كوشند. و ما امت مسلمان، كه از فرهنگ غنى و جاودانه اسلام و تاريخ مستند و صحيح آن برخورداريم و بار رسالت هدايت ساير مردم جهان را بر دوش مى كشيم، بيش از هر كس بايد در حفظ و حراست آثار اسلامى و مبانى فرهنگى آن بكوشيم و بدور از تعصبات و خرافات و با واقع نگرى و انصاف در حفظ و حراست آن همدست و همداستان باشيم. با همين فلسفه است كه بيت عتيق (كعبه) و ساير مشاعر و اعلام و معالم حرمين بايد ماندگار باشد، تا بانگ بلند توحيد و مأذنه ايمان و عَلَم اسلام برافراشته بماند و ميراث معنوى پيامبران و فرهنگ موحدان را از آدم

ص: 254

تا ابراهيم و از ابراهيم تا محمد خاتم النبيين- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- و از آن پس دوران امامت معصومين و تا قيام امام مهدى (عج) و تا قيام قيامت، تفسير كند. از اين رو امام صادق عليه السلام فرمود: تا كعبه برجاست دين پابرجاست «لا يَزالُ الدِّينُ قائِماً ما قامَتِ الْكَعْبةُ».

تجديد ميثاق با پيامبر

و با همين حكمت، به زيارت مدينه طيبه و روضه نبوى و ائمه معصوم توصيه شده است و روايات بر آن تأكيد ورزيده و آن را مكمّل حج دانسته و گاهى معادل حج خوانده اند و ترك آن را جفا و ستم تلقى كرده اند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَنْ اتى مَكَّةَ حاجّاً وَ لَمْ يَزُرْني الَى الْمَدِينَة جَفاني»(1)

«كسى كه براى حج به مكه بيايد و در مدينه به زيارت من نپردازد در حق من جفا كرده است.»

و امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«ابْدَأْ بِمَكّةَ وَ اخْتِمْ بِالْمَدِينَةِ؛ فَانَّهُ أفْضَلُ»(2)

«از مكه آغاز كن و به مدينه ختم كن كه اين فضيلت بيشترى دارد.»

مرحوم كلينى به اسناد خود آورده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَنْ أَتاني زائِراً كُنْتُ شَفِيعَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ»(3)؛ «آن كس كه به زيارت


1- علل الشرايع، ص 460
2- وسائل الشيعه، ج 10، ص 252
3- الكافى، ج 4 ص 548

ص: 255

من آيد، در قيامت او را شفاعت كنم.»

خصال صدوق از على عليه السلام نقل كرده كه: «هرگاه رهسپار خانه خدا شديد، حج را به زيارت رسول اللَّه تمام كنيد؛ زيرا ترك آن جفا است و بدين مأمور شده ايد و نيز زيارت قبورى كه خداوند حق آنها را بر شما لازم نموده و به زيارتشان توصيه فرموده است و در كنار آن قبرها از خداوند روزى طلبيد؛ «أتِمُّوا بِرَسُولِ اللَّهِ اذا خَرَجْتُمْ الى بَيْتِ اللَّهِ فَانَّ تَرْكَهُ جَفاءٌ وَ بِذلِكَ امِرْتُمْ وَ اتِمُّوا بِالْقُبُورِ الَّتي الْزَمَكُمُ اللَّهُ حَقَّها وَ زِيارَتَها وَ اطْلُبُوا عِنْدَها الرِّزْقَ».(1)

با همين مضامين، در منابع اهل سنت، روايات فراوانى آمده است؛ از جمله صاحب كتاب «انوار الحُجّاج فى اسرار الحِجاج» از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود: «مَنْ زارَ قَبْري وَجَبَ لَهُ شَفاعَتي»(2)؛ «كسى كه قبر مرا زيارت كند شفاعت من براى وى واجب آيد.» و نيز آورده است كه فرمود: «مَنْ زارَني بَعْدَ مَوْتي فَكَأنَّما زارَني حيّاً»(3)؛ «آن كس كه مرا پس از مرگ زيارت كند گويى در زندگى زيارتم نموده است.»

شاعر عرب در اين باب چنين سروده است:

مَن زارَ قبرَ محمدنالَ الشفاعَة في غَدِ


1- وسائل، ج 10 ص 255
2- الامام العلامه على بن سلطان محمد القارى الهروى المكى، انوار الحُجاج فى اسرار الحِجاج، ص 35 نقل از حافظ سخاوى در المقاصد الحسنه. روايات اهل سنت در اين باب فراوان است. روايت مزبور به تواتر در كتب اهل سنت نقل شده. نك: الغدير، ج 5، ص 93، علامه امينى 41 منبع و مصدر از علماى عامه براى اين روايت ذكر كرده است
3- همان

ص: 256

باللَّهِ كَرِّرْ ذِكْرَهُ و حديْثَهُ يا مُنْشِدي

و اجعل صلاتك دائماًجهراً عليه تهتدِ

فهو الرسولُ المصطفى ذو الجودِ و الكفِّ النّدي

و هو المشفَّعُ فى الورى من هولِ يومِ المَوْعِدِ

و الحوضُ مخصوصٌ بِهِ في الحَشْرِ عذبْ المورِدِ

صلّى عليهِ ربُّناما لاحَ نجمُ الفَرْقَدِ(1)

«آن كس كه قبر محمد صلى الله عليه و آله را زيارت كند فردا به شفاعت وى نائل آيد.»

«به خدا ياد او را مكرر كن و حديث او را با من بگوى.»

«بر او همواره آشكارا درود فرست كه اين رمز هدايت است.»

«او پيامبر برگزيده و صاحب كرم و بخشنده و شفيع خلايق در روز هول انگيز قيامت است.»

«حوض كوثر با آب گوارايش در محشر به اختيار اوست.»

«خدا بر او درود فرستد تا ستاره فرقدان مى درخشد.»

روايات فريقين در باب «زيارت» بيرون از شمار است كه در اينجا درصدد نقل و بيان آن نيستيم؛ چرا كه اين خود، مقال و مجال ديگر مى طلبد؛ همانگونه كه متون زيارتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را به عبارات گوناگون، علماً و محدّثان مذاهب چهارگانه اهل سنّت به نحو تواتر و با ذكر سند آورده اند. بنابراين، اجماع مسلمانان از عهد پيامبر و صحابه و تابعين بر اين بوده كه به زيارت پيامبر و بقيع و ... بيايند و توسّل جويند.

مخالفت با زيارت، از بدعت هاى بنى اميه بود كه نمى خواستند نام و ياد پيامبر و خاندانش بر زبانها و دلها جارى باشد.(2) و از آن پس اين فكر در


1- محمدالحجار، «علّمنى القوم، كيف أحج؟»، ص 164- 160
2- نك: تحقيق، علامه امينى، در الغدير، ج 5، ص 149

ص: 257

عقايد «ابن تيميه» ظهور كرد كه علماى اهل سنت به تقبيح و ردّ گفتارش پرداخته اند.(1)

بعد فرهنگى و تربيتى زيارت

مقصد اصلى ما در اينجا زيارت است. زيارت، بر خلاف آنچه معاندان گفته اند. نه تنها با توحيد و توجه به خداى يگانه به هيچ وجه تعارضى ندارد، بلكه معارف اسلامى را مى آموزد و به تلطيف و تصفيه جانها يارى مى رساند و از آن جهت كه آن بزرگواران مقرّبان خدا و فانى فى اللَّه هستند، زيارت و ذكر فضائل و مقاماتشان، عاملى است كه انسانها را از هرگونه شرك جلى و خفى و هواى نفس و مظاهر ابليس و زرمندان و زورمداران رهايى مى بخشد و به خدا پيوند مى دهد. در هيچيك از زيارات؛ اعم از زيارت پيامبر يا ائمه هدى، چنانكه مى بينيم، كلمه اى كه منافى با توحيد باشد و بوى شرك بدهد، به چشم نمى خورد. زيارت رشته ارتباطى است كه قلب زائر را به آنان كه محبّتشان در حيات و ممات توصيه شده، پيوند مى دهد و زيارت قبور آنها اظهار محبت و سلام و احترام است به ارواح پاك و ابدان مطهر و قبور منورشان و از اين طريق تقرّب جستن به خدا به وسيله آنها، چنانكه قرآن مى گويد:

يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا الَيْهِ الْوَسِيلَةَ»(2) و از خدا


1- به عنوان مثال به كتابهاى: «الوفاء فى فضائل المصطفى»، نوشته ابن جوزى؛ «مصباح الظلام فى المستغيثين بخيرالانام»، محمد بن نعمان مالكى؛ «البيان و الإختصار»، ابن داود مالكى ساذلى؛ «شفاءالسقام»، تقى الدين السبكى؛ «وفاءالوفا»، سمهودى؛ «المواهب اللدنيه»، حافظ قسطلانى؛ «شرح المواهب» زرقانى و ... مراجعه كنيد. نك: كتاب «الزياره»، تأليف علامه امينى، الغدير، ج 5، ص 148
2- مائده: 35

ص: 258

آمرزش طلبيدن و به شفاعت آنها از خدا حاجت خواستن، همانگونه كه قرآن كريم خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «كسانى كه به خود ستم كرده و گناهى مرتكب شده اند، اگر نزد تو آيند و از خدا استغفار كنند و پيامبر براى آنها آمرزش طلبد، خداوند را توبه پذير و مهربان خواهند يافت»؛ «وَلَوْ أنَّهُمْ اذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُم جاءُوْك فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُم الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوّاباً رَحِيماً»(1) اين آيه كريمه در متون زيارت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله منقول از طريق شيعه و سنى آمده و بر اساس آن به زيارت پيامبر شتافته و از آن حضرت شفاعت طلبيده و از گناهان استغفار نموده اند.

شيعه نيز در زيارت امامان معصوم بيش از اين نمى خواهد كه ارواح طيّب آنان را واسطه ميان خود و خدا قرار داده و از آنها شفاعت طلبد و بدانها توسل جويد و از گناهان استغفار كند. به علاوه زيارات ماثوره با بار گرانقدر فرهنگى كه دارد، اصول اعتقادى را مى آموزد. جايگاه رفيع پيامبر و امام را خاطرنشان مى سازد. درس معارف و اخلاق مى دهد. احساس عشق را برمى انگيزد و درس تولّى و تبرّى مى دهد و در يك سخن، زيارت يك عامل نيرومند فرهنگى، اعتقادى و تربيتى است و هم حافظ اصول و ارزشها و مفاخر رسالت و امامت، چنانكه ابنيه و آثار و قبّه و بارگاهِ قبور آنان نيز همين پيام را دارد، هرچند كوردلان نخواهند بفهمند.

4- رسانه بين الملل اسلامى

اشاره

روزى كه رسول خدا در خطابه هاى خود در خيف و منا و غدير يا عرفات مى فرمود: «ليبلِّغِ الشّاهدُ الغائبَ»؛ «آن كه حاضر است به آن كه


1- نساء: 64

ص: 259

غايب است پيام مرا برساند»، با اين سخن به نقش تبليغى مسلمانان، به ويژه حجاج بيت اللَّه، در نشر آثار و اخبار از آن رسانه جهانشمول اسلام اشاره داشت. در آن روز وسيله ابلاغ اخبار و آثار جز اين نبود كه مسلمانان زبان به زبان مطالب را منتقل كنند و نشر دهند و بديهى است كه نوع ابزار و وسيله تابع زمان و اوضاع و شرايط هر عصر است. آنچه مهم است موقعيت خاص حج در تبليغ و نقش آن تجمع بى نظير است كه از زبده هاى خلق گرد آمده اند. اين درياى خروشانى كه عظمت اسلام و اقتدار مسلمين و شور و عشق اهل ايمان را به تصوير مى كشد كه نه تنها براى مسلمانان هيجان انگيز، توان آفرين و آگاهى بخش است، بلكه براى ديگران نيز نمايش قدرتى است از نفوذ معنوى اسلام در گستره گيتى كه تجلّى آن را در هيچيك از مسائل اسلامى و ابزارهاى تبليغى نمى توان ديد.

اين تبليغ با زبان و ابزار و تكنولوژيك نيست، بلكه با عمل و موج توفنده انسان ها است از آن درياى مواج توحيد و وحدت كه از سرچشمه ايمان برخاسته و هرگز از جوشش نمى افتد و از تلاطم باز نمى ايستد و به مسلمانان و همه مستضعفان عالم نويد مى دهد كه مى توانند زير لواى اسلام، كاخ هاى ستم و ديوارهاى تبعيض را فرو ريزند و سياه و سفيد و از هر نسل و هر سرزمين با زبانها و فرهنگ هاى مختلف اما با يك آرمان واحد قدم در وادى نور نهاده و رهسپار قبله آمال آزادى، تعالى، وحدت و استقلال و رهايى شوند و مظاهر شرك و نفاق و فساد را نفى و رمى و رجم كنند و خس و خاشاك ها را از سر راه خود بردارند و هم هشدارى است به دشمنان اسلام كه امت مسلمان را دست كم نگيرند و بدانند كه چه نيروى معنوى در توان دارند و اگر بدرستى از آن بهره گيرند و حج با مفهوم سياسى- اجتماعى خاص خود همراه باشد، قدرتهاى شيطانى را به خاك

ص: 260

مذلت خواهد نشاند.

بى جهت نيست كه دشمنان نيز از ديرباز اعتراف كرده اند كه تا كعبه با مفهوم واقعى اش پابرجاست و قرآن با معنويت جاودانه اش در رگ و خون مسلمانان جريان دارد، نمى توانند مسلمانان را به بند بكشند و سلطه استعمارى خود را گسترش دهند.(1) از اينرو و با درك اين حقيقت كوشيده اند مسلمانان را از قرآن جدا سازند و حج را بى محتوا كنند و ديانت را از سياست جدا سازند و تأثير معنوى دين را خنثى نمايند و هجوم فرهنگى، تبليغى، غرب بر مسلمانان ريشه در اين توطئه دارد.

مسؤوليت تبليغى در حج

و از همين جاست كه رسالت تبليغى ما در حج بيشتر احساس مى گردد. مسلمانان بايد با الهام گرفتن از آيه كريمه: «كُنْتُمْ خَيْرَ امَّةٍ اخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»(2) و با تأسى به رسول خدا صلى الله عليه و آله حج را به يك كانون عظيم فرهنگى- تبليغى تبديل كنند و براى جهانى كردن فرهنگ متعالى اسلام، با تشريك مساعى تلاش نمايند. چه، دنياى صنعتىِ تهى از معنويت و فقير از هدايت، تشنه اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله است و اگر نظامنامه فرهنگى و اصلاحى اسلام و زواياى آيين حنيف، با توجه به چشمه صافى قرآن و سنت و عترت، در


1- معروف است كه گلادستون يكى از سياستمداران كهنه كار انگليس در مجلس عوام اين كشور، قرآن را به دست گرفت و گفت: «تا مسلمانان قرآن و كعبه را دارند، ما نمى توانيم آنها را استعمار كنيم» و بدين ترتيب كوشيدند قرآن را از محتوا خالى كنند و حج را به قالبى بى روح مبدل سازند و آن شد سرنوشت مسلمانان كه ديديم
2- آل عمران: 110

ص: 261

همه زمينه هاى حيات، از فرهنگ و عقايد، تربيت و اخلاق، حكومت و سياست، و دنيا و آخرت و ... به درستى تبيين گردد، مخاطبين فراوان و گوش هاى شنواى بسيارى در سراسر گيتى خواهد داشت؛ چنانكه گسترش اسلام در كشورهاى پيشرفته جهان امروز، به ويژه غرب و اروپا و آمريكا از هر زمان ديگر افزون تر است (1) و اين ثمره نفوذ اسلام و جاذبه هاى معنوى آيين احمدى صلى الله عليه و آله در جهان معاصر است هرچند ضعف تبليغى ما و عملكرد منفى اكثر دولت ها و ملتهاى اسلامى الگلوى مناسبى ارائه نداده است.

بارى، حج فرصت بى مانندى است كه مسلمانان جهان با يك سياست مشتركِ تبليغى، كه آرمان اسلامى را در برگيرد، ملل جهان را آگاهى دهند، ديوارهاى تحجّر و جمود و تنگ نظرى و تعصب را فرو ريزند، از جبهه گيرى هاى زيان آور و تهمت هاى ناروا و اختلافات نابجا و نشر اكاذيب و سم پاشى هاى تبليغى عليه يكديگر جداً بپرهيزند و با الهام از سرچشمه صافىِ وحى، در راه تفاهم گام بردارند و بر غناى فكرى و شعور دينى و سياسى خود بيفزايند و امر و نهى الهى و تولّا و تبرّاى قرآنى و برائت ابراهيمى و جهاد محمدى صلى الله عليه و آله و شعار نه شرقى-/ نه غربى را براى ديگران روشن نمايند. و دستاوردهاى مثبت فرهنگى و علمى و اجتماعى، يكديگر را مبادله كنند و در سطح بين المللى عنوان سازند تا به نتايج مطلوب عينى و جامع برسند كه غناى معارف و منابع اسلامى همه كاستى هاى ديگر را جبران مى كند.


1- شاهد اين مطلب گزارش هايى است كه رسانه هاى غربى بطور مكرر مخابره كرده اند. و از افزايش آمار مسلمين و گرايش به اسلام خبر مى دهند

ص: 262

ساختار فرهنگى ارتباطات

ديگر از جنبه هاى فرهنگى و تبليغى، كه نبايد از ديد صاحب نظران پوشيده بماند، هدايت دستگاههاى ارتباط جمعى و اصلاح ساختار فرهنگى حاكم بر آنهاست كه از اين رهگذر مى بايست اخبار كشورهاى اسلامى و واقعيات موجود را آنگونه كه هست به اطلاع ملتها برسانند و در برابر رسانه هاى امپرياليستى و صهيونيستى كه جز مسخ حقايق و گمراهى و تفرقه افكنى و نشر فساد و بالمآل خفت و اسارت مسلمانان هدفى ندارند و دجال هاى خبرى خود را در سراسر جهان بدين منظور بسيج نموده اند تا اخبار دروغ و اكاذيب را نشر دهند و آتش فتنه را برافروزند، موضع قاطع و خط مشى اصولى كه رضاى خدا و خلق در آن باشد اتخاذ كنند و از كتمان حقايق بپرهيزند و فريب دستگاههاى ارتباط جمعى امپرياليسم خبرى را نخورند و سرنوشت خود و اسلام و مسلمين را به تباهى نكشانند .. و به بيان حضرت امام خمينى قدس سره:

«مسلمانان از هياهو و طبل هاى توخالى تبليغات ظالمانه نهراسند كه كاخ ها و قدرتهاى نظامى و سياسى استكبار جهانى، همانند لانه عنكبوت سست و در حال فروريختن است».(1)

بارى اگر حج به صورتى كه شايسته است، شكل مى گرفت و حج گزاران كه نخبه هاى هر ملت اند در اين دانشگاه بزرگ شركت جسته و مؤمنان با امنيت كامل از خدا و دين حرف مى زدند و مشكلات مسلمين را مطرح مى كردند، با ره آورد معنوى و آگاهى بيشتر به جوامع خود بازمى گشتند و پيامهاى سودمندى به ارمغان مى بردند، بى شك سرنوشت مسلمانان بگونه اى ديگر بود. به اميد چنين تحولى.

پي نوشت ها

[1] ( 1)- مائده: 96

[2] ( 2)- وسائل الشيعه، ج 8، ص 14

[3] ( 3)- امام خذمينى قدس سره صحيفه نور، ج 20، ص 229

[4] ( 1)-« جعلَ اللَّهُ الكعبةَ البيتَ الحرامَ قياماً للناسِ» مائده: 96

[5] ( 2)-« انّ أوّلَ بيتٍ وُضِع للنّاسِ للّذي ببكّةَ مباركاً وهدىً للعالمينَ» آل عمران: 96

[6] ( 3)-« والحجَّ تقوية للدينِ». نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 244

[7] ( 4)-« جعلَهُ اللَّهُ سبحانَه و تعالى للإسلام عَلَماً» نهج البلاغه، خطبه اول

[8] ( 5)-« لايزال الدينُ قائماً ما قامت الكعبةُ»، وسائل، ج 8، ص 14

[9] ( 6)- دلائل طبرى، ص 113

[10] ( 7)- وسائل الشيعه، ج 8، ص 8

[11] ( 1)- وسائل الشيعه، ج 8، ص 15؛ فروع كافى، ج 1، ص 237؛ علل الشرايع، ص 396

[12] ( 2)- وسائل، ج 8، ص 16

[13] ( 3)- همان

[14] ( 4)- وسائل الشيعه، در اين خصوص ده روايت آورده است، باب عدم جواز تعطيل الكعبة عن الحج، ج 8، ص 13 به بعد

[15] ( 5)- همان، ص 21

[16] ( 6)- همان، ص 94

[17] ( 1)- وسائل الشيعه، ج 8، ص 81؛ بحارالانوار، ج 99، ص 8

[18] ( 2)- وسائل، ج 8، ص 80

[19] ( 3)- صحيفه نور، ج 15، ص 123

[20] ( 1)- المفردات فى غريب القرآن

[21] ( 2)- مدثر: 2

[22] ( 3)- جن: 19

[23] ( 1)- سبا: 46

[24] ( 2)- حديد: 25

[25] ( 3)- مائده: 8

[26] ( 4)- ابراهيم: 37

[27] ( 5)- شورى: 13

[28] ( 6)- فصّلت: 6

[29] ( 7)- حج: 26

[30] ( 8)- آل عمران: 97

[31] ( 1)- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 306 باب نوادرالحج؛ وسائل، ج 8، ص 7

[32] ( 1)- صحيفه نور، ج 20، ص 229

[33] ( 1)- مجمع البحرين ماده ضَجَّ، از بصائرالدرجات

[34] ( 1)- بقره: 143

[35] ( 1)- صحيفه نور، ج 20، ص 229

[36] ( 1)- صحيفه نور، ج 20، ص 228

[37] ( 1)- حج: 28

[38] ( 2)- حج: 27

[39] ( 3)- آل عمران: 97

[40] ( 1)- از كتاب حقيقةالحج ص 71، وحيدالدين خان

[41] ( 1)- نگاه كنيد به كتاب« الابعاد الاجتماعية لفريضة الحج» نوشته زهير الاعرجى.

در مبحث« حج تاريخ ساز» از اين سلسله مباحث بدان خواهيم پرداخت

[42] ( 1)- مؤمنون: 52

[43] ( 2)- انبيا: 92

[44] ( 1)- بقره: 213 فى الآية أقوال كثيرة؛ منها ما روى عن أبى جعفرالباقر انّهُ اذ قال:« كانوا قبلَ نوحٍ أمةً واحدةً على فطرةِ اللَّهِ لا مهتدينَ و لا ضُلّالًا فَبَعثَ اللَّهُ النبيّينَ». طوسى، تفسير تبيان ج 2: ص 195، مجمع البيان

[45] ( 1)- آل عمران: 103

[46] ( 1)- بقره: 128

[47] ( 1)- صحيفه نور، پيام ذيحجّه 1408

[48] ( 2)- و شگفتا كه گروهى زير لواى توحيد، توسل به اولياى خدا و اظهار تألم و اندوه بر مصايب آنان را كه برخاسته از عشق به خدا و اولياى اوست، شرك و عمل حرام تلقى مى كنند و سلطه كافران بر مسلمانان و در دست گرفتن مقدّرات آنها و سيطره بر سرزمين هاى اسلام و تسليم و سرسپردگى در برابر آنان كه يكى از مصاديق شرك است، منافى با توحيد و عزّت اسلامى نمى دانند!

[49] ( 3)- اصول كافى، ج 1، ص 403

[50] ( 1)- قبل از اسلام 360 بت در خانه كعبه وجود داشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را شكست و به آتش كشيد و اين آيه را مى خواند:« جاء الحَقّ و زَهَقَ الباطِل إنَّ الباطل كان زهوقاً» ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 252

[51] ( 1)- صحيفه نور، ج 20، ص 18

[52] ( 2)- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 124

[53] ( 1)- صحيفه نور، ج 20، ص 18. پيام به حجّاج در سال 1365

[54] ( 1)- اين تنها موردى است كه« امت» در مورد فرد به كار برده مى شود

[55] ( 2)- آيات 120 تا 124 از سوره نحل

[56] ( 1)- المعجم الوسيط، مادّه أمَّ

[57] ( 2)- لسان العرب، ماده أمّ

[58] ( 1)- المفردات فى غريب القرآن، ماده أمّ

[59] ( 2)- المعجم الوسيط، ماده أمّ

[60] ( 3)- تفسير تبيان، ذيل آيه كريمه

[61] ( 1)- مجمع البيان. ذيل آيه كريمه. و نيز مراجعه شود به تفسير طبرى، فخر رازى و قرطبى

[62] ( 2)- نك: التفسيرالكبير و مفاتيح الغيب. ذيل آيه 120 سوره نحل

[63] ( 1)- نحل: 121

[64] ( 2)- شعراء: 84

[65] ( 1)- نحل: 124

[66] ( 2)- بقره: 129

[67] ( 1)- انعام: 163- 161

[68] ( 1)- انبياء: 92

[69] ( 2)- زيباترين روح همبستگى ص 32

[70] ( 1)- بقره: 124

[71] ( 2)- انبياء: 174

[72] ( 1)- توبه: 12

[73] ( 2)- قصص: 41

[74] ( 3)- سجده: 24

[75] ( 1)- احقاف: 35

[76] ( 2)- اصول كافى، ج 1، ص 175.« إنّ اللَّهَ اتّخذَ إبراهيمَ عبداً»

[77] ( 3)- صافات: 105

[78] ( 4)- همان

[79] ( 1)- اصول كافى، ج 1، ص 199

[80] ( 2)- بقره: 124

[81] ( 1)- انبياء: 73

[82] ( 2)- آل عمران: 68

[83] ( 3)- روم: 56، بارزترين مصداق علم وايمان، على وائمه ازفرزندان او مى باشد كه آيه بدان تفسير شده است

[84] ( 4)- اصول كافى، ج 1، ص 199

[85] ( 1) احتجاج طبرسى ص 63

[86] ( 2) مائده 55

[87] ( 3)- احزاب: 6

[88] ( 1)-« وَحَمَلَها الإنسانُ إنّه كان ظلوماً جهولًا»، احزاب: 72

[89] ( 2)- تفسير نمونه، ج 17، ص 455 از تفسير برهان، ذيل آيه 72 سوره احزاب

[90] ( 3)- احزاب: 72

[91] ( 4)- اصول كافى، ج 1، ص 413

[92] ( 1)- همان، ص 436

[93] ( 2)- به اصول كافى، ج 1، ص 412 تا 439 بازگشت شود( باب فيه نكت و نتف متن التنزيل في الولاية)

[94] ( 1)- احتجاج طبرسى، ص 57

[95] ( 2)- مائده: 67، به اتفاق مفسران شيعه و جمعى از عامّه، اين آيه در روز غدير و اعلام ولايت على، اميرالمؤمنين نازل شده است. فخر رازى از اهل سنّت وجوهى را براى آيه آورده؛ از جمله از ابن عبّاس و براء بن عازب و محمد بن على نقل كرده كه آيه در فضيلت على بن ابى طالب عليه السلام نازل شد كه با نزول آن پيامبر صلى الله عليه و آله دست على را گرفت و گفت:« مَنْ كنتُ مَوْلاه فعلىّ مولاه أللَّهم وال مَنْ والاه و عاد من عاداه» آنگاه عمر نزد على آمد و گفت:« هنيئاً لك ياابن أبي طالب أصبحتَ مولاي و مولى كلِّ مؤمنٍ و مؤمنة». التفسيرالكبير و مفاتيح الغيب، ج 13، ص 53، دارالفكر، بيروت 1410 ه. نك: روح البيان آلوسى، ج 3، ص 193؛ الدّرالمنثور سيوطى و نيز مجمع البيان، از تفسير ثعلبى و شواهدالتنزيل حسكانى و روايات اهل بيت، در منابع روايى و تاريخى

[96] ( 1)- مائده: 2، نك: اصول كافى، ج 1، ص 199

[97] ( 1)- اصول كافى، ج 1، ص 200

[98] ( 2)- اصول كافى، ج 2، ص 18

[99] ( 3)- همان، ص 21

[100] ( 1)- اصول كافى، ج 2، ص 18

[101] ( 2)- همان، ص 46

[102] ( 1)- اصول كافى، ج 2، ص 19

[103] ( 2)- مائده: 59

[104] ( 1)- اين بخش از روايت مورد اتفاق شيعه و سنى است و با اندك تفاوت، در جوامع روايى عامه آمده است. المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوي، ج 6، ص 302 از صحيح مسلم

[105] ( 2)- كافى، ج 2، ص 19 و 20

[106] ( 1)- اصول كافى، ج 1، ص 376 و 377

[107] ( 1)- اصول كافى، ج 1، ص 375

[108] ( 1)- آل عمران: 79

[109] ( 2)- وسائل الشيعه، ج 8، ص 68

[110] ( 3)- فروع الكافي، ج 2، ص 241

[111] ( 4)- من لا يَحضرهُ الفقيه، ج 2، ص 334

[112] ( 1)- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 245؛ وسائل، ج 8، ص 86

[113] ( 1)- علل الشرائع، ج 1، ص 459؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 334

[114] ( 2)- نهج البلاغه، خطبه 192

[115] ( 1)- نساء: 59

[116] ( 2)- انفال: 34

[117] ( 1)- نك: بحارالأنوار، ج 35، ص 35

[118] ( 2)- نك: فضائل الخمسة من الصحاح الستّة، ج 1، ص 214، و نيز فصول المهمه، ابن صباغ مالكى و نورالأبصار شبلنجى

[119] ( 3)- به نقل فضائل الخمسة، ج 1، چپ 214

[120] ( 1)- تمام منابع روايى حديث ثقلين را از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند: نك: كنزالعمال، ج 1، ص 172 و 173

[121] ( 2)- علل الشرايع، ج 1، 459؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 334

[122] ( 3)- همان: 459

[123] ( 1)- علل الشرايع، ج 1، ص 406

[124] ( 2)- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 159

[125] ( 1)- در راه برپايى حج ابراهيمى، روايت نقل از وافى

[126] ( 2)- كتاب مثنوى، دفتر دوم، ص 187

[127] ( 1)- فيض كاشانى، كتاب الوافى، ج 14، ص 1313، چاپ كتابخانه اميرالمؤمنين عليه السلام، اصفهان

[128] ( 1)- احتجاج طبرسى، ص 62

[129] ( 2)- محمد محمدى رى شهرى، اهل البيت فى الكتاب و السنّه، ص 159 از امالى مفيد

[130] ( 1)- همان، ص 160، از احتجاج طبرسى و تفسير قمى

[131] ( 2)- همان

[132] ( 1)- به فرموده على عليه السلام اسلام را پوستين وارونه پوشاندند:« لبس الاسلام لبس الفر و مقلوبا»، نهج البلاغه

[133] ( 2)- ارشاد مفيد، ص 74

[134] ( 1)- فخر رازى در تفسير سوره كوثر، اين مضمون را آورده است

[135] ( 2)- اشاره به واقعه حرّه و قتل عام مردم مدينه و منهدم كردن كعبه در واقعه ابن زبير، در عهد يزيد: نك: الإمامة و السياسه، ابن قُتيبه

[136] ( 1)- نك: به كتاب سليم بن قيس هلالى، ص 165 تا 171 و نيز احتجاج طبرسى، ج 2، ص 296- 293

[137] ( 1)- الإمامة والسياسه، ص 165 و 166

[138] ( 1)- اصول كافى، ج 2، ص 22، حديث 10 و 13

[139] ( 1)- وسائل الشيعه، ج 8، ص 96

[140] ( 2)- الحجّ فى الكتاب والسنّة، ص 195؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 307؛ وسائل، ج 8، ص 96؛ اكمال الدين، ج 2، ص 440

[141] ( 3)- رجال طوسى

[142] ( 1)- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 307، باب نوادر الحجّ؛ اكمال الدين، ج 2، ص 440

[143] ( 2)- آيت اللَّه لطف اللَّه صافى گلپايگانى، منتخب الأثر، ص 467

[144] ( 1)- علل الشرايع، ص 459

[145] ( 2)- علل الشّرايع، ص 495

[146] محمد تقى رهبر، ابعاد سياسى و اجتماعى حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، پاييز 1377.

[147] ( 1)- علل الشرايع، ص 459

[148] ( 2)- انبياء: 73

[149] ( 3)- نساء: 59

[150] ( 4)- علل الشرايع، ج 1، ص 248

[151] ( 1)- شعرا: 150 و 151

[152] ( 1)- نهج البلاغه، نامه 67

[153] ( 1)- نهج البلاغه، نامه 33

[154] ( 2)- انفال: 34

[155] ( 1)- بحارالأنوار، ج 15، ص 170 از كافى

[156] ( 2)- نك: تاريخ امراى مكه، ص 103- 80

[157] ( 3)- نك: تاريخ امراى مكه، ص 47 و نيز تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 239

[158] ( 1)- اخبار مكه، ص 107؛ حيات محمد ص 69؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 260

[159] ( 2)- تاريخ امراى مكه، ص 59 و 60

[160] ( 1)- تاريخ امراى مكه، ص 85

[161] ( 2)- اخبار مكه؛ 110

[162] ( 1)- نك: به تاريخ امراى مكه، ص 85 الى 92

[163] ( 2)- همان، ص 110

[164] ( 3)- همان، ص 116 تا 120

[165] ( 1)- نك: تاريخ امراى مكه، ص 114 نقل از تاريخ طبرى و كامل ابن اثير و اتحاف الورى

[166] ( 2)- مروج الذّهب مسعودى، ج 2، ص 32

[167] ( 3)- تاريخ امراء مكه، ص 119 از تاريخ طبرى، ج 5، ص 140، و نيز نك: مروج الذهب، ج 2، ص 22

[168] ( 1)- نك: تاريخ امراى مكه، اين كتاب طى 960 صفحه به تفصيل در اين باب سخن گفته است. نشر، دارالبشائر، دمشق سال 1413 هجرى

[169] ( 1)- مجادله: 22

[170] ( 1)- زخرف: 26

[171] ( 2)- پدر ابراهيم تارَخ بود و آذر عموى ابراهيم بود و از آن رو كه تربيت و سرپرستى ابراهيم را داشته به عنوان پدر ناميده شده است. بنگريد به تفسير برهان، ج 2، ص 443 نشر مؤسسة البعثة و مجمع البيان و ..

[172] ( 1)- ممتحنه: 4

[173] ( 1)- ممتحنه: 13

[174] ( 2)- شعراء: 216 و نيز يونس: 41

[175] ( 3)- هود: 35

[176] ( 1)- هود: 3- 1

[177] ( 2)- تفسير تبيان و مجمع البيان از سخن على عليه السلام

[178] ( 1)- توبه: 5

[179] ( 1)- در اينكه چند آيه از سوره توبه به وسيله على عليه السلام در موسم قرائت شد، ميان مفسّران اختلاف نظر وجود دارد. برخى 10 آيه، برخى 13 آيه و برخى 16 و برخى 28 و برخى تا 30 و 40 آيه را ذكر كرده اند. نك: به تفسير مجمع، تبيان، طبرى، فخر رازى، قرطبى، و ..

[180] ( 2)- مجمع البيان، ذيل آيه كريمه

[181] ( 1)- التفسيرالكبير، ج 15، ص 318 دار احياءالتراث العربى، بيروت

[182] ( 2)- البداية و النّهايه، ج 5، ص 38

[183] ( 3)- مجمع البيان، ج 5، ص 7

[184] ( 1)- مجمع البيان، ج 5، ص 7

[185] ( 2)- همان

[186] ( 3)- البحرانى، البرهان فى تفسيرالقرآن، ج 2، ص 729 و 730

[187] ( 4)- همان، ص 737

[188] ( 5)- فضائل الخمسه من الصّحاح الستّه، ج 1، ص 224 و 225 از قصص ثعلبى، دارالمنثور سيوطى، تاريخ بغداد، ابن عساكر، نورالأبصار شبلنجى

[189] ( 1)- احزاب: 21

[190] ( 1)- حياة محمد، ص 296 و 297

[191] ( 1)- صحيفه نور، ج 20، ص 111

[192] ( 1)- صحيفه نور، ج 20، ص 112

[193] ( 2)- همان، ص 113

[194] ( 1)- رجوع به مجمع البيان، تفسير سوره والصافات. من لا يحضره الفقيه، ج 2، حديث 2135 و 2136

[195] ( 2)- علل الشرايع، 401

[196] ( 1)- نساء: 76

[197] ( 2)- فخر رازى، التفسيرالكبير، ج 5، ص 189

[198] ( 3)- مجادله: 19

[199] ( 1)- اسراء: 27

[200] ( 2)- انعام: 112

[201] ( 3)- بقره: 14

[202] ( 1)- فخر رازى، التفسيرالكبير، ج 1، ص 77 و مجمع البيان، ج 1، ص 140« قيل رؤسائهم من الكفار عن ابن عباس و قيل هم اليهود الّذين امروهم بالتكذيب»

[203] ( 2)- الطوسى، تفسيرالتبيان، ج 1، ص 23

[204] ( 1)- صحيفه نور، ج 20، ص 114

[205] ( 1)- بقره: 197

[206] ( 2)- تفصيل اين بحث را در كتاب:« در راه برپايى حج ابراهيمى» نوشته عباسعلى عميد زنجانى ملاحظه فرماييد

[207] ( 3)- كليات ابوالبقاء، ماده جدل، ص 325. و فى معجم الوسيط: جادله: ناقشه و خاصمه

[208] ( 1)- نك: تفسير تبيان، ج 2، ص 165 و مجمع البيان، ج 1، ص 523

[209] ( 2)- التفسيرالكبير، ج 5، ص 166- 165

[210] ( 3)- نك: الجامع الاحكام القرآن، ج 2 ص 410 و نيز الدر المنثور سيوطى ج 1 ص 397- 395

[211] ( 1)- تفسير بيضاوى، ج 1، ص 179

[212] ( 2)- الدارالمنشور، ج 1، ص 396. معانى القرآن، نحاس، ج 1، ص 131

[213] ( 3)- احكام القرآن، ج 1، ص 254

[214] ( 4)- همان، ج 1، ص 395

[215] ( 5)- همان، ص 397

[216] ( 6)- احكام القرآن، ج 1، ص 135. از ابى بكر محمد بن عبداللَّه المعروف به ابن العربى. و نيز معانى القرآن نحاس، ج 1، ص 134

[217] ( 1)- تفسيرالبرهان، ج 1، ص 430. از عياشى و نيز وسائل الشيعه، ج 9، ص 282

[218] ( 1)- آل عمران: 96

[219] ( 2)- مائده: 97. بنا به روايتى از امام صادق عليه السلام بَكّه نقطه اى را گويند كه كعبه در آنجا بنا شده و مكه نام شهر است. علل الشرايع، ص 399 و برخى مكه و بكه را مرادف دانسته اند

[220] ( 3)- حج: 27

[221] ( 4)- حج: 28

[222] ( 1)- ابراهيم: 37

[223] ( 2)- بقره: 125

[224] ( 3)- آل عمران: 97

[225] ( 4)- حج: 25

[226] ( 1)- نهج البلاغة/ نامه 67

[227] ( 2)- حج: 25

[228] ( 3)- علل الشرايع، ص 397

[229] ( 1)- كافى، ج 4، ص 587

[230] ( 2)- حج: 29

[231] ( 3)- فاضل مقداد، كنزالعرفان، ج 1، ص 271

[232] ( 4)- علل الشرايع، ص 399

[233] ( 1)- علل الشرايع، ص 399

[234] ( 2)- قداست و امنيت حرم، ص 31

[235] ( 3)- وحشى بافقى

[236] ( 4)- من لا يحضره الفقيه، ج 2 ص 155

[237] ( 1)- نهج البلاغه

[238] ( 1)- علل الشرايع، ص 446

[239] ( 2)- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 165

[240] ( 1)- بقره: 197

[241] ( 2)- بقره: 200

[242] ( 3)- مردم بومى مكه، كه فرزند مكه و حرم ناميده مى شدند

[243] ( 1)- مجمع البيان، ذيل آيه 199 سوره بقره، حُمس جمع احمس: ابن البلد، ابن الحرم و الوطنى المقيم

[244] ( 2)- مكه، الحج و الطوافه، ص 34، فؤاد عبدالحميد منقاوى

[245] ( 3)- بقره: 199

[246] ( 1)- السيرة الحلبيه، ج 3، ص 75

[247] ( 1)- روضه كافى، ص 246؛ بحارالانوار، ج 21، ص 137؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 161 با اندك تفاوت؛ الكعبة و الحج في العصور المختلفة، ص 103

[248] ( 1)- اعراف: 29

[249] ( 2)- نك: زيباترين روح همبستگى

[250] ( 3)- بقره: 208

[251] ( 1)- رسالة المسجد فى الاسلام، ص 113

[252] ( 1)- مؤمنون: 101

[253] ( 1)- نهج البلاغه، خطبه 192

[254] ( 1)- بحارالانوار، ج 99، ص 85

[255] ( 2)- حج: 29

[256] ( 3)- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 223

[257] ( 1)- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 163

[258] ( 2)- الفقيه، ج 2، ص 127

[259] ( 1)- الفقيه، ج 2، ص 133

[260] ( 2)- الفقيه، ج 2، حديث 2219

[261] ( 3)- فضائل الخمسة من الصحاح الستة، السيد المرتضى الحسينى: ج 3 ص 306، از سنن بيهقى، حليةالاولياء، مستدرك الصحيحين و نيز اخبار مكه فاكهى ج 1، ص 359 تا ص 397

[262] ( 1)- اخبار مكه، ج 1، ص 392

[263] ( 2)- همان

[264] ( 3)- اخبار مكه، ج 1، ص 398

[265] ( 4)- همان، ص 396

[266] ( 1)- انوارالحُجّاج فى اسرارِالحجاج، ص 61- 60، على بن سلطان حمد القارى الهروى المكى

[267] ( 2)- همان، ص 61

[268] ( 1)- بقره: 32

[269] ( 2)- اعراف: 12

[270] ( 1)- من لا يحضره الفقيه، ج 2 ص 148

[271] ( 2)- علل الشرايع، ص 437

[272] ( 3)- من لا يحضره الفقيه، ج 2 ص 148

[273] ( 4)- همان، ص 151، صفائح الروحاء: ممر الانبياء حين يقصدون البيت الحرام. الروحاء: يكى از آباديهاى بين مكه و مدينه است. و صفائح، جوانب و اطراف آن را گويند. مجمع البحرين، واژه« الروح»

[274] ( 1)- من لا يحضره الفقيه، ج 2 ص 152- علل الشرايع، ص 419

[275] ( 2)- من لا يحضره الفقيه، ج 2 ص 172 در مورد حج پيامبران، نك: اخبار مكه ازرقى، ص 66 به بعد. و نيز در مورد مدفن پيامبران در كنار كعبه و حجر اسماعيل، نك: ازرقى، اخبار مكه ص 73

[276] ( 3)- بعد بين المللى حج و نقش هويت آفرين آن، در سخن ديگران نيز آمده است. به گزارش واحد مركزى خبر شبكه خبرى سى. ان. ان. آمريكا در مكه اعلام كرد: اگرچه مسلمانان جهان از فرهنگهاى متفاوت برخوردارند اما از لحاظ معنوى بين آنها پيوند برقرار است ... مراسم حج براى ميليون ها مسلمان مظهر و تبلور هويت اسلامى تلقى مى شود؛ زيرا با شركت در اين مراسم، هر مسلمانى بدون توجه به مليت و قوميت، مسلمان بودن خود را احساس مى كند ..» روزنامه كيهان، 26/ 1/ 1376

[277] ( 1)- وحيدالدين خان، حقيقةالحج، ص 28 تا ص 29

[278] ( 1)- صافات: 99

[279] ( 2)- بقره: 129

[280] ( 3)- بقره: 130

[281] ( 1)- و الحنيف عند العرب مَنْ كان عَلى دين ابراهيم، مجمع البحرين، ماده« حنف»

[282] ( 2)- بحار الانوار، ج 15 ص 172 از كافى

[283] ( 3)- همان ص 117، مجمع البيان ج 4 ص 322

[284] ( 4)- همان

[285] ( 1)- بحارالانوار، ج 15، ص 157 از كافى

[286] ( 2)- نساء: 22

[287] ( 3)- انفال: 41

[288] ( 1)- الحج فى الكتاب و السنه، ص 108 از خصال صدوق

[289] ( 2)- بحارالانوار 15/ 144 از كمال الدين

[290] ( 3)- در خصوص شرع پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از بعثت، بنگريد: بحارالانوار، ج 15 ص 271 به بعد

[291] ( 1)- شورى: 14

[292] ( 2)- نحل: 36

[293] ( 1)- آل عمران: 65

[294] ( 2)- آل عمران: 67

[295] ( 1)- آل عمران: 68

[296] ( 2)- بقره: 135

[297] ( 1)- تفسير نمونه، ج 2، ص 461

[298] ( 2)- حج: 26

[299] ( 1)- بقره: 125

[300] ( 2)- ابراهيم: 35 و 36

[301] ( 1)- سيد قطب، تفسير فى ظلال القرآن، ج 5 ص 179- 182

[302] محمد تقى رهبر، ابعاد سياسى و اجتماعى حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، پاييز 1377.

[303] ( 1)- يوسف: 40

[304] ( 2)- مائده: 44

[305] ( 1)- آل عمران: 961

[306] ( 2)- من لايحضره الفقيه ج 2 ص 157. اعلمى بيروت

[307] ( 1)- چنانكه از برخى روايات استفاده مى شود دو هزار سال قبل از آدم، فرشتگان به تأسيس خانه كعبه پرداخته اند و آن را طواف نموده اند. من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 44 و 45 از امام صادق عليه السلام.

ازرقى نيز اين روايت را از امام باقر عليه السلام نقل كرده است. اخبار مكه، ص 32. ازرقى مى افزايد كه اين خانه اوّل به وسيله فرشتگان بنا شد و سپس به دست آدم و آنگاه شيث و بعد ابراهيم تا نوبت به« جُرهم» رسيد و آنگاه قصىّ بن كلاب جد چهارم پيامبر صلى الله عليه و آله و بعد به دست قريش و بعد به دست عبداللَّه بن زبير و سپس حجاج در عصر مروان، به نوبت تجديد بنا گرديده است. اخبار مكه، ص 31 و 32

[308] ( 2)- بر حسب نقل نوزده قرن قبل از ميلاد مسيح( سال 1892 ق. م.) بناى كعبه به دست حضرت ابراهيم صورت گرفته است

[309] ( 1)- حج: 26

[310] ( 2)- ابراهيم: 37

[311] ( 3)- بقره: 126

[312] ( 1)- ابراهيم: 37

[313] ( 2)- نك: مقاله آيت اللَّه جوادى آملى، فصلنامه ميقات حج شماره 10 ص 14 به بعد

[314] ( 1)- آل عمران: 97

[315] ( 2)- قصص: 57

[316] ( 1)- بقره: 129

[317] ( 1)- غرر الحكم

[318] ( 1)- بر گرفته از مقاله آيت اللَّه جوادى آملى،« ابراهيم خليل مؤسس امّ القرى»، ميقات حج شماره 10، ص 14 تا 18 با تلخيص، در ضمن به مباحث ما، در اين مجموعه، با عنوان« امامت و حج» توجه شود

[319] ( 1)- شورى: 7

[320] ( 1)- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 124

[321] ( 2)- همان. اين مضمون از طرف اهل سنت در كتب تاريخ و جوامع حديث نيز روايت شده است

[322] ( 1)- نك: به مقاله:« اسقاط الكرة الأرضية بالنسبة لمكّة المكرّمة». مجلة« البحوث الإسلامية» شماره 2، مورخه 1395 ه. مقاله 50 صفحه است

[323] ( 1)- توبه: 36

[324] ( 2)- بقره: 189

[325] ( 1)- بقره: 197

[326] ( 2)- نك: مجمع البيان، ج 1، ص 525؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 405 و ..

[327] ( 3)- تفسير قرطبى. الجامع لاحكام القرآن، ج 2، ص 402؛ تفسير رازى، ج 5، ص 166؛ ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 187

[328] ( 1)- الميزان، ج 2، ص 79

[329] ( 2)- حج: 27

[330] ( 3)- در برخى رويات آمده كه مقصود روز عيد قربان و ايام تشريق است

[331] ( 1)- بقره: 125

[332] ( 2)- برگرفته از تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 382 ذيل آيه 125 سوره بقره

[333] ( 1)- انعام: 82

[334] ( 2)- آل عمران: 97

[335] ( 3)- غرر الحكم

[336] ( 1)- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 163؛ وسائل، ج 9، ص 339

[337] ( 2)- فاضل مقداد، كنز العرفان، ج 1، ص 263

[338] ( 3)- نمل: 91

[339] ( 1)- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 159، صحيح بخارى، جزو پنجم، ص 94 با اندك اختلافى در عبارت

[340] ( 2)- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 159؛ فروع، ج 1، ص 227؛ وسائل، ج 9، 175 و نيز صحيح مسلم، سعيدحوى، الأساس فى التفسير، ج 1، ص 292

[341] ( 1)- بقره: 125

[342] ( 2)- ابراهيم: 35

[343] ( 3)- بقره: 126

[344] ( 4)- عنكبوت: 67

[345] ( 5)- قصص: 57

[346] ( 1)- مجمع البيان- ذيل تفسير آيه 125 سوره بقره؛ كنز العرفان فى فقه القرآن، ج 1، ص 262

[347] ( 1)- حج: 25

[348] ( 2)- تفسير الميزان، ج 14، ص 377 نقل از كافى

[349] ( 3)- تفسير الميزان، ج 14، ص 377 نقل از كافى

[350] ( 1)- بقره: 197

[351] ( 1)- حج: 30

[352] ( 2)- حج: 24

[353] ( 3)- تهذيب الاحكام: ج 5، ص 296

[354] ( 4)- همان، ص 297

[355] ( 1)- بحار الأنوار، ج 37، ص 113

[356] ( 1)- وسائل، ج 9، ص 337؛ علل الشرايع

[357] ( 2)- حج: 25

[358] ( 1)- بحار الأنوار، ج 99، ص 81

[359] ( 2)- انفال: 34

[360] ( 1)-« انَّما الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا». توبه: 28« وَسُمِّى بَيِّتُ اللَّه الْحَرام لِأَنَّهُ حُرمَ عَلى الْمُشْرِكِينَ أنْ يَدْخُلُوه». من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 168؛ علل الشرائع، 446

[361] ( 2)- حج: 25

[362] ( 3)- انفال: 34

[363] ( 1)- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 164؛ وسائل، ج 9، ص 137؛ صحيح مسلم عن جابر قال:« سمعتُ رسولَ اللَّه يَقُول:« لا يَحِلُ لِأَحَدٍ أن يحمل بمكة السلاح». سعيد حوى، الاساس فى التفسير: ج 1، ص 292

[364] ( 2)- فتاوى در اين باب مختلف است. بنگريد: فصلنامه ميقات حج شماره 19 ص 48- 5

[365] ( 3)- فقه الرضا عليه السلام به نقل بحار الانوار: ج 99، ص 74

[366] ( 1)- كافى، ج 4، ص 195. اين روايت از طريق عامه نيز با اندك تفاوتى نقل شده. نك:« الحرم المكى»، ص 36 به نقل از ازرقى. ونيز فاكهى، اخبار مكه فى قديم الدهر وحديثه، ج 5، ص 225

[367] ( 2)- بحار الأنوار، ج 11، ص 178 و ج 99، ص 71

[368] ( 3)- چنانكه قداست مكه نيز به دليل بعثت رسولان و خاتم پيامبران است:« لا اقْسِمُ بِهذا الْبَلَدِ وَأَنْتَ حِلٌّ بِهذا الْبَلَدِ». بلد: 1 و 2

[369] ( 4)- الفقه، به نقل وسائل، ج 9، ص 336

[370] ( 5)- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 157

[371] ( 1)- الحرم المكى: ص 41 تا 43 از ازرقى وفاكهى

[372] ( 1)- دكتر عبد الملك بن عبداللَّه بن دهيش،« الحرم المكى والاعلام المحيطه به»، ص 14 چاپ مكه، 1415 ه. ق، مؤلف در خاتمه اين كتاب، تعداد اعلام را 934 آورده است

[373] ( 1)- الحرم المكى الشريف، ص 71

[374] ( 2)- همان: ص 76

[375] ( 3)- المعجم الوسيط. ماده: ميل

[376] ( 4)- نگاه كنيد: الحرم المكى الشريف ص 72

[377] ( 5)- الحرم المكى: ص 73 از شفاء الغرام

[378] ( 1)- الحرم المكى: ص 80 از مرآت الحرمين ج 1 ص 225

[379] ( 2)- دكتر عبدالملك ... الحرم المكى الشريف ص 84. اين كتاب رساله دكترى مولف بوده كه علاوه بر مباحث تاريخى وعلمى مشتمل/ 444 تصوير وعكس از اعلام وجبال مكه و 45 نقشه هوائى وجغرافيايى از حرم مى باشد. و در مكه مكرمه به چاپ رسيده است

[380] ( 1)- دكتر عبدالملك ... الحرم المكى الشريف ص 84

[381] ( 2)- يونس بن يعقوب، قال لأبى عبداللَّه:« يحرم علىّ فى حرم رسول اللَّه؟ ما يحرم علىّ فى حرم اللَّه؟ قال: لا» وسائل الشيعه: ج 10، ص 285، در برخى روايات است كه كندن گياه ودرخت حرم مدنى جايز نيست اما صيد آن جايز است. من لا يحضر: ج 2، ص 332

و در برخى روايات صيد آن در منطقه ما بين دو« حرّه» ممنوع شده است .. وسائل: ج 10، ص 358

شيخ طوسى قدس سره در مقام جمع بين روايات مربوط به صيد در حرم نبوى گويد:

« ... ويحرم ما بين الحرتين وبهما يميز صيد هذا الحرم من حرم مكة ...» تهذيب: ج 6، ص 13

[382] ( 1)- من لا يحضر: ج 2، ص 337

[383] ( 2)- بحار الانوار: ج 99 ص 77

[384] ( 3)- سعيد حوىّ، الاساس في التفسير: ج 1، ص 293 از مسلم، صحيح مسلم

[385] ( 1)- الطوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 12

[386] ( 2)- بحار الانوار ج 99، ص 89

[387] ( 3)- اللهوف في قتلى الطفوف، ص 37، ارشاد مفيد، ص 199 به نوشته سيد بن طاووس، آن حضرت به برادرش محمد بن حنفيه فرمود:« يا أخي قد خفت ان يغتالني يزيد بن معاوية في الحرم فأكون الَّذي يستباح به حرمة هذا البيت»

[388] ( 1)- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 191

[389] ( 2)- همان، ص 163. گفتگوى امام صادق با ابن ابى العوجاء

[390] ( 1)- تاريخ أمراء مكه؛ ص 120 از تاريخ طبرى، ج 5، ص 140 و ..

[391] ( 2)- مروج الذهب، ج 3، ص 21 چاپ بيروت

[392] ( 3)- همان

[393] ( 4)- همان، ص 26

[394] ( 1)- الامامة والسياسة، جزء اول، ص 215

[395] ( 2)- اللهوف، ص 37

[396] ( 3)- ارشاد مفيد، ص 199

[397] ( 1)- تتمة المنتهى، محدث قمى ص 59، و نيز بنگريد، مروج الذهب مسعودى، ج 3، ص 69- 70

[398] ( 2)- مروج الذهب، ج 3، ص 67

[399] ( 3)- همان، ص 71

[400] ( 1)- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 145

[401] ( 1)- الامامة و السياسه، ج 2، ص 54 طبع مصر

[402] ( 2)- حج: 25

[403] ( 1)- صحيح بخارى، ج 4، ص 41؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 986. به نقل اعلام الاعلام، ص 43

[404] ( 2)- به بحث برائت در همين كتاب، توجه شود

[405] ( 1)- ابراهيم: 37

[406] ( 1)- قصص: 57

[407] ( 2)- حج: 28

[408] ( 3)- تفسير ابن كثير، ج 3 ص 214

[409] ( 4)- بقره: 198

[410] ( 1)- مجمع البيان، 2/ 527

[411] ( 2)- البرهان فى تفسير القرآن، 1/ 431 از عياشى

[412] ( 3)- آل عمران/ 97

[413] ( 1)- الفقيه، ج 2، ص 142

[414] ( 2)- همان، ص 144

[415] ( 3)- وسائل الشيعه، ج 8، ص 41

[416] ( 1)- وسائل الشيعه، ج 8، ص 41

[417] ( 2)- نهج البلاغه

[418] ( 1)- بقره: 197

[419] ( 2)-« و روي أن من نظر إلى الكعبة لم يزل يكتب له حسنة و يمحى عنه سيئة حتى يصرف ببصره عنها». الفقيه، ج 2، ص 132

[420] ( 1)- كافى، ج 4، ص 526

[421] ( 2)- قال على بن الحسين عليه السلام:« من ختم القرآن بمكة لم يمت حتّى يرى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و يرى منزله في الجنة». الفقيه، ج 2، ص 144

[422] ( 3)- وسائل الشيعه، ج 8، ص 4

[423] ( 1)- وسائل الشيعه ج 8، ص 7

[424] ( 2)- همان، ص 41

[425] ( 3)- بقره: 200 و 201

[426] ( 1)- وسائل، ج 8، ص 72

[427] ( 1)- احتجاج طبرسى، ص 64

[428] ( 2)- نهج البلاغه، خطبه 110

[429] ( 3)- وسائل الشيعه، ج 8، ص 75

[430] ( 1)- وسائل الشيعه، ج 8، ص 40

[431] ( 2)- وسائل الشيعه، ج 8، ص 41

[432] ( 1)- عيون اخبارالرضا، ج 2 ص 90، علل، ص 405

[433] ( 1)- علل الشرايع، ص 405، 406

[434] ( 1)- احتجاج طبرسى، ص 65

[435] ( 1)- حج: 36

[436] ( 1)- حج: 37

[437] ( 2)- والصافات: 105

[438] ( 1)- حج: 36

[439] ( 2)- حج: 27

[440] ( 3)- علل الشرايع، ص 437

[441] ( 4)- ابن قيم الجوزيه/ مناسك الحج و العمره، ص 226

[442] ( 1)- مائده: 97

[443] ( 1)- علل الشرايع، ص 408

[444] ( 1)- وسائل الشيعه، ج 8، ص 358

[445] ( 2)- مائده: 2

[446] ( 1)- بحارالانوار، ج 99 ص 3، از امالى صدوق

[447] ( 2)- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 134

[448] ( 3)- بحارالانوار، ج 99 ص 3، از ثواب الاعمال

[449] محمد تقى رهبر، ابعاد سياسى و اجتماعى حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، پاييز 1377.

[450] ( 1)- بقره: 127

[451] ( 1)- جمعه: 2

[452] ( 2)- بقره: 130

[453] ( 3)- حياةالصحابه، ج 1 ص 73- 74

[454] ( 4)- همان

[455] ( 1)- حياةالصحابه، ج 1، ص 85 و 86

[456] ( 1)- انفال: 29

[457] ( 1)- در ادعيه است كه چون آب زمزم نوشيديد بخوانيد:« أللَّهمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نافِعاً وَ رِزْقاً واسِعاً وَ شِفاءً مِنْ كُلِّ داءٍ وَ سُقْمٍ»، كافى، ج 4، ص 430

[458] ( 1)- نهج البلاغه، نامه 33

[459] ( 2)- نك: مروج الذهب، ص 33- 31

[460] ( 3)- مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 32

[461] ( 1)- نك: مروج الذهب، همان ص 31 و 32

[462] ( 2)- بحارالانوار، ج 27 ص 172

[463] ( 1)- محاضرات الادباء، ج 2 ص 479، و نيز البداية و النهايه، ج 8 ص 205 از ترمذى و بخارى، و الاصابه، ج 1 ص 332

[464] ( 2)- بحارالانوار، ج 24 ص 124 و ج 28 ص 181

[465] ( 1)- الحج فى الكتاب و السنه، ص 143. اصل روايت قبلًا از نظر گذشت

[466] ( 1)- اصول كافى، ج 1 ص 403- 404

[467] ( 1)- در بحث امامت و حج مشروح اين بحث از نظر گذشت

[468] ( 2)- بحارالانوار، ج 46 ص 220

[469] ( 1)- كافى، ج 4 ص 466

[470] ( 2)- نك: بحارالانوار، ج 27 ص 177، 179، 181، 183،.

[471] ( 1)- بحارالانوار، ج 46 ص 127. اين قصيده مشتمل بر چهل و يك بيت است. ابوالفرج در اغانى، و ديگران نيز آن را نقل كرده اند

[472] ( 2)- الكنى و الألقاب، ج 3 ص 24.( محدث قمى)

[473] ( 1)- من لا يحضره الفقيه، ج 2 ص 163

[474] ( 2)- وسائل الشيعة، ج 8- ص 8- 7، علل الشرايع

[475] ( 1)- علق: 1

[476] ( 2)- مدثر: 2

[477] ( 1)- نك: من لا يحضره الفقيه، 2/ 126، فاكهى، اخبار مكه، ج 2 ص 291

[478] ( 1)- وسائل الشيعه، ج 8 ص 14، علل الشرايع ص 406

[479] ( 1)- قصيده بسيار طولانى و حماسى است و غربت و مظلوميت اهل بيت را به تصوير مى كشد. نك: اعيان الشيعه، ج 5 ص 418- 419، علامه سيد محمد عاملى.

[480] ( 1)- علل الشرايع، ص 460

[481] ( 2)- وسائل الشيعه، ج 10، ص 252

[482] ( 3)- الكافى، ج 4 ص 548

[483] ( 1)- وسائل، ج 10 ص 255

[484] ( 2)- الامام العلامه على بن سلطان محمد القارى الهروى المكى، انوار الحُجاج فى اسرار الحِجاج، ص 35 نقل از حافظ سخاوى در المقاصد الحسنه. روايات اهل سنت در اين باب فراوان است. روايت مزبور به تواتر در كتب اهل سنت نقل شده. نك: الغدير، ج 5، ص 93، علامه امينى 41 منبع و مصدر از علماى عامه براى اين روايت ذكر كرده است

[485] ( 3)- همان

[486] ( 1)- محمدالحجار،« علّمنى القوم، كيف أحج؟»، ص 164- 160

[487] ( 2)- نك: تحقيق، علامه امينى، در الغدير، ج 5، ص 149

[488] ( 1)- به عنوان مثال به كتابهاى:« الوفاء فى فضائل المصطفى»، نوشته ابن جوزى؛« مصباح الظلام فى المستغيثين بخيرالانام»، محمد بن نعمان مالكى؛« البيان و الإختصار»، ابن داود مالكى ساذلى؛« شفاءالسقام»، تقى الدين السبكى؛« وفاءالوفا»، سمهودى؛« المواهب اللدنيه»، حافظ قسطلانى؛« شرح المواهب» زرقانى و ... مراجعه كنيد. نك: كتاب« الزياره»، تأليف علامه امينى، الغدير، ج 5، ص 148

[489] ( 2)- مائده: 35

[490] ( 1)- نساء: 64

[491] ( 1)- معروف است كه گلادستون يكى از سياستمداران كهنه كار انگليس در مجلس عوام اين كشور، قرآن را به دست گرفت و گفت:« تا مسلمانان قرآن و كعبه را دارند، ما نمى توانيم آنها را استعمار كنيم» و بدين ترتيب كوشيدند قرآن را از محتوا خالى كنند و حج را به قالبى بى روح مبدل سازند و آن شد سرنوشت مسلمانان كه ديديم

[492] ( 2)- آل عمران: 110

[493] ( 1)- شاهد اين مطلب گزارش هايى است كه رسانه هاى غربى بطور مكرر مخابره كرده اند. و از افزايش آمار مسلمين و گرايش به اسلام خبر مى دهند

[494] ( 1)- پيام حضرت امام، به حجاج بيت اللَّه الحرام

[495] محمد تقى رهبر، ابعاد سياسى و اجتماعى حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، پاييز 1377.


1- پيام حضرت امام، به حجاج بيت اللَّه الحرام

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109